این نوشته نشان می دهد که نگارش کتاب جدید پایان یافته و باز فرصتی فراهم شده تا مطلب جدیدی را در سایت منتشر کنم. بعد از مدتها گوشه گیری و انزوا – که حتی سر و صدای نزدیکترین اقوام و دوستان را باعث شده که چرا پیدات نیست، دیگر سر سنگین شدهای، تلفنت یک طرفه شده، گوشه گیر شدهای، انگار افسردهای، و امثال ذالک که یکی پس از دیگری شلیک می شد – بلاخره توانستم نگارش کتاب در دست تألیف را تمام کنم و آن را به ناشر بسپارم. حال باید منتظر شد که کی کتاب روی میز کتابفروشی ها ظاهر می شود.
هنوز از نگارش کتاب مزبور فارغ نشده بودم که افکارم مشغول این شد که کار بعدی چیست. اما واقعا چرا نوشتن برایم اهمیت دارد؟ چرا زحمت نگارش را برای خودم می خرم؟ چرا اوقات فراغت خود را صرف نوشتن می کنم؟ اصلا چرا می نویسم؟
یکی از انگیزه هایی که بلافاصله به ذهن خطور می کند، کسب درآمد است. وقتی استادی تهیه کتابش را به دانشجویانش توصیه می کند، برخی از دانشجویان ممکن است فکر کنند که استاد برای کسب درآمد و بالا بردن خرید کتاب چنین توصیه ای را می کند. این امر را نمی توان به صورت مطلق رد کرد اما تا چه اندازه این احساس به واقعیت نزدیک است؟ یک مثال واقعی شاید بتواند کمک کند. فرض کنید که در یک کلاس کارشناسی ارشد ۱۵ دانشجو ثبت نام کرده اند. دکتر شیروی به دانشجویانش توصیه می کند که «کتاب حقوق تجارت بین الملل» را تهیه کنند. قیمت پشت جلد کتاب حقوق تجارت بین الملل ۷ هزار تومان است. طبق قراردادی که با ناشر (سازمان سمت) دارد، مؤلف ۱۳ در صد حق تألیف می گیرد. یعنی از فروش یک جلد کتاب ۹۱۰ تومان به دکتر شیروی می رسد. هرگاه داخل دانشجویان کلاس کسانی نباشند که بجای خرید کتاب، آن را از همکلاسی سال قبل خود قرض گرفته و یا از کتابخانه به امانت بگیرند یا صفحات مورد نظر را کپی کنند و یا اصلا قید خریدش را بزنند، و لذا کلیه دانشجویان کتاب را خریداری نمایند، دکتر شیروی ۱۳ هزار ۶۵۰ تومان از قبل خرید این دانشجویان درآمد کسب می کند. حالا مگر دکتر شیروی هر ترم چند تا از این کلاسها را دارد؟ حداکثر یکی یا دو تا. خب از طرف دیگر فکر نکنم هر ساعت ارائه مشاوره دکتر شیروی کمتر از ۵۰ هزار تومان باشد، یعنی این همه تلاش و تشویق دانشجویان یک کلاس برای تهیه کتاب از جهت مالی برای وی مساوی است با درآمد حاصل از ۱۶ دقیقه ارائه مشاوره وی به یک شرکت خصوصی است. واقعا برای نوشتن این کتاب چند ساعت صرف شده است و اساسا اگر تمام دانشجویان ارشد در تمام رشته های مرتبط این کتاب را تهیه کنند، باز می توانند حتی نصف درآمدی که وی در نوشتن این کتاب از آن محروم شده را جبران نماید؟ البته برخی از کتابها که با تیراژ زیاد منتشر می شود، ممکن است در طول زمان به یک منبع درآمدی منجر شوند، اما چند درصد از کتابهای دانشگاهی و تخصصی به این سطح از تیراژ می رسند؟
انگیزه دوم ممکن است ارتقاء مرتبه علمی در دانشگاه باشد. برای این که استادیار بتواند به مرتبه دانشیاری ارتقاء پیدا کند و یا از دانشیاری به مرتبه استادی ترقی کند، باید تألیفاتی داشته باشد. این امر می تواند برای یک عضو هیات علمی انگیزه کافی ایجاد کند که بنویسد و کتاب منتشر نماید. در معدودی از اعضای هیات علمی این انگیزه به قدری قدرت گرفته که حاضرند کارهای سطحی و تکراری منتشر نمایند و یا – زبانم لال – حتی به سرقت ادبی روی آورند تا در قبال ارتقای عنوان خود در دانشگاه، سطح دانش کشور را تنزل دهند. با ارتقا به مرتبه استادی در حدود ۵ سال پیش، این انگیزه نیز برایم موضوعیت نداشته و نمیتواند دلیلی برای «چرا می نویسم» باشد.
دلیل دیگر شهرت است. با نوشتن کتاب، دکتر شیروی به عنوان یک استاد پردیس قم طی الارض کرده و به خانه ها، کتابخانه ها و دانشکده های گوناگون در اقصا نقاط کشور و یا حتی فراتر از مرزهای آن سرکشی می کند و در بین دانش جویان و طالبان علم حضور می یابد. روزی کتاب متون حقوقی (۱) را در دست دانشجویی دیدم که در اتوبوس کنار من نشسته بود و مطالعه می کرد. برایم خیلی جالب بود که دانشجویی کتابی را مطالعه می کند اما خبر ندارد که نویسنده کتاب کنار او نشسته است. باب سخن را با دانشجو باز کردم. دانشجو هستی؟ «بله!» کجا تحصیل می کنی؟ «در تهران!» چه رشته ای هستی؟ «حقوق می خوانم!» و…. این کتاب حقوقی است؟ «بله!» کتاب را گرفتم و تورق کردم و ادامه دادم، بنظر جالب می آید! «آره کتاب خیلی خوبی است ولی حیف که ما زبان را دیر شروع کرده ایم توی این درس لنگ می زنیم.» دانشجو از جاش بلند شد و معلوم بود که می خواهد پیاده شود. کتاب را به او برگردانم و گفتم آره امروزه دیگر نمی شد که آدم یک زبان بین المللی را نداند. تشکر کرد و پیاده شد. حس جالبی بود. دکتر شیروی به عنوان مولف کتاب متون حقوقی معروف شده است و خیلی ها حالا او را می شناسند. باید آدم زحمتکشی باشد. دستش درد نکند که این کتابها را نوشته و معروف شده است.
با این همه حال، واقعا چرا می نویسم؟ شاید تمثیل زیر بتواند مرا در جواب یاری رساند.
برای مذاکرات قراردادی یا پیگری قراردادهای بین المللی نفتی بعضا مجبور به مسافرت کاری به خارج از کشور می شویم. در این مسافرتها ما معمولا میهمان طرف خارجی هستیم و چنانچه فراغتی حاصل گردد، ما را برای بازدید جاذبه های تاریخی یا طبیعی آن کشور به محلهای گردشگری می برند. برخی از این مکانها به قدری زیبا و جذاب هستند که فرد دوست دارد ساعتها بلکه روزها در آنجا به گردش بپردازد و از آن لذت ببرد. نبودن عزیزان و نزدیکانی که بتوانند از این حظ شما بهره ای ببرند، احساس ناخوشایندی را در شما ایجاد می کند که می تواند بهره بردن شما از آن مناظر تاریخی یا طبیعی را کاملا تحت شعاع قرار دهد. این افکار انسان را رها نمی کند: اگر همسرم، فرزندم، پدرم یا مادرم و .. در اینجا بود، چقدر خوب بود. دیدن این مناظر بدون آنها صفایی ندارد به قول حافظ «گل بی رخ یار، خوش نباشد». این احساس آزار دهنده ناشی از چیست؟ چرا ما دوست داریم لذت بردن خود را با دیگران تقسیم کنیم و چرا می خواهیم آنها را در این امر سهیم نماییم؟ این چه حسی است که نمی گذارد ما به تنهایی از چیزی لذت ببریم؟
نوشتن برای من چیزی فراتر از این نیست. من نیز دوست دارم دانشجویان و جوانان این کشور را که برایم خیلی عزیز هستند در دانش خود سهیم کنم و آنها نیز بتوانند از این دانش حظ و بهره ای داشته باشند. این حس به من آرامش، قدرت و انرژی می دهد و این توانایی را به من می بخشد که بتوانم ساعتها پشت کامپیوتر مطالبم را بنویسم، اصلاح کنم، پاک کنم، مجددا تایپ کنم و آنقدر این کار را تکرار نمایم تا کاری قابل عرضه تهیه نمایم. وقتی می بینم یه نفر در گوشه ای از این مملکت وسیع کتاب دکتر شیروی را مطالعه می کند و بالاتر از آن از آن بهره می گیرد، برایم کفایت می کند. چیز دیگری نمی خواهم.
البته در تمثیل بالا عزیزان و نزدیکانی که ما تمایل داشتیم با ما همراه بوده و در کنار آنها و با هم از این مناظر تاریخی یا طبیعی لذت ببریم، ممکن است واقعا با ما هم نظر نباشند و آن طور که ما فکر می کنیم این مناظر برای آنها جذابیت نداشته باشد، اما آنچه اهمیت دارد این است که ما نمی توانیم بدون آنها لذت ببریم. ما نیز دانش و تجربه خود را با دیگران سهیم می کنیم و از این امر لذت می بریم، ولو این که آنها این دانش را چیزی قابلی ندانند و واقعا مقصود مورد نظر حاصل نگردد. به قول حافظ: «گر من از سرزنش مدعیان اندیشم*** شیوه مستی و رندی نرود از پیشم».
بالاتر از همه اینها، در آموزه های دینی ما نشر علم زکات علم تلقی شده است که ما مسلمانان به آن توصیه شده ایم و به قول مولوی «جوشش و افزونی زر در زکات». علم زمانی در کشور ما جوشش پیدا می کند که دانش جویان خود را از لذایذ دور و رنج و تعب کسب علم بر خود هموار کنند. سپس این علم و دانش را نشر داده و در اختیار طالبان علم قرار دهند. این هر دو کاری بس سخت و کشنده است و از عهده هر کسی ساخته نیست. در اینجا برخی از ابیات شاعر نامی قرن هفتم و هشتم هجری، اوحدی مراغه ای، که همین مطالب را به زبان خود بیان کرده نقل کرده و این دفتر را می بندیم:
چو به کسب علوم داری میل *** از همه لذتی فرو چین ذیل
تن به دود چراغ و بیخوابی *** ننهادی، هنر کجا یابی؟
علم بهر کمال باید خواند *** نه به سودای مال باید خواند
علم کان از پی تمامی نیست *** موجب نشر نیک نامی نیست
هر که علم از برای زر طلبد *** دانش از بهر نفع و ضر طلبد
یا خطیب دهی شود پر جهل *** که ندانند اهل از نااهل
یا ادیب محلتی پر شور *** تا کند علم خویشتن در گور
یا در افتد به وعظ و دقاقی *** تا نماند ز علم او باقی
یا دهندش نیابت قاضی ***تا فراموش گرددش ماضی
علم داری، ز کس مدار دریغ*** بر دل تشنگان ببار چو میغ
میده، ار زانکه مایهای داری *** مستعد کمال را یاری
علم را چند چیز میباید ***اگر آن بشنوی ز من شاید
طلبی صادق و ضمیری پاک*** مدد کوکبی ازین افلاک
اوستادی شفیق و نفسی حر *** روزگاری دراز و مالی پر
با کسی چون شد این معانی جمع ***به جهان روشنی دهد چون شمع
سال ها درد و رنج باید دید***از ریاضت شکنج باید دید
تا یکی زین میانه برخیزد*** فاضلی از زمانه بر خیزد