چرا می نویسم؟

این نوشته نشان می‌ ‌دهد که نگارش کتاب جدید پایان یافته و باز فرصتی فراهم شده تا مطلب جدیدی را در سایت منتشر کنم. بعد از مدتها گوشه گیری و انزوا  – که حتی سر و صدای نزدیکترین اقوام و دوستان را باعث شده که چرا پیدات نیست، دیگر سر سنگین شده‌ای، تلفنت یک طرفه شده، گوشه گیر شده‌ای، انگار افسرده‌ای، و امثال ذالک که یکی پس از دیگری شلیک می‌ شد – بلاخره توانستم نگارش کتاب در دست تألیف را تمام کنم و آن را به ناشر بسپارم. حال باید منتظر شد که کی کتاب روی میز کتابفروشی ها ظاهر می‌ شود.

هنوز از نگارش کتاب مزبور فارغ نشده بودم که افکارم مشغول این شد که کار بعدی چیست. اما واقعا چرا نوشتن برایم اهمیت دارد؟ چرا زحمت نگارش را برای خودم می‌ خرم؟ چرا اوقات فراغت خود را صرف نوشتن می‌ کنم؟ اصلا چرا می‌ نویسم؟

یکی از انگیزه هایی که بلافاصله به ذهن خطور می‌ کند، کسب درآمد است. وقتی استادی تهیه کتابش را به دانشجویانش توصیه می‌ کند، برخی از دانشجویان ممکن است فکر کنند که استاد برای کسب درآمد و بالا بردن خرید کتاب چنین توصیه ای را می‌ کند. این امر را نمی توان به صورت مطلق رد کرد اما تا چه اندازه این احساس به واقعیت نزدیک است؟ یک مثال واقعی شاید بتواند کمک کند. فرض کنید که در یک کلاس کارشناسی ارشد ۱۵ دانشجو ثبت نام کرده اند. دکتر شیروی به دانشجویانش توصیه می‌ کند که «کتاب حقوق تجارت بین الملل» را تهیه کنند. قیمت پشت جلد کتاب حقوق تجارت بین الملل ۷ هزار تومان است. طبق قراردادی که با ناشر (سازمان سمت) دارد، مؤلف ۱۳ در صد حق تألیف می‌ گیرد. یعنی از فروش یک جلد کتاب ۹۱۰ تومان به دکتر شیروی می‌ رسد. هرگاه داخل دانشجویان کلاس کسانی نباشند که بجای خرید کتاب، آن را از همکلاسی سال قبل خود قرض گرفته و یا از کتابخانه به امانت بگیرند یا صفحات مورد نظر را کپی کنند و یا اصلا قید خریدش را بزنند، و لذا کلیه دانشجویان کتاب را خریداری نمایند، دکتر شیروی ۱۳ هزار ۶۵۰ تومان از قبل خرید این دانشجویان درآمد کسب می‌ کند. حالا مگر دکتر شیروی هر ترم چند تا از این کلاسها را دارد؟ حداکثر یکی یا دو تا. خب از طرف دیگر فکر نکنم هر ساعت ارائه مشاوره دکتر شیروی کمتر از ۵۰ هزار تومان باشد، یعنی این همه تلاش و تشویق دانشجویان یک کلاس برای تهیه کتاب از جهت مالی برای وی مساوی است با درآمد حاصل از ۱۶ دقیقه ارائه مشاوره وی به یک شرکت خصوصی است. واقعا برای نوشتن این کتاب چند ساعت صرف شده است و اساسا اگر تمام دانشجویان ارشد در تمام رشته های مرتبط این کتاب را تهیه کنند، باز می‌ توانند حتی نصف درآمدی که وی در نوشتن این کتاب از آن محروم شده را جبران نماید؟ البته برخی از کتابها که با تیراژ زیاد منتشر می‌ شود، ممکن است در طول زمان به یک منبع درآمدی منجر شوند، اما چند درصد از کتابهای دانشگاهی و تخصصی به این سطح از تیراژ می‌ رسند؟

انگیزه دوم ممکن است ارتقاء مرتبه علمی در دانشگاه باشد. برای این که استادیار بتواند به مرتبه دانشیاری ارتقاء پیدا کند و یا از دانشیاری به مرتبه استادی ترقی کند، باید تألیفاتی داشته باشد. این امر می‌ تواند برای یک عضو هیات علمی انگیزه کافی ایجاد کند که بنویسد و کتاب منتشر نماید. در معدودی از اعضای هیات علمی این انگیزه به قدری قدرت گرفته که حاضرند کارهای سطحی و تکراری منتشر نمایند و یا – زبانم لال – حتی به سرقت ادبی روی آورند تا در قبال ارتقای عنوان خود در دانشگاه، سطح دانش کشور را تنزل دهند. با ارتقا به مرتبه استادی در حدود ۵ سال پیش، این انگیزه نیز برایم موضوعیت نداشته و نمی‌تواند دلیلی برای «چرا می‌ نویسم» باشد.

دلیل دیگر شهرت است. با نوشتن کتاب، دکتر شیروی به عنوان یک استاد پردیس قم طی الارض کرده و به خانه ها، کتابخانه ها و دانشکده های گوناگون در اقصا نقاط کشور و یا حتی فراتر از مرزهای آن سرکشی می‌ کند و در بین دانش جویان و طالبان علم حضور می‌ یابد. روزی کتاب متون حقوقی (۱) را در دست دانشجویی دیدم که در اتوبوس کنار من نشسته بود و مطالعه می‌ کرد. برایم خیلی جالب بود که دانشجویی کتابی را مطالعه می‌ کند اما خبر ندارد که نویسنده کتاب کنار او نشسته است. باب سخن را با دانشجو باز کردم. دانشجو هستی؟ «بله!» کجا تحصیل می‌ کنی؟ «در تهران!» چه رشته ای هستی؟ «حقوق می‌ خوانم!»  و…. این کتاب حقوقی است؟ «بله!» کتاب را گرفتم و تورق کردم و ادامه دادم، بنظر جالب می‌ آید! «آره کتاب خیلی خوبی است ولی حیف که ما زبان را دیر شروع کرده ایم توی این درس لنگ می‌ زنیم.» دانشجو از جاش بلند شد و معلوم بود که می‌ خواهد پیاده شود. کتاب را به او برگردانم و گفتم آره امروزه دیگر نمی شد که آدم یک زبان بین المللی را نداند. تشکر کرد و پیاده شد. حس جالبی بود. دکتر شیروی به عنوان مولف کتاب متون حقوقی معروف شده است و خیلی ها حالا او را می‌ شناسند. باید آدم زحمتکشی باشد. دستش درد نکند که این کتابها را نوشته و معروف شده است.

با این همه حال، واقعا چرا می‌ نویسم؟ شاید تمثیل زیر بتواند مرا در جواب یاری رساند.

برای مذاکرات قراردادی یا پیگری قراردادهای بین المللی نفتی بعضا مجبور به مسافرت کاری به خارج از کشور می‌ شویم. در این مسافرتها ما معمولا میهمان طرف خارجی هستیم و چنانچه فراغتی حاصل گردد، ما را برای بازدید جاذبه های تاریخی یا طبیعی آن کشور به محلهای گردشگری می‌ برند. برخی از این مکانها به قدری زیبا و جذاب هستند که فرد دوست دارد ساعتها بلکه روزها در آنجا به گردش بپردازد و از آن لذت ببرد. نبودن عزیزان و نزدیکانی که بتوانند از این حظ شما بهره ای ببرند، احساس ناخوشایندی را در شما ایجاد می‌ کند که می‌ تواند بهره بردن شما از آن مناظر تاریخی یا طبیعی را کاملا تحت شعاع قرار دهد. این افکار انسان را رها نمی کند: اگر همسرم، فرزندم، پدرم یا مادرم و .. در اینجا بود، چقدر خوب بود. دیدن این مناظر بدون آنها صفایی ندارد به قول حافظ «گل بی رخ یار، خوش نباشد». این احساس آزار دهنده ناشی از چیست؟ چرا ما دوست داریم لذت بردن خود را با دیگران تقسیم کنیم و چرا می‌ خواهیم آنها را در این امر سهیم نماییم؟ این چه حسی است که نمی گذارد ما به تنهایی از چیزی لذت ببریم؟

نوشتن برای من چیزی فراتر از این نیست. من نیز دوست دارم دانشجویان و جوانان این کشور را که برایم خیلی عزیز هستند در دانش خود سهیم کنم و آنها نیز بتوانند از این دانش حظ و بهره ای داشته باشند. این حس به من آرامش، قدرت و انرژی می‌ دهد و این توانایی را به من می‌ بخشد که بتوانم ساعتها پشت کامپیوتر مطالبم را بنویسم، اصلاح کنم، پاک کنم، مجددا تایپ کنم و آنقدر این کار را تکرار نمایم تا کاری قابل عرضه تهیه نمایم. وقتی می‌ بینم یه نفر در گوشه ای از این مملکت وسیع کتاب دکتر شیروی را مطالعه می‌ کند و بالاتر از آن از آن بهره می‌ گیرد، برایم کفایت می‌ کند. چیز دیگری نمی خواهم.

البته در تمثیل بالا عزیزان و نزدیکانی که ما تمایل داشتیم با ما همراه بوده و در کنار آنها و با هم از این مناظر تاریخی یا طبیعی لذت ببریم، ممکن است واقعا با ما هم نظر نباشند و آن طور که ما فکر می‌ کنیم این مناظر برای آنها جذابیت نداشته باشد، اما آنچه اهمیت دارد این است که ما نمی توانیم بدون آنها لذت ببریم. ما نیز دانش و تجربه خود را با دیگران سهیم می‌ کنیم و از این امر لذت می‌ بریم، ولو این که آنها این دانش را چیزی قابلی ندانند و واقعا مقصود مورد نظر حاصل نگردد. به قول حافظ: «گر من از سرزنش مدعیان اندیشم*** شیوه مستی و رندی نرود از پیشم».

بالاتر از همه اینها، در آموزه های دینی ما نشر علم زکات علم تلقی شده است که ما مسلمانان به آن توصیه شده ایم و به قول مولوی «جوشش و افزونی زر در زکات». علم زمانی در کشور ما جوشش پیدا می‌ کند که دانش جویان خود را از لذایذ دور و رنج و تعب کسب علم بر خود هموار کنند. سپس این علم و دانش را نشر داده و در اختیار طالبان علم قرار دهند. این هر دو کاری بس سخت و کشنده است و از عهده هر کسی ساخته نیست. در اینجا برخی از ابیات شاعر نامی قرن هفتم و هشتم هجری، اوحدی مراغه ای، که همین مطالب را به زبان خود بیان کرده نقل کرده و این دفتر را می‌ بندیم:

چو به کسب علوم داری میل *** از همه لذتی فرو چین ذیل

تن به دود چراغ و بیخوابی  *** ننهادی، هنر کجا یابی؟

علم بهر کمال باید خواند *** نه به سودای مال باید خواند

علم کان از پی تمامی نیست *** موجب نشر نیک نامی نیست

هر که علم از برای زر طلبد *** دانش از بهر نفع و ضر طلبد

یا خطیب دهی شود پر جهل *** که ندانند اهل از نااهل

یا ادیب محلتی پر شور *** تا کند علم خویشتن در گور

یا در افتد به وعظ و دقاقی *** تا نماند ز علم او باقی

یا دهندش نیابت قاضی ***تا فراموش گرددش ماضی

علم داری، ز کس مدار دریغ*** بر دل تشنگان ببار چو میغ

می‌ده، ار زانکه مایه‌ای داری *** مستعد کمال را یاری

علم را چند چیز می‌باید ***اگر آن بشنوی ز من شاید

طلبی صادق و ضمیری پاک*** مدد کوکبی ازین افلاک

اوستادی شفیق و نفسی حر *** روزگاری دراز و مالی پر

با کسی چون شد این معانی جمع ***به جهان روشنی دهد چون شمع

سال ها درد و رنج باید دید***از ریاضت شکنج باید دید

تا یکی زین میانه برخیزد*** فاضلی از زمانه بر خیزد

سایر پرسشها و پاسخها

چنانچه سوالات حقوقی داشته باشید یا نیاز به مشاوره حقوقی یا قضایی دارید سوالات خود را در بخش «پرسشهای حقوقی و قضایی» مطرح کنید. سوالات و مسایل مربوط به امور دانشگاهی از قبیل رشته ها، هیات علمی، پذیرش، و امثال آن را در بخش «پرسشها و مسائل دانشگاهی» مطرح نمایید. این قسمت برای سایر سوالات و پرسشها طراحی شده است و اگر سوالات دانشگاهی یا حقوقی در این قسمت گذاشته شود حذف می گردد.  [دلایل حذف سوال].  پاسخهای مطرح در این سایت صرفا نقطه نظر شخصی اینجانب است  که به اختصار برای استفاده عموم ارائه می شود و جنبه  اطلاع رسانی، آموزشی و خیرخواهانه دارد و کلیه تبعات به کار گیری این مشاورها و پاسخها به عهده کسی است که آنها را به کار می گیرد و اینجانب هیچ مسئولتی در قبال آنها تقبل نمی کنم.

لطفا سوالات خود را در انتهای صفحه در بخش «نظر دهید» مطرح کنید.

کسانی که تمایل ندارند سوالات آنها منتشر شود، نباید در سایت سوال مطرح کنند.

کتاب حقوق تجارت بین الملل

هنگامی که دانشجوی فوق لیسانس بودم، همواره به دوره دکتری فکر می‌کردم که چگونه می شود در دکتری قبول شد و چه باید کرد. از همان ابتدا علاقه خاصی به حقوق تجارت بین الملل داشتم و آرزو می کردم ای کاش می توانستم در این رشته ادامه تحصیل بدهم، لیکن چنین رشته ای در ایران نبود. ادامه تحصیل در خارج هم حقیقا برایم خیلی دور دست و دست نیافتنی می نمود. یکی از روزهایی که با یکی از دوستان که هم اکنون از اساتید دانشگاه است- سوار اتوبوس از تهران به سمت قم حرکت می کردیم، بحث دکتری پیش آمد. معلوم شد که من خیلی عقب هستم و اطلاع زیادی در مورد تحصیل در خارج ندارم. دوستم خیلی نگران و مضطرب بود و من با آرامی به او گفتم که بلاخره یه جایی دکتری می گیریم، زیاد نگران نباش و به شوخی گفتم اگر ما دکتری نگیرم پس کی می تواند بگیرد!

بلاخره تقدیر چنین حکم کرد که برای ادامه تحصیل در رشته مورد علاقه ام یعنی تجارت بین الملل رهسپار استرالیا شوم. در اوایل ورود، استادم از «گات» [۱]  صحبت کرد و گفت که می توانی موضوع رساله خود را در رابطه با آن اخذ کنی. گات؟ اولین بار بود که این کلمه را می شنیدم ولی طوری جلوه دادم که انگار با آن آشنایی کامل دارم. به یکی از همکلاسی های استرالیایی دوره دکتری که در ضمن نقش معلم زبان تخصصی را نیز برایم داشت، به نام برت ویلیام مراجعه کردم و قدری از گات سؤال کردم. متوجه شدم که گات یک سازمان تجاری بین المللی بسیار مهمی است. بدون اینکه به روی خودم بیارم از او خواستم که یک کتاب خوب در مورد حقوق تجارت بین‌الملل به من معرفی کند که او کتاب تجارت صادرات اشمیتوف (یا همان حقوق تجارت بین الملل اشمیتوف)[۲] را به من معرفی کرد. کتاب را از کتابخانه امانت گرفتم و مشغول مطالعه شدم. از بس کتاب به انگلیسی روانی نوشته شده بود و مطالب آن برایم جذاب بود که حدود ده روز تمامش کردم. این اولین بار بود که به معنای واقعی طعم زیبایی مباحث حقوق تجارت بین‌الملل را می چشیدم.

از آن موقع همیشه آرزویم این بود که کتابی به همان روانی به زبان فارسی برای دانشجویان بنویسم تا آن ها نیز از زیبایی های این رشته بهرمند شوند. از آنجا که فکر نوشتن کتاب تجارت حقوق بین‌الملل مدام مد نظرم بود در طول سالهای تحصیل منابع زیادی را گردآوری و با زحمت فراوان به ایران منتقل کردم. اما دل غافل که این رشته مدام در حال تغییر بود و تجربه عملی نیز در آن نقش زیادی داشت. سالها در این رشته مطالعه و تحقیق کردم، تدریس نمودم و در عمل آن را تجربه کردم تا توانستم چکیده آنها را به صورت کتابی در اختیار عموم قراردهم.

حدود یکسال پیش بود که خبر چاپ کتاب توسط خبرگزاری های متعددی مخابره شد. دانشجویانم کمک زیادی در معرفی کتاب به خصوص در محیط اینترنتی داشتند در طول یکسال گذشته بسیاری از اساتید دانشگاه کتاب مزبور را به دانشجویان خود معرفی نمودند در حالی که حتی نتوانستم نسخه ای از آن را در اختیار آنها قرار دهم و مطلع شدم که برخی از آن اساتید محترم برای تهیه کتاب به زحمت افتاده‌ اند. تعداد کثیری از دانشجویان و علاقه مندان به این رشته خرسندی خود را در مورد چاپ این کتاب به طرق گوناگون بیان کردند که از جمله آنها یادداشت هایی است که در این سایت گذاشته اند. این حمایت ها باعث شده که در طول حدود یکسال کتاب حقوق تجارت بین الملل به  چاپ سوم رسید.

هدف از نوشتن کتاب حقوق تجارت بین الملل در دسترس قراردادن کتابی بود که بتواند تا حدی نیاز به رو تزاید دانشجویان و سایر علاقمندان ایرانی را به مباحث حقوق تجارت بین الملل پاسخگو باشد. استقبال خوب از این کتاب نشان داد که حقوقدانان جوان و سایر جوانان این کشور در رشته های مدیریت، حسابداری، اقتصاد و سایر رشته های مرتبط به شدت به مباحث تجارت بین الملل و نظم حقوقی حاکم بر آن علاقمند هستند.

چاپ این کتاب باعث شد که بتوانم با اساتید، وکلا، قضات، دانشجویان و سایر علاقه مندان به رشته حقوق تجارت بین الملل مرتبط شوم و بیش از پیش به نیاز جوانان این کشور به مباحث نو و جدید آگاهی پیدا کنم. این ارتباط معنوی باعث دلگرمی شده که بتوانم باز کتابهای جدیدی در موضوعات حقوقی مورد نیاز نسل جوان بنویسم. در کنار انتشار افکارم، یکی از آرزوهایم آموزش عملی جوانانی است که در این رشته علاقه مند و مستعد هستند. نمی دانم شاید کسانی بتوانند کمک کنند که چگونه می توان به این هدف نایل شد.

حقوق تجارت بین الملل چه ویژگی دارد که مورد علاقه است. طبیعتا کار با وکلا و حقوقدانان بین المللی از دیگر کشورها خود فی نفسه جذاب است. آنها از کشورهای دیگر آمده و بنابراین دارای تجربه، منش، روش و رفتارهای متفاوتی بوده که گفتگو و مذاکراه با آنها بسیار سودمند و جالب است. تجارت بین الملل همچنین به افراد فرصت می دهد که از کشورهای دیگر دیدن کنند، از شرکت های دیگر بازدید نمایند و با مدیران و تیم های مذاکره کننده خارجی آشنا شوند.

در حقوق تجارت بین الملل فاصله بین نظر و عمل کاهش پیدا می کند و افراد احساس می کنند که مطالبی که یاد می گیرند در عمل کاربرد دارند و صرفا یک سری مسایل نظری و تئوری نیست که معلوم نیست در عمل چه استفاده ای دارند. مباحث حقوق تجارت بین الملل ساده هستند؛ از نظریه پردازی های خسته کننده و ناشی از قوه خیال در آن خبری نیست و افراد راحت می توانند با آن رابطه برقرار کنند.

و بلاخره حقوق تجارت بین الملل باعث خواهد شد که افراد بتواند شغل مناسب تری با درآمد مناسب تری پیدا کنند. هر چه روابط اقتصادی یک کشور با کشورهای دیگر گسترش پیدا کند، به خصوص در زمینه انجام سرمایه گذاری های مشترک و همکاری های اقتصادی و فنی مشترک، نیاز به حقوقدانان آشنا به تجارت بین الملل افزایش پیدا می کند. گسترش این رشته در ایران مرهون گسترش روابط اقتصادی با خارج از کشور خواهد بود. با توسعه روابط تجاری بین المللی، اهمیت این رشته و فارغ التحصیلان آن بیشتر مشخص خواهد شد.

موفقت در این رشته به خصوص در ایران مستلزم تسلط بر زبان انگلیسی است. در کلیه ادارات و سازمان ها مکاتبات و مذاکرات و قراردادهای بین المللی به زبان انگلیسی است و بدون تسلط بر آن امکان موفقیت در آن بعید است. مکالمه و زبان نوشتاری از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است. تحصیل در یکی از دانشگاه های معتبر دنیا به خصوص کشورهای انگلیسی زبان خیلی می تواند در گسترش زبان و آشنایی با اصول و ضوابط قراردادهای بین المللی مؤثر باشد.[۳]

این رشته تنها در دانشگاه قابل یادگیری نیست و نیاز به تجربه به خصوص در مورد تنظیم و مذاکرات قراردادها دارد. ورود به عرضه تجارت بین الملل طبیعتا نیاز به تجربه و تخصص کافی دارد که همه جا در دسترس نیست و البته ارزان نیز نیست. ثانیا، جلب نظر شرکتها و موسسات برای ارجاع کارهای بین المللی خود به افراد تازه فارغ التحصیل شده نیز به اعتماد سازی و گذشت زمان نیاز دارد. باید از فرصتها استفاده کرد و اولا به زبان انگلیسی و به خصوص زبان نوشتاری تسلط پیدا کرد، ثانیا تجارت عملی در این راه کسب کرد. به قول حافظ شیراز:

عاقبت، دست بدان سرو بلندش برسد               هر که را در طلبت همت او قاصر نیست

********

ذره را تا نبود همت عالی حافظ                  طالب چشمه خورشید درخشان نشود

 


[۱] – منظور موافقتنامه عمومی تعرفه و تجارت  است General Agreement on Tariffs and Trade (GATT

[۲]Schmitthoff’s Export Trade: The Law and Practice of International Trade, Sweet & Maxwell.

[۳]مباحث حقوق تجارت بین الملل در دانشگاه های متفاوت تحت عنوانهای گوناگونی ارائه می کنند که ممکن است قدری برنامه های آنها با هم متفاوت باشد ولی در اساس خیلی مشابه هستند. این عناوین عبارتند از: international trade law; international commercial law; international business law; international economic law; law of global trade; international transactions.

 

آدلاید تا گلستان

بعد از یک روز جلسه خسته کننده و کلی بحث و گفتگو و جدل، سرم کمی درد گرفته بود. نگران بودم که امروز هم دارم دیر به خونه می روم و حتما همسرم شاکی خواهد بود. آخه آن خیلی نگران حالم است و می داند که جلسات طولانی و استرس زا برای سلامتیم خوب نیست. با نقلیه هماهنگ کردند که کسی مرا به منزل برساند. جلو در، یه ماشین سفید خارجی منتظرم بود. به محض این که نزدیک ماشین شدم، راننده ای با پیراهن سفید و شلوار سرمه ای از ماشین پیدا شد و با احترام گفت بفرمایید. سوار شدیم و به سمت منزل راه افتادیم.

توی راه راننده کم کم بحث را باز کرد که شما کجا انگلیسی را یاد گرفته ای. آخه زمانی که می خواستم سوار ماشین بشوم، داشتم با میزبان به انگلیسی صحبت می کردم و راننده نیز شاهد بود. گفتم من تحصیل کرده استرالیا هستم و عمدتا انگلیسی را آنجا یادگرفتم. کلی از استرالیا تعریف کرد. از فیلم هاش، از ورزشکارهاش و از بازی فوتبال ایران و استرالیا در ملبورن … . بعد گفت: «کدام شهر استرالیا بودید؟» به محض این که فهمید آدلاید بوده ام، بلافاصله سریال کارتون مهاجران را مطرح کرد که سالها از تلویزیون در برنامه کودک پخش می شد که داستان دختری است که خانواده اش تصمیم میگیرند از انگلستان به استرالیا سفر کنند و در راه تا استقرار در شهر آدلاید با مشکلات زیادی روبرو می شوند ولی نهایتا با استقرار در مزرعه ای در شهر آدلاید خانواده به آرامش می رسد و آنجا کلی ماجرا داشتند.

بعد از کمی مکث، راننده با لحنی مؤدبانه و در حالی که متوجه بود که نباید خیلی مزاحم مسافر خود بشود به خصوص مزاحم کسی که یک روز جلسه را پشت سر گذاشته و اصلا حال صحبت کردن با کسی را ندارد، قدری به عقب برگشت و گفت: «نظرتون در مورد مهاجرت به خارج چیست؟» قدری با بی حالی و بی میلی گفتم: «شما تصمیم دارید به خارج بروید؟» گفت: «آره خیلی از دوستان و اقوام ما رفته اند و من هم دوست دارم که مهاجرت کنم. کلی از خوبی ها آنجا صحبت کرد و کلی از خاطرات دوستانش که چقدر اول سختشون بوده که به خارج بروند و حالا چقدر خوشحال هستند که آنجا هستند. اما ته دلش انگار قدری نگران بود و ادامه داد: با این وجود، نظر شما چیست؟ قدری فکر کردم و گفتم: «بلاخره آنجا می‌خواهی چه کنی؟» خیلی ها در خارج نتوانسته اند کار مناسبی پیدا کنند و دچار بیماری روانی شده اند. برخی از مهاجرین ایرانی در استرالیا را دیدم که واقعا مشکل داشتند و خل وضع شده بودند. برخی نیز برعکس خیلی موفق شده اند. این بستگی به این دارد که فرد چه هدف و برنامه ایی را دنبال می کند و چه تخصص و دانشی دارد.

خیلی مردم تصورات عجیب و غریبی دارند. همیشه فکر می کنند که مرغ همسایه غاز است و آنجا برایشان فرش قرمز پهن کرده اند و به محض ورود به فرودگاه حوریان بهشتی به آنها خوش آمد می گویند. تنها خوبی ها آن را می بینند و مشکلات و سختی های آن را نمی توانند حتی تصور کنند.

دیگه حالا نزدیک منزل رسیده بودیم و زیاد وقت نبود که بیشتر در مورد مشکلات و مسایل مهاجرت صحبت کنیم. خدا حافظی کردیم و موضوع را به وقت دیگری مکول کردیم. پیاده شدم و زنگ در منزل را زدم و وارد خانه شدم. همانطور که انتظار می رفت همسرم از دستم عصبانی بود که چرا دوباره دیر به خونه رسیدم.

آنقدر دوستش دارم که اصلا فکر نمی کنم که دارد به من اعتراض می کنه و می دانم که همه اش نگران من است. من هم قدری در کار افراط می کنم. کار برای من شکل و شمایل خاصی ندارد. بیشتر مواقع که در خانه هستم یا چیزی می خونم یا چیزی می نویسم. اگر این ها هم کار محسوب بشه تقریبا همیشه یا کار می کنم یا می خورم یا می خوابم.

مدتی است شبها با هم حافظ یا سعدی می خوانیم و در مورد آن بحث می کنیم. خیلی با ارزش است هم باعث می شود که ما به هم نزدیک تر شویم و هم از زیبای ها و لطایف و نکات آموزنده آن بهره مند شویم. امشب شبی بود که گلستان سعدی می خواندیم و اتفاقا به داستان جالبی برخورد کردیم که خیلی با بحث مهاجرت که با راننده داشتم مناسبت داشت.

داستان فرزندی است که با پدر خودش گفتگو و بحث می کند که چون وضع مالیش خوب نیست می خواهد به سرزمین های دیگر برود و در آنجا زندگی راحتی داشته باشد. که پدرش مشکلات سفر را به او گوشزد می کند. اما بشنوید قسمتی از داستان مزبور را از گلستان سعدی، تصحیح محمد علی فروغی:

«مشت زنی را حکایت کنند که از دهرِ مخالف به فغان آمده و حلقِ فراخ از دستِ تنگ به جان رسیده، شکایت پیش پدر برده و اجازت خواست که عزم سفر دارم مگر به قوّت بازو دامن کامی فرا چنگ آرم.

فضل و هنر ضایع است تا ننمایند                           عود بر آتش نهند و مشک بسایند

پدر گفت: ای پسر خیال محال از سر بدر کن و پای قناعت در دامن سلامت کش که بزرگان گفته اند دولت به نکوشیدن است، چاره کم جوشیدن است …..

پسر گفت: ای پدر فواید سفر بسیار است: از نزهت خاطر و جرِّ منافع و دیدن عجایب و شنیدن غرایب و تفرج بلدان و مجاورت خلاّن و تحصیل جاه و ادب و مزید مال و مکتسب و معرفت یاران و تجربت روزگاران، چنان که سالکان طریقت گفته‌اند:

تا به دکان و خانه در گروى                                 هرگز اى خام! آدمی نشوى

برو اندر جهان تفرّج کن                                                  پیش از آن روز کز جهان بروی

پدر گفت: ای پسر، منافع سفر چنین که گفتی بی شمار است و لیکن مسلم پنج طایفه راست:

نخست، بازرگانی که با وجود نعمت و مکنت غلامان و کنیزان دارد دلاویز و شاگردان چابک. هر روزی به شهری و هر شب به مقامی و هر دم به تفرج گاهی از نعیم دنیا متمتع.

منعم به کوه و دشت و بیابان غریب نیست               هر جا که رفت خیمه زد و خوابگاه ساخت

آن را که بر مراد جهان نیست دسترس                    در زاد و بوم خویش غریب است و ناشناخت

دومی، عالمی که به منطق شیرین و قوت فصاحت و مایه بلاغت هر جا که رود به خدمت او اقدام نمایند و اکرام کنند.

وجود مردم دانا مثال زر طلی است                                     که هر کجا برود قدر و قیمتش دانند

بزرگ زاده نادان به شهر وا ماند                                      که در دیار غریبش به هیچ نستانند

سیم، خوب رویی که درون صاحبدلان به مخالطت او میل کند، که بزرگان گفته‌اند: اندکی جمال به از بسیاری مال و گویند: روی زیبا مرهم دلهای خسته است و کلید درهای بسته، لاجرم صحبت او را همه جای غنیمت شناسند و خدمتش منت دانند.

شاهد آن جا که رود حرمت عزّت بیند                      ور برانند به قهرش پدر و مادر و خویش

پر طاووس در اوراق مصاحف دیدم                       گفتم این منزلت از قدر تو می بینم بیش

گفت خاموش که هر کس که جمالی دارد                  هر کجا پای نهد دست ندارندش پیش

چون در پسر موافقی و دلبری بود                         اندیشه نیست گر پدر از وی بری بود

او گوهرست گو صدفش در جهان مباش                 دُرّ یتیم را همه کس مشتری بود

چهارم، خوش آوازى که به حنجره داوودی آب از جریان و مرغ از طیران باز دارد. پس به وسیلت این فضیلت، دل مشتاقان صید کند و ارباب معنی به منادمت او رغبت نمایند و به انواع خدمت کنند.

سمعی اِلی حُسن الاغانی                                     مَنْ ذا الّذی جَسّ المثانی

چه خوش باشد آهنگ نرم حزین                         به گوش حریفان مست صبوح

به از روى زیباست آواز خوش                           که آن حظ نفس است و این قوت روح

[پنجم،] یا کمینه پیشه وری که به سعی بازو کفافی حاصل کند تا آبروی از بهر نان ریخته نگردد چنان که خردمندان گفته‌اند:

گر به غریبى رود از شهر خویش                     سختى و محنت نبرد پنبه دوز

ور به خرابی فتد از مملکت                             گرسنه خفتد ملک نیم روز

چنین صفتها که بیان کردم ای فرزند در سفر موجب جمعیت خاطر است و داعیه طیب عیش و آن که ازین جمله بی بهره است به خیال باطل در جهان برود و دیگر کسش نام و نشان نشنود.

هر آن که گردش گیتی به کین او برخاست                        به غیر مصلحتش رهبری کند ایام

کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید                                  قضا همی‌بردش تا به سوی دانه دام»

به اینجا که رسیدیم، یادم آمد از کسانی که در غربت در کشورهای دیگر چه بدبختی هایی تحمل می کنند و چه آرزوهایی آز آنها که بر باد رفته است. به هر حال شرط عقل است که  بی گذار به آب نزد، بی برنامه و بی هدف حرکت نکرد که همه جا آسمان یه جوره. تنبلی را باید از خود دور کرد و تلاش و پشتکار را پشتوانه خود قرارداد.

پرسشها و مسائل دانشگاهی

این بخش از سایت برای طرح سوالات و مسائل دانشگاهی از قبیل رشته ها، هیات علمی و امثال آن طراحی شده است چنانچه سوالات شما مربوط به اخذ مشاوره در خصوص مسایل حقوقی و قضایی است به بخش  «پرسشهای حقوقی و قضایی» و سایر سوالات را  در بخش «سایر پرسشها و پاسخها» مطرح کنید. عدم طرح سوال در قسمت مربوط ممکن است به حذف سوال شما منجر شود  [دلایل حذف سوال].  پاسخهای مطرح در این سایت صرفا نقطه نظر شخصی اینجانب است  که به اختصار برای استفاده عموم ارائه می شود و جنبه اطلاع رسانی، آموزشی و خیرخواهانه دارد و کلیه تبعات به کار گیری این مشاورها و پاسخها به عهده کسی است که آنها را به کار می گیرد و اینجانب هیچ مسئولتی در قبال آنها تقبل نمی کنم.

لطفا سوالات خود را در انتهای صفحه در بخش «نظر دهید» مطرح کنید.

کسانی که تمایل ندارند سوالات آنها منتشر شود، نباید در سایت سوال مطرح کنند.

مراتب علمی استادان دانشگاه

بسیاری از افراد علاقه مند هستند که در مورد مرتبه علمی و استخدامی مدرسین دانشگاه و اعضای هیأت علمی اطلاع بیشتری داشته باشند. این نوشته کوتاه به اختصار مراتب علمی و استخدامی کسانی را که در دانشگاه ها تدریس می کنند، بیان می کند.

کسانی که در دانشگاه تدریس می کنند از حیث رابطه استخدامی با دانشگاه محل تدریس به دو گروه «مدعو» و «عضو هیأت علمی» تقسیم می ­شوند. مدرسین مدعو به موجب قرارداد حق التدریس در دانشگاه مورد نظر تدریس می کنند. مدرسین مدعو ممکن است در دانشگاه دیگری عضو هیأت علمی باشند ولی در دانشگاه مورد نظر به صورت حق التدریسی به امر تعلیم اشتغال داشته باشند. بسیاری از مدرسین مدعو، در هیچ دانشگاهی عضو هیأت علمی نیستند و فعالیت آنها در دانشگاه صرفا به صورت حق التدریسی انجام می شود.

«عضو هیأت علمی» دانشگاه به کسانی اطلاق می­شود که به موجب قرارداد پیمانی، رسمی آزمایشی یا رسمی قطعی در دانشگاه خاصی استخدام شده و در آنجا به فعالیت آموزشی و یا پژوهشی مشغول هستند. بر حسب وظایف محوله، عضو هیأت علمی ممکن است «عضو هیأت علمی آموزشی» یا «عضو هیأت علمی پژوهشی» باشد. اکثریت قاطع اعضای هیأت علمی دانشگاه آموزشی هستند که وظیفه آنها در درجه اول آموزش است در حالی که تعداد کمی نیز پژوهشی هستند که عمده فعالیت آنها انجام فعالیت های پژوهشی است.

اعضای هیأت علمی از حیث مرتبه به ترتیب از مرحله پایین تر به مرحله بالاتر به «مربی (Instructor)»، «استادیار(Assistant Professor) »، دانشیار(Associate Professor)» و «استاد (Professor)» تقسیم می شوند.

کسانی که فاقد مدرک دکتری (PhD) هستند اما دارای مدرک کارشناسی ارشد هستند و عضو هیأت علمی دانشگاه می شوند به عنوان مربی استخدام می شوند (امروزه به ندرت دانشگاه ها حاضر می شوند کسی را به عنوان مربی استخدام کنند). معمولا ارتقای یک مربی به مرتبه بالاتر منوط به اخذ مدرک دکتری است ولی در برخی موارد استثنایی مربیان با داشتن امتیازات پژوهشی لازم و دفاع از یک رساله به مرتبه بالاتر ارتقاء می یابند بدون این که ضرورتا مدرک دکتری اخذ کنند. مربیانی که در طول استخدام مدرک دکتری اخذ می کنند، با چاپ یک یا دو مقاله علمی پژوهشی به مرتبه استادیاری ارتقاء پیدا می کنند.

کسانی که دارای مدرک دکتری (PhD) هستند در بدو استخدام به عنوان استادیار عضو هیأت علمی می شوند. ارتقای استادیاران به مرتبه دانشیاری منوط به گذشت حداقل چهار سال و کسب امتیارات لازم آموزشی و پژوهشی و اخیرا فرهنگی طبق آیین نامه ارتقای اعضای هیأت علمی به تشخیص هیأت ممیزه دانشگاه مربوط است. اعضای هیأت علمی دانشگاه های فاقد هیأت ممیزه باید تقاضای خود را به هیأت ممیزه مرکزی در وزارت علوم ارسال کنند. هیچ استادیاری نمی تواند مستقیما و بدون اخذ درجه دانشیاری به مرتبه استادی ارتقاء یابد.

دانشیاران در صورتی می توانند به مرتبه بالاتر یعنی استادی یا استاد تمامی نایل شوند که حداقل چهار سال (در اکثر موارد عملا بیش از پنج سال) در مرتبه دانشیاری توقف داشته و حداقل امتیارات لازم آموزشی و پژوهشی و فرهنگی را به تشخیص هیأت ممیزه دانشگاه مزبور طبق آیین نامه ارتقای اعضای هیأت علمی کسب کرده باشند. هیات ممیزه ها معمولا در اعطای درجه استادی دقت بیشتری انجام می دهند تا مطمئن شوند که فرد مورد نظر واقعا شایسته درجه استادی است.

هر عضو هیأت علمی موظف است در هفته حداقل تعداد واحدی را تدریس کند که این امر حسب مرتبه علمی فرد متفاوت می باشد. طبق آخرین دستورالعمل، تعداد واحدهای موظفی اعضای هیأت علمی آموزشی در دانشگاه محل خدمت به شرح زیر است: استاد: ۸ واحد؛ دانشیار: ۹ واحد؛ استادیار: ۱۰ واحد؛ مربی ۱۲ واحد.

اعضای هیأت علمی دانشگاه در صورت انجام فعالیت های آموزشی و پژوهشی لازم هر سال می توانند یک پایه ترفیع کسب کنند. مثلا کسی که «دانشیار پایه ۱۵ دانشگاه تهران» است، این بدین معنا است که فرد مزبور اولا عضو هیأت علمی دانشگاه تهران است، ثانیا رتبه علمی وی دانشیار است که توانسته تاکنون ۱۵ پایه ترفیع کسب کند. معمولا بین تعداد پایه های کسب شده یک عضو هیأت علمی و سال های استخدام وی رابطه وجود دارد. در موارد خاص، فرد ممکن است پایه تشویقی و یا یک یا چند پایه ایثارگری دریافت کرده باشد.

اصولا هر کسی که عضو هیأت علمی است باید در معرفی خود در نوشته های خود یا در سایر مجامع، مرتبه دانشگاهی خود را بیان نماید. اما امروزه کتابها یا نوشته های زیادی وجود دارد که وقتی روی جلد آنها را نگاه می کنی نویسنده خودش را «استاد دانشگاه» نامیده است. در کنفرانس ها، مصاحبه های رادیو و تلویزیونی و مطبوعات نیز این گونه عبارات مبهم به وفور توسط خود افراد یا مجریان برای معرفی افراد بکار گرفته می شود.

وقتی کسی خود را «استاد دانشگاه» معرفی می کند، معلوم نیست که وی اولا عضو هیأت علمی کدام دانشگاه است و ثانیا مرتبه وی چیست؟ به عبارت دیگر آیا فرد واقعا عضو هیأت علمی دانشگاهی هست و آیا وی واقعا دارای درجه استادی است؟ اگر این فرد واقعا استاد دانشگاه خاصی است، چرا دانشگاه خود را معرفی نمی کند که مخاطبین بدانند که وی استاد کدام دانشگاه است. مسلما اگر کسی خود را «استاد دانشگاه تهران» خطاب کند، باید واقعا دارای درجه استادی و عضو هیأت علمی دانشگاه تهران باشد والا زود موضوع تکذیب می شود. یک راه برای فرار از این مخمصه، استفاده از عبارت مبهم «استاد دانشگاه» یا «استاد دانشگاه های تهران» است که هم به فرد هویت می دهد و هم امکان تکذیبش به راحتی ممکن نیست. چطور همه دانشگاه ها جمع بشوند و ادعای وی را تکذیب کنند!؟

برخی از افراد خود را تحت عنوان «پروفسور» معرفی می کنند یا در رسانه­ها بدین عنوان معرفی می شوند که معلوم نیست که منظور چیست. اگر منطور این است که فرد مزبور در خارج از کشور عضو هیأت علمی دانشگاهی است و رتبه آن professor است، این همان است که معادل آن در فارسی «استاد» یا «استاد تمام» است. البته این عنوان در برخی از کشورها بعضا به اساتید دانشگاه که دارای کرسی هستند، اطلاق می­شود. در هر حال برای ما معلوم نشد که چه کسی پروفسور هست و چه کسی نیست و فرد برای کسب این درجه چه مراحلی را باید طی کند. بنظرم این لقب را رسانه ها به هر که دوست دارند می دهند و از هر که دوست دارند دریغ می دارند. البته در دانشگاه تهران، این امکان برای یک استاد تمام وجود دارد که عنوان «استاد ممتاز» را کسب کند که این منوط به گذشت ده سال از زمان اخذ مرتبه استادی و کسب امتیازات آموزشی و پژوهشی زیادی است.

برای طرح سوال مراجعه کنید به بخش «پرسش و پاسخ: مسایل دانشگاهی»

اینکوترمز ۲۰۱۰

استفاده از اصطلاحات تجاری بین‌المللی از قبیل FOB یا CIF در قراردادهای فروش بین‌المللی بسیار رایج است به نحوی که امروزه کمتر قرارداد خرید و فروشی پیدا می‌شود که فاقد ارجاع به این اصطلاحات باشد. اتاق بازرگانی بین‌المللی برای اولین بار عبارات و اصطلاحات مزبور را گردآوری و تحت عنوان «اصطلاحات تجاری بین‌‌المللی (اینکوترمز)»[۱] منتشر کرد. از آن به بعد مرتب این اصطلاحات تکمیل و به روز شده است. هرچند برخی پیش بینی می‌کردند که نیازی به اصلاح اینکوترمز ۲۰۰۰ نیست و احتمال انتشار نسخه جدید نمی‌رفت، اتاق بازرگانی بین‌المللی در اواسط سپتامبر ۲۰۱۰ نسخه جدید اینکوترمز را منتشر کرد.

زمانی که کتاب حقوق تجارت بین الملل برای داوری و چاپ به سازمان سمت تحویل شد، هنوز نسخه جدید اینکوترمز منتشر نشده بود. در مراحل پایانی کار متوجه شدم که نسخه جدید اینکوترمز تحت عنوان اینکوترمز ۲۰۱۰ منتشر شده است. خیلی دیر بود که بتوان فصل هشتم کتاب را مورد بازبینی قرار داد و این امر به چاپ­های بعدی موکول شد.

کسانی که کتاب حقوق تجارت بین الملل را تهیه کرده­اند، کنجکاو هستند که از تغییرات اینکوترمز ۲۰۱۰ آگاهی پیدا کنند. بدین جهت مقاله­ای تحت عنوان « نوآوری‌ها و تغییرات اینکوترمز ۲۰۱۰» تهیه شده که در بخش مقالات قابل دسترس می­باشد. این مقاله مطالب فصل هشتم کتاب حقوق تجارت بین الملل را بر اساس اینکوترمز ۲۰۱۰ تکمیل می­کند.



[۱]– International Commercial Terms (INCOTERMS)

مش عبدالحسین

یک روز پاییزی کلاسم تمام شده بود و داشتم با سرعت به سمت اتاقم می رفتم که احساس کردم که یکی از دانشجویان به سمتم می آید. کمی سرعت خود را کم کردم که اگر کسی با من کاری دارد بتواند صحبت کند. چند لحظه ای گذشت صدایی را شنیدم که می گفت: «حاج آقا!». فکرنمی کردم که با من باشد و راهم را ادامه دادم که دوباره همان صدا را شنیدم که این بار خیلی نزدیک شده بود: «حاج اقا! سلام! ببخشید!». متوجه شدم که منظور از حاج آقا «دکتر شیروی» است. کمی برایم تعجبی بود که در محیط دانشگاه کسی اینطوری من را صدا می کنه. آخه قبلا نمونه اش را نداشتم. دانشجویان معمولا به من می گویند «استاد»، «استاد شیروی»، «دکتر شیروی» «آقای دکتر شیروی»، «آقای دکتر» و بعضی ها هم که خیلی خودشانون را به من نزدیک می بیند فقط می گویند «دکتر». البته برخی هم که تازه از دبیرستان وارد دانشگاه شده و هنوز آداب دانشگاه را خود یاد نگرفته اند نیز می گویند «آقای شیروی». همه اینها قابل قبول است ولی تا حالا «حاج آقا» نداشتیم.

ایستادم و نگاهم را قدری به پست سر کردم ببینم چه کسی با من کار دارد. جوانی را دیدم که حالا کاملا به من نزدیک شده بود و هن هن کنان گفت: «حاج آقا! تو را به خدا ببخشید، مزاحم استراحتتون شدم، سوالی خدمتتان داشتم، اگر وقتش مناسب نیست بفرمایید زمانی دیگه خدمت برسم». نگاهی به قد و بالای او کردم، یادم نیامد که قبلا او را دیده باشم. قدری سنش از سایر دانشجویان زیادتر بود و بنظر می رسید که کارمند جایی باشد. ظاهری آراسته داشت و لحنش خیلی مؤدبانه بود. با لبحند گفتم: «بفرمایید». سوالش را مطرح کرد. بعد از این که سوالش را شنیدم به او گفتم: «منم از شما یک سوالی دارم». با قدری تعجب و نگرانی گفت: «بفرمایید، خواهش می کنم». گفتم: «من که توفیق زیارت خانه خدا را تا حالا نداشته ام و حالا چند سالی هم هست که ثبت نام کرده ام و فعلا حالا حالاها خبری از نوبت ما نیست. آشنا نداری سفارش کنی نوبت ما را زودتر بندازند؟» سوالم که تمام شد چهره اش بشاش شد و با تبسم گفت: «از اتقاق یکی از آشناهام توی حج و زیارت است و می توانم سفارشتون را بکنم». با لحنی دوستانه به ایشون گفتم: « ولی من با خانومم ثبت نام کرده ام، می توانی دو تامون را زودتر بفرستی حج؛ آخه خانومم هم هنوز «حاج خانم» نشده ست». هنوز متوجه نشده بود که هدفم از سوال چیه و بلافاصله گفت: «البته این ممکنه قدری مشکل باشد ولی سعیم را می کنم». فهمیدم که فرد ساده ای است و «حاج آقا» را نیز به علامت احترام بیان کرده و بحث را عوض کردم.

بعدا پیش خودم فکر کردم که من «استاد»م «دکتر» هم هستم؛ «آقا» نیز هستم، یکی از اینها را صدا می کرد که بهتر بود و مجبور نبود وصفی را نسبت بده که ندارم، آخه من که هنوز حج نرفتم که بشوم «حاج آقا». تازه از حقیقت چه طرفی بستم که از مجاز پیدا کنم که اطلاق «حاج آقا» بر من از باب مجاز باشد». هر جایی هم ادبیات خودش را دارد، در دانشگاه که نمی شد از هر لفظ و عبارت و لحنی استفاده کرد. در هر حال، احتمالا همین ترمی که دارد شروع می شه یکی می آید و صدا می زنه: آهای «کل عبدالحسین» که دوباره باید براش توضیح بدهم که به خدا هنوز توفیق زیارت کربلا را پیدا نکرده ام. ولی اگر به ام بگه «مش عبدالحسین» دیگر نمی تونم بگم که مشهد را زیارت نکرده ام.

 اگر آن ترک شیرازی، به دست آرد دل ما را  **** به خال هندویش بخشم، سمرقند و بخارا را

 ز عشق ناتمام ما، جمال یار مستغنی است ****به آب و رنگ و خال و خط، چه حاجت روی زیبا را

اگر دشنام فرمایی و گر نفرین، دعا گویم **** جواب تلخ می‌زیبد، لب لعل شکرخا را

 نصیحت گوش کن جانا، که از جان دوست‌تر دارند **** جوانان سعادتمند، پند پیر دانا را

 

تحصیل در خارج

دیروز یکی از دانشجویانم زنگ زد و گفت که از کشور نیوزلند پذیرش گرفته و جهت ادامه تحصیل در دوره دکتری عازم آن کشور می­باشد. بیشتر از این خوشحال شدم که توانسته بود بورس (fund) بگیرد و مبلغ آن نیز کاملا کفایت هزینه ­های دانشگاه و خرج و خوراک وی را می­کند. وی دانشجویم در مقطع کارشناسی ارشد حقوق جزا و جرمشناسی بود که در همین رشته نیز تصمیم دارد ادامه تحصیل دهد. در دو دهه گذشته، تعداد زیادی دانشجو در کشورهای انگلیسی زبان تحصیل کرده و جذب هیأت علمی دانشگاه­های کشور شده­اند. سهم حقوق جزاء و جرمشناسی از این فارغ التحصیلان به شدت کم بوده و کشور شدیدا به خدمات آنها نیاز دارد. برای مثال، اساتیدی که بتوانند متون حقوقی به زبان انگلیسی را در رشته حقوق جزا و جرمشناسی در مقاطع کارشناسی ارشد و دکتری تدریس کنند، بسیار اندک هستند و کلیه دانشگاه­ها حتی دانشگاه­های مادر از این کمبود رنج می­برند.

به دلیل این ضعف، اولین تلاشم تألیف کتاب متون حقوقی (۲) بود که در زمینه حقوق جزا و جرمشناسی نوشته شد و مورد استقبال دانشجویان قرارگرفت و تا کنون به چاپ­های متعدد رسیده است. این کتاب برای دانشجویان به خصوص دانشجویانی که تمایل دارند در زمینه حقوق جزا و جرمشناسی ادامه تحصیل دهند، قابل استفاده است و مطالعه آن را به کلیه دانشجویان توصیه می­کنم. دومین تلاش، قبول تدریس متون حقوقی در مقطع کارشناسی ارشد حقوق جزا و جرمشناسی در پردیس قم بود که سالها ادامه پیدا کرد که از پرتو آن با دانشجویان بسیار نازنینی آشنا شدم که یکی از آنها همین دانشجو است. هرچند تدریس درس متون حقوقی آن هم در رشته دیگری بسیار سخت است، تدریس آنرا قبول کردم که به حمد اله سالها با موفقیت انجام گرفت. البته پیشنهاد تدریس در مقطع دکتری آن را هرگز قبول نکردم و از تدریس در مقطع کارشناسی ارشد نیز بازماندم. امیدوارم دانشجویان بیشتری بتوانند از کشورهای انگلیسی زبان فارغ التحصیل شده و جذب دانشگاه­ها شوند و این ضعف را جبران کنند.

معمولا اخذ پذیرش در رشته حقوق در کشورهای توسعه یافته مشکل است و گرفتن بورس بسیار مشکل­تر؛ اما تجربه این دانشجو نشان داد که کار نشدنی نیست و همواره امکان آن وجود دارد، فقط باید همت کرد و تلاش نمود. ممکن است کسانی نیز باشند که به شما مجانا مشاوره بدهند و شما نباید هرگز خود را از مشاوره رایگان آنها محروم کنید. آنها ممکن است مشغله داشته باشند، ولی از دادن مشاوره مضایقه نخواهند کرد. متأسفانه بسیاری بلد نیستند که مشاوره بگیرند و از راهنمای­های مشفاقانه افراد مجرب و صادق بهره­مند شوند. در اکثر موارد، افراد مطلع و دلسوز بدون ناراحتی به دیگران مشاوره مجانی می­دهند که تنها عده خاصی توفیق آن را می یابند که از آن نعمت برخوردار شوند. بنظرم بیش از این که افراد طرف مشاوره از دادن مشاوره صادقانه و مشفقانه مضایقه کنند، خود افراد هستند که به دلایل متعدد از کسب مشاوره امتناع کرده و خود را محروم می­کنند. به هر حال پند زیر را از حافظ که او نیز از پیر خود فراگرفته آویزه گوشتان قراردهید.

نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر          که این حدیث ز پیر طریقتم یادست

غم جهان مخور و پند من مبر از یاد             که این لطیفه عشقم ز ره روی یادست

 رضا به داده بده وز جبین گره بگشای         که بر من و تو در اختیار نگشادست

مجو درستی عهد از جهان سست نهاد           که این عجوز عروس هزاردامادست

حکایتی از گلستان سعدی

فقیهی پدر را گفت: هیچ از این سخنان رنگین دلاویز متکلمان در من اثری نمی‌کند، به حکم آن که نمی‌بینم مرایشان را فعلی موافق گفتار.

 تـــرک دنیــــا بـــه مــــردم آمـــوزنـــد                    خــــویشتـــن سیـــــم و غلّــــه انــــدوزنـــد

عالمی را که گفت بــاشد و بــس                        هـــــــر چـــه گـــویــــد، نگیـــرد انـــدر کـــس

عالــم، آن کس بــود کــه بــد نکنــد                      نـــــه بگــــوید بـــــه خلــــق و خـــود نکنـــد

اتأمرون الناس بالبر و تنسون انفسکم

عالم که کامرانی و تن پروری کند                         او خویشتن گم است، که را رهبری کند

پدر گفت ای پسر به مجرد خیال باطل، نشاید روی از تربیت ناصحان بگردانیدن و علما را به ضلالت منسوب کردن، و در طلب عالم معصوم، از فواید علم محروم ماندن. همچو نابینایی که شبی در وحل افتاده بود و می‌گفت آخر یکی از مسلمانان چراغی فرا راه من دارید زنی فارجه بشنید و گفت تو که چراغ نبینی به چراغ چه بینی. همچنین مجلس وعظ چو کلبه بزّازست آنجا تا نقدی ندهی بضاعتی نستانی و اینجا تا ارادتی نیاری سعادتی نبری

گفت عــالم به گــــوش جــــان بشنـــو                                ور نمــــانــــد بــــــه گفتنـــش کـــــردار

بــــاطل اســــت آن چــــه مــــدّعـــی گویــــد:                     خفتـه را خفتـــه کی کنـــد بیــــدار

مــــــرد بــــــایـــد کـــــه گیـــرد انــــدر گــــوش،                   ور نـــوشتـــه اســــت پنـــد بـــر دیـــوار

صــاحب دلی بــه مدرســـه آمــد ز خـــانقـــاه                      بشکست عهد صحبت اهل طریق را

گفتـــم میـــان عـــالم  و عــابد چـه فرق بـود،                      تا اختیار کـــردی از آن، ایــــن فریـــق را؟

گفت: آن، گلیم خویش به در می‌برد ز موج،                         وین، جهد می‌کند که بگیرد غـــریـق را

وفای به عهد

عطار نیشابوری در منطق الطیر:  تصحیح استاد شفیعی کدکنی، ص ۳۵۴

غازیی از کافری بس سرفراز

خواست مهلت تا که بگزارد نماز

چون بشد غازی، نماز خویش کرد

بازآمد جنگ هر دم بیش کرد

بود کافر را نمازی زان خویش

مهل خواست او نیز بیرون شد ز پیش

گوشه‌ای بگزید کافر پاک‌تر

پس نهاد او سوی بت بر خاک سر

غازی‌اش چون دید سر بر خاک راه

گفت نصرت یافتم این جایگاه

خواست تا تیغی زند بر وی نهان

هاتفیش آواز داد از آسمان

ک«ای همه بد عهدی از سر تا به پای

خوش وفا و عهد می‌آری بجای

او نزد تیغت چو اول داد مهل

تو اگر تیغش زنی جهل است جهل

ای «و او فو العهد» برنا خوانده

گشته کژ، بر عهد خودنا مانده

چون نکویی کرد کافر پیش ازین

ناجوامردی مکن تو بیش ازین

او نکویی کرد و تو بد می‌کنی

با کسان آن کن که با خود می کنی

بودت از کافر وفا و ایمنی

کو وفاداری ترا، گر مؤمنی؟

ای مسلمان، تا مسلّم آمدی

در وفا از کافری کم آمدی.»

—————————————————————–

عطار نیشابوری در منطق الطیر:  تصحیح استاد شفیعی کدکنی، ص ۳۶۷

عابدی بوده ست در وقت کلیم                 در عبادت بود روز و شب مقیم

ذرّه ای ذوق و گشایش  می نیافت          ز آفتاب سینه تابش می نیافت

داشت ریشی بس نکو آن نیک مرد         گاه گاهی ریش خود را شانه کرد

مرد عابد دید موسی را ز دور                پیش او شد ک«ای سپهسالار طور !

از برای حق، که از حق کن سؤال          تا چرا نه ذوق دارم من، نه حال؟»

چون کلیم القصّه شد بر کوه طور            باز پرسید آن سخن، حق گفت «دور!

گو هر آنک از وصل ما درویش ماند        دائماً مشغول ریش خویش ماند.»

موسی آمد قصّه برگفتا که چیست             ریش خود می کند مرد و می گریست

جبرئیل آمد سوی موسی دوان                 گفت «هم مشغول ریش است این زمان

ریش اگر آراست، در تشویش بود            ور همی برکند، هم در ریش بود!»

————————————————————————–

عطار نیشابوری در منطق الطیر:  تصحیح استاد شفیعی کدکنی، ص ۳۱۸

در خصومت آمدند و در جفا                  دو مرقع پوش در دارالقضاء

قاضی ایشان را به کنجی برد باز          گفت «صوفی خوش نباشد جنگ ساز

جامه تسلیم در برکرده اید                    این خصومت از جه در سر کرده اید؟»

گر شما هستید اهل جنگ و کین          این لباس از سربراندازید هین!

ور شما این جامه را اهل آمدید          در خصومت از سر جهل آمدید

من که قاضی ام نه مرد معنوی         زین مرقع شرم می دارم قوی

هر دو را بر فرق مقنع داشتن          به بود زینسان مرقع داشتن

———————————————————–

ویرایش

تقاضای فردی از موسی که زبان حیوانات و مرغان را به وی آموزش ده

مثنوی معنوی، مولوی، تصحیح رینولد نیکلسون، دفتر سوم:

گفت موسى را یکى مرد جوان                    که بیاموزم زبان جانوران‏

تا بود کز بانگ حیوانات و دد                         عبرتى حاصل کنم در دین خود

چون زبانهاى بنى آدم همه                         در پى آب است و نان و دم دمه‏

بلکه حیوانات را دردى دگر                           باشد از تدبیر هنگام گذر

گفت موسى رو گذر کن زین هوس                کاین خطر دارد بسى در پیش و پس‏

عبرت و بیدارى از یزدان طلب                       نه از کتاب و از مقال و حرف و لب‏

گرم‏تر شد مرد ز آن منعش که کرد                گرم‏تر گردد همى از منع مرد

گفت اى موسى چو نور تو بتافت                  هر چه چیزى بود چیزى از تو یافت‏

مر مرا محروم کردن زین مراد                       لایق لطفت نباشد اى جواد

این زمان قایم مقام حق توى                       یاس باشد گر مرا مانع شوى‏

گفت موسى یا رب این مرد سلیم                 سخره کرده‏ ستش مگر دیو رجیم‏

گر بیاموزم زیان کارش بود                            ور نیاموزم دلش بد مى‏شود

گفت اى موسى بیاموزش که ما                   رد نکردیم از کرم هرگز دعا

گفت یا رب او پشیمانى خورد                       دست خاید جامه‏ها را بر درد

نیست قدرت هر کسى را سازوار                 عجز بهتر مایه‏ى پرهیزکار

فقر از این رو فخر آمد جاودان                       که به تقوى ماند دست نارسان‏

 به موسی وحی شد که زبان حیوانات و مرغان یا برخی از آنها را به وی بیاموز

گفت یزدان: تو بده بایست او                        بر گشا در اختیار آن دست او

باز موسى داد پند او را به مهر                      که مرادت زرد خواهد کرد چهر

ترک این سودا بگو و ز حق بترس                   دیو داده ستت براى مکر درس‏

 مرد به یادگیری زبان مرغ خانگی و سگ رضایت داد و موسی آن را اجابت کرد

‏گفت بارى نطق سگ کاو بر در است            نطق مرغ خانگى که اهل پر است‏

گفت موسى هین تو دانى رو، رسید            نطق این هر دو شود بر تو پدید

بامدادان از براى امتحان                               ایستاد او منتظر بر آستان‏

خادمه سفره بیفشاند و فتاد                        پاره‏اى نان بیات آثار زاد

در ربود آن را خروسى چون گرو                      گفت سگ: کردى تو بر ما ظلم رو

دانه‏ى گندم توانى خورد و من                      عاجزم در دانه خوردن در وطن‏

 گندم و جو را و باقى حبوب                            مى‏توانى خورد و من نه اى طروب‏

 این لب نانى که قسم ماست نان                 مى‏ربایى این قدر را از سگان‏

جواب خروس سگ را

 پس خروسش گفت تن زن غم مخور            که خدا بدهد عوض ز اینت دگر

اسب این خواجه سقط خواهد شدن            روز فردا سیر خور کم کن حزن‏

مر سگان را عید باشد مرگ اسب                 روزى وافر بود بى‏جهد و کسب‏

اسب را بفروخت چون بشنید مرد                   پیش سگ شد آن خروسش روى زرد

روز دیگر همچنان نان را ربود                         آن خروس و سگ بر او لب بر گشود

کاى خروس عشوه‏ده چند این دروغ               ظالمى و کاذبى و بى‏فروغ‏

اسب کش گفتى سقط گردد کجاست؟         کور اختر گوى و محرومى ز راست‏

گفت او را آن خروس با خبر                           که سقط شد اسب او جاى دگر

اسب را بفروخت و جست او از زیان                آن زیان انداخت او بر دیگران‏

لیک فردا استرش گردد سقط                       مر سگان را باشد آن نعمت فقط

زود استر را فروشید آن حریص                       یافت از غم و ز زیان آن دم محیص‏

روز ثالث گفت سگ با آن خروس                     اى امیر کاذبان با طبل و کوس‏

گفت او بفروخت استر را شتاب                     گفت فردایش غلام آید مصاب‏

چون غلام او بمیرد نانها                                بر سگ و خواهنده ریزند اقربا

این شنید و آن غلامش را فروخت                  رست از خسران و رخ را بر فروخت‏

شکرها مى‏کرد و شادیها که من                    رستم از سه واقعه اندر زمن‏

تا زبان مرغ و سگ آموختم                            دیده‏ى سوء القضاء را دوختم‏

روز دیگر آن سگ محروم گفت                       کاى خروس ژاژخا کو طاق و جفت‏

 خجل گشتن خروس پیش سگ به سبب دروغ درآمدن سه وعده قبلی

 چند چند آخر دروغ و مکر تو                         خود نپرد جز دروغ از وکر تو

گفت حاشا از من و از جنس من                    که بگردیم از دروغى ممتحن‏

ما خروسان چون موذن راست گوى                 هم رقیب آفتاب و وقت جوى‏

پاسبان آفتابیم از درون                                گر کنى بالاى ما طشتى نگون‏

پاسبان آفتابند اولیا                                     در بشر واقف ز اسرار خدا

آن غلامش مرد پیش مشترى                      شد زیان مشترى آن یک سرى‏

او گریزانید مالش را و لیک                            خون خود را ریخت اندر یاب نیک‏

یک زیان دفع زیانها مى‏شدى                        جسم و مال ماست جانها را فدى‏

پیش شاهان در سیاست گسترى                مى‏دهى تو مال و سر را مى‏خرى‏

اعجمى چون گشته‏اى اندر قضا                    مى‏گریزانى ز داور مال را

خبر کردن خروس از مرگ مرد‏

 لیک فردا خواهد او مردن یقین                       گاو خواهد کشت وارث در حنین‏

صاحب خانه بخواهد مرد و رفت                     روز فردا نک رسیدت لوت زفت‏

پاره‏هاى نان و لالنگ و طعام                         در میان کوى یابد خاص و عام‏

گاو قربانى و نانهاى تنک                              بر سگان و سایلان ریزد سبک‏

مرگ اسب و استر و مرگ غلام                     بد قضا گردان این مغرور خام‏

از زیان مال و درد آن گریخت                       مال افزون کرد و خون خویش ریخت‏

این ریاضتهاى درویشان چراست؟                 کان بلا بر تن، بقاى جانهاست‏

تا بقاى خود نیابد سالکى                            چون کند تن را سقیم و هالکى‏

دست کى جنبد به ایثار و عمل                     تا نبیند داده را جانش بدل‏

آن که بدهد بى‏امید سودها                         آن خداى است آن خداى است آن خدا

یا ولى حق که خوى حق گرفت                     نور گشت و تابش مطلق گرفت‏

کاو غنى است و جز او جمله فقیر                کى فقیرى بى‏عوض گوید که گیر

تا نبیند کودکى که سیب هست                   او پیاز گنده را ندهد ز دست‏

این همه بازار بهر این غرض                         بر دکانها شسته بر بوى عوض‏

صد متاع خوب عرضه مى‏کنند                       و اندرون دل عوضها مى‏تنند

یک سلامى نشنوى اى مرد دین                   که نگیرد آخر آن آستین‏

بى‏طمع نشنیده‏ام از خاص و عام                   من سلامى اى برادر و السلام‏

جز سلام حق، هین آن را بجو                        خانه خانه جا به جا و کو به کو

از دهان آدمى خوش مشام                            هم پیام حق شنودم هم سلام‏

وین سلام باقیان بر بوى آن                           من همى‏نوشم به دل خوشتر ز جان‏

ز آن سلام او سلام حق شده ست               کاتش اندر دودمان خود زده ست‏

مرده است از خود شده زنده به رب               ز آن بود اسرار حقش در دو لب‏

مردن تن در ریاضت زندگى است                    رنج این تن روح را پایندگى است‏

گوش بنهاده بد آن مرد خبیث                        مى‏شنود او از خروسش آن حدیث‏

دویدن مرد به سوى موسى از ترس خبر مرگ خود

 چون شنید اینها دوان شد تیز و تفت               بر در موسى کلیم اللَّه رفت‏

رو همى‏مالید در خاک او ز بیم                      که مرا فریاد رس زین اى کلیم‏

گفت رو بفروش خود را و بره                        چون که استا گشته‏اى برجه ز چه‏

بر مسلمانان زیان انداز تو                             کیسه و همیانها را کن دو تو

من درون خشت دیدم این قضا                      که در آیینه عیان شد مر ترا

عاقل اول بیند آخر را به دل                            اندر آخر بیند از دانش مقل‏

از زارى کرد کاى نیکو خصال                        مر مرا در سر مزن در رو ممال‏

از من آن آمد که بودم ناسزا                         ناسزایم را تو ده حسن الجزا

گفت تیرى جست از شست اى پسر            نیست سنت کاید آن واپس به سر

لیک در خواهم ز نیکو داورى                           تا که ایمان آن زمان با خود برى‏

چون که ایمان برده باشى زنده‏اى                چون که با ایمان روى پاینده‏اى‏

هم در آن دم حال بر خواجه بگشت                تا دلش شورید و آوردند طشت‏

پند موسى نشنوى شوخى کنى                 خویشتن بر تیغ پولادى زنى‏

شرم ناید تیغ را از جان تو                              آن تست این اى برادر آن تو

 دعاکردن موسى برای آن مرد که با ایمان از دنیا رود

 موسى آمد در مناجات آن سحر                    کاى خدا ایمان از او مستان مبر

پادشاهى کن بر او بخشا که او                    سهو کرد و خیره رویى و غلو

گفتمش این علم نه در خورد تست                دفع پندارید گفتم را و سست‏

 دست را بر اژدها آن کس زند                        که عصا را دستش اژدرها کند

 سر غیب آن را سزد آموختن                         که ز گفتن لب تواند دوختن‏

 در خور دریا نشد جز مرغ آب                          فهم کن و الله أعلم بالصواب‏

 و به دریا رفت و مرغابى نبود                        گشت غرقه، دست گیرش اى ودود

 حق تعالی دعای موسی را اجابت کرد ‏

  گفت بخشیدم بدو ایمان نعم                        ور تو خواهى این زمان زنده‏ش کنم‏

عزل ۳۹۳ حافظ

  منم که شهره شهرم، به عشق ورزیدن        منم که دیده نیالوده­ام به بد دیدن

 وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم       که در طریقت ما کافریست رنجیدن

 به پیر میکده گفتم که: چیست راه نجات؟      بخواست جام می و گفت: عیب پوشیدن

 مرادِ دل ز تماشای باغ عالَم چیست؟                  به دست مردمِ چشم، از رخ تو گل چیدن

 به می پرستی از آن نقش خود بر آب زدم      که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن

 به رحمت سر زلف تو واثقم، ور نه                کشش چو نبود از آن سو، چه سود کوشیدن؟

 عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس       که وعظ بی عملان، واجب است نشنیدن

 ز خط یار بیاموز مهر با رخ خوب                     که گرد عارض خوبان، خوش است گردیدن

 مبوس جز لب ساقی و جام می حافظ           که دست زهدفروشان خطاست بوسیدن

تقدیم به تو

تقدیم به تو

بسیاری از عزیزان و دانشجویان به طرق گوناگون نسبت به اینجانب ابراز محبت می کنند. برخی در سایت پیام می گذارند، برخی ایمیل یا اس ام اس می زنند و برخی نیز حضورا محبت خود را ابراز می دارند. معمولا در پاسخ به این عزیزان و تشکر از آنان شرمنده ام و نمی توانم حق مطلب را ادا کنم. شعر زیر را از حافظ به همه آنها تقدیم می دارم:

تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد ****  وجود نازکت آزرده گزند مباد

سلامت همه آفاق در سلامت توست **** به هیچ عارضه شخص تو دردمند مباد

جمال صورت و معنی ز امن صحت توست **** که ظاهرت دژم و باطنت نژند مباد

در این چمن چو درآید خزان به یغمایی **** رهش به سرو سهی قامت بلند مباد

در آن بساط که حسن تو جلوه آغازد **** مجال طعنه بدبین و بدپسند مباد

هر آن که روی چو ماهت به چشم بد بیند****بر آتش تو بجز جان او سپند مباد

شفا ز گفته شکرفشان حافظ جوی **** که حاجتت به علاج گلاب و قند مباد

دیدگاه ها و نظرها

Previous Posts