کوید سوزان

شعله‌های کوید در گلویم زبانه می‌کشد و هنگامی که آب دهان فرو میرود چون تیغی حلقم را می‌خراشد و نفس به التماس می‌افتد. بدن صحنه نبردی سهمگین است و چون تنوره‌ای از آن آتش برمی‌خیزد. جنگی سخت درگرفته و تبادل آتش به قوت برقرار است؛ خمپاره، توپ، کاتیوشا، خمسه‌خمسه و مین بی‌وقفه بدن لرزانم را به هوا می‌فرستد و بر زمینم می‌کوبد. بدن چون ماهی‌برگرفته از آب در رعشه بود و هذیان می‌بافت. خاکریزها جابجا شده‌اند، سنگرها در هم فرو رفته‌اند، هوایی برای تنفس نیست، نوری نمی‌تابد، خاکریز دشمن … خودی …. کدام؟ …. دستی محکم تکانش داد و آب خنکی در حلقش فروریخت و به یادش آورد که شب چهارشنبه سوری است و گرفتار تبی سوزان.
و او در این تب و تاب به دنبال آن بود که صبح چهارشنبه درس دوم کلیات حقوق خود را به اشتراک گذارد و مفهوم و معنای «حقوق» را واشکافی کند. ولی چطور با این صدای بم و نخراشیده و آن رعشه سنگین بر بدن و آن همه آتشبار می‌توان دلیلی برپاداشت که «حقوق» جمع «حق» نیست.

نظر دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *