کتاب مقدمه علم حقوق

سالها پیش در کتابی خواندم که استاد فیزیکی به دانشجویان خود گفته بود وقتی می‌توانید بگویید فیزیک کوانتوم را یادگرفته‌اید که بتوانید آن را به کارگران معدن تعلیم دهید. دانشجویی در جواب گفت: استاد این درست است ولی کارگران معدن چگونه می‌توانند فیزیک کوانتوم را بدون تحصیل دروس پیش‌نیاز درک کنند. این گفتگو یادآور تدریس مقدمه علم حقوق در دانشگاه است. استادی حقوق را فهمیده که ‌بتواند آن را به زبان ساده برای دانشجویان ترم اول بازگو کند. اما خیلی از مباحث مقدمه علم حقوق راجع به مباحثی است که دانشجویان هنوز نخوانده‌اند و بسیاری از مثالها و نمونه‌ها را بعدا در طول تحصیل خود مطالعه می‌کنند.

از روزهای اول ورود به دانشگاه به دنبال کتابی بودم که حقوق را به زبان ساده و قابل فهم برای دانشجویان ترم اول تشریح کند. کتابهای موجود خیلی فنی بودند و فهم آنها برای دانشجویان ساده نبود و مطالب آنها نیز بعضا به گذشته تعلق داشت. در سه دهه گذشته چندین بار تصمیم گرفتم که کتاب مقدمه حقوق بنویسم چرا که درس مقدمه برای دانشجویان حقوق، بسیار اهمیت دارد. این درس به آنها می‌گوید که حقوق چیست، چه اهدافی را دنبال می‌کند، چه منطقی بر آن حاکم است، چه شاخه‌ها و زیرشاخه‌هایی دارد، منظور از فلسفه حقوق چیست، چطور قوانین تفسیر می‌شوند، قاضی چگونه حکم صادر می‌کند، آینده شغلی این رشته چیست و برای ورود به مباحث حقوقی و موفقیت در آن چه آمادگی‌هایی لازم است.

علاوه بر دانشجویان حقوق، بسیاری از رشته‌های دانشگاهی با مباحث حقوق مرتبط‌اند و درسی به نام مقدمه علم حقوق یا کلیات حقوق دارند. آنها بیشتر از دانشجویان حقوق در درک کتابهای مقدمه حقوق با مشکل روبرو هستند. علاوه بر آن، بسیاری از افراد جامعه به فراخور کار، شغل یا کنجکاوی خود به دنبال افزایش آگاهی‌های خود از حقوق‌اند و به دنبال کتاب قابل فهمی هستند که آنها را با دنیای مرموز حقوق آشنا کند.

چند بار برای نوشتن کتاب مقدمه تجهیز شدم، اما کار مشکل‌تر از آن بود که در ابتدا به‌نظر می‌آمد. نگارش کتابهای سنگینی مثل حقوق تطبیقی، حقوق تجارت بین‌الملل، داوری تجاری بین‌المللی، حقوق نفت و گاز و قراردادهای بی‌اوتی پشتوانه و دلگرمی قوی بودند که من را در این سفر یاری ‌‌رسانند ولی باز دلهره‌ وجود داشت. اما به هر حال مقدمه حقوق باید نوشته می‌شد. به قول شیخ اجل سعدی، «که در آب مرده بهتر که در آرزوی آبی». به رغم دشواریهایی که در نوشتن کتابهای قبلی تجربه کرده بودم، باز به‌قول حافظ غافل بودم که «تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول **** آخر بسوخت جانم در کسب این فضایل».

این کتاب دو هدف اصلی را دنبال می‌کند. اول اینکه مقدمه‌ای باشد بر دانش روز حقوق تا بتواند دانشجو را در گامهای اول با مفاهیم و ساختارهای حقوق آشنا کند. دوم، کتاب تا حد ممکن قابل فهم باشد تا برای دانشجویان و غیر دانشجویان قابل استفاده باشد و پنجره‌ای باشد که دوست‌داران حقوق بتوانند نگاهی به حقوق و محتوای آن داشته باشند.

یکی از روزهایی که به‌سختی مشغول نگارش این کتاب بودم، همسرم که مدتها است در کارهای خیریه همکاری دارد، پیشنهاد نمود که منافع مالی این کتاب وقف امورخیریه و در اختیار ایشان قرار گرفته تا برای مستمندان هزینه شود. پیشنهاد از چند جنبه جالب بود. اول اینکه، نوشتن مقدمه علم حقوق جزء آرزوهای همیشگی‌ام بوده و چه بهتر که درآمد آن وقف امور خیریه شود. دوم، با توجه به پیش‌بینی اینکه کتاب با استقبال خوبی روبرو ‌می‌شود، اختصاص درآمدهای آن به امور خیریه، احیای سنت حسنه‌ وقف است و خریداران کتاب خود را در این نوعدوستی و دستگیری از مستمندان شریک می‌دانند. سوم هم اینکه همسر گرامی اجازه می‌دادند که وقت بیشتری برای نوشتن کتاب صرف و کتاب را با سرعت بیشتری تمام کنم.

به‌پاس تشکر از این پیشنهاد شگفت‌انگیز، این کتاب را به کلیه کسانی که صادقانه و مومنانه در کار خیر فعالیت می‌کنند، تقدیم و کلیه منافع مالی آن را در این چاپ و چاپهای بعدی وقف امور خیریه می‌کنم.

درآمدی بر کتاب مقدمه علم حقوق

در حالی که حقوق تمام ابعاد زندگی ما را احاطه کرده است و حوزه تحت نفوذش را روز به‌روز گسترش می‌دهد، در مورد چیستی آن اختلاف نظر فراوان است. برخی حقوق را ناشی از طبیعت اشیا و فطرت انسان می‌دانند که انسان را به انجام رفتارهای شایسته و نیکو امر و از انجام رفتارهای ناپسند و زشت نهی می‌کند. در مقابل عده‌ای، حقوق را چیزی جز فرامین حاکمانی نمی‌دانند که احکام خود را به جامعه تحمیل و نافرمانان را مجازات می‌کنند. دسته دیگری حقوق را ابزار سلطه می‌دانند که با توسل به آن طبقات سلطه‌گر حاکمیت و سلطه خود بر طبقات فرودست را حفظ می‌کنند. عده‌ای دیگر حقوق را زاییده اجتماع و برخی دیگر آن را ابزار مهندسی اجتماع می‌دانند. برخی حقوق را ناشی از مذهب و برخی دیگر آن را در خدمت مذهب می‌دانند. در فصل اول به‌اختصار در مورد چیستی حقوق و ویژگیهای آن صحبت می‌شود. سپس کارکرد حقوق در جامعه مورد بررسی قرار می‌گیرد.

حقوق تنظیم‌کننده روابط اجتماعی است و به اشخاص می‌گوید که چه رفتاری صحیح است که باید انجام شود و چه رفتاری ناصحیح است که نباید انجام شود. اما اخلاق، مذهب، سنن اجتماعی و امثال آن نیز به ما می‌گویند که چه رفتاری پسندیده و چه رفتاری ناشایست است. تفاوت قواعد حقوقی از قواعد اخلاقی یا مذهبی در فصل دوم مورد بررسی قرار می‌گیرد. در این فصل همچنین تأثری که حقوق از سیاست، جامعه و اقتصاد می‌پذیرد و تأثیری که بر آنها می‌گذارد، مورد بررسی قرار می‌گیرد.

حقوق مجموعه‌ای از قوانین اساسی و قوانین عادی، معاهدات، آیین‌نامه‌ها، تصویب‌نامه‌ها، مقررات، عرفها و رویه‌ها است که منابع حقوق را تشکیل می‌دهند و مبنای قضاوت دادرسان هستند. منابع حقوق و سلسله مراتب آنها در فصل سوم بررسی می‌شود.

شناخت شاخه‌ها و زیرشاخه‌های حقوق برای مقاصد آموزشی اهمیت بسیاری دارد و به حقوقدان اجازه می‌دهد که مباحث حقوقی مرتبط را ذیل شاخه‌های حقوقی دسته بندی و مورد مطالعه قرار دهد. حقوقدان با دسته‌بندی مباحث حقوقی، اصول مشترک هر دسته را استخراج و بر مصادیق مربوط اعمال می‌نماید. در این کتاب، دسته‌های حقوقی به چهار گروه اصلی یعنی حقوق خصوصی، حقوق عمومی، حقوق کیفری و حقوق بین‌الملل تقسیم شده که هر کدام در یک فصل جداگانه شامل فصلهای چهارم تا هفتم ذکر شده است. در ذیل هر شاخه اصلی، زیرشاخه‌های مرتبط آن شاخه نیز به‌اختصار بررسی شده است.

از آنجا که بروز اختلاف در جوامع انسانی گریزناپذیر است و یکی از وظایف اصلی حقوق حل و فصل اختلافاتی است که بین مردم، یا بین مردم و حکومت بروز می‌کند، فصل هشتم به نحوه رفع اختلافات و حل و فصل آن اختصاص دارد. در این فصل ضمن بیان شیوه‌های رسمی حل اختلاف مثل دادگاه به شیوهای جایگزین حل اختلاف نیز مثل مذاکره، کارشناسی، سازش و داوری نیز پرداخت شده است.

فصل نهم به این موضوع اختصاص دارد که حقوقدان در مقام قاضی یا وکیل چگونه با یک مسئله حقوقی برخورد می‌کند و بر اساس چه منطق و اصولی آن را حل و فصل می‌نماید. حقوقدان برای برخورد با یک مسئله حقوقی از منطق خاصی استفاده می‌کند که گرچه از جهاتی با منطق مورد استفاده در دیگر علوم یکسان است ولی ویژگیهای خاصی دارد که استدلالهای حقوقی را برای غیرحقوقدانان رمزآلود کرده است.

در فصل دهم، فلسفه حقوق یا مکاتب حقوقی بررسی می‌شود که به این منظور پنج مکتب مورد بحث قرار می‌گیرد. در یازدهمین فصل، شغلها و حرفه‌های حقوقی معرفی می‌شوند. چگونگی ورود به سمتهای حقوقی مثل قضاوت، وکالت، سردفتری، کارشناس حقوقی، مشاوره حقوقی و تدریس در دانشگاه‌های و چالشهای هرکدام از این شغلها از دیگر مطالبی است که در این فصل بررسی می‌گردد.

فهرست مطالب کتاب مقدمه علم حقوق

پیشگفتار 
مقدمه
فصل اول: مفهوم، کارکرد و شاخه‌های حقوق

 گفتار اول: مفهوم حقوق

الف) تعریف و ویژگیهای حقوق
ب) دانش حقوق
ج) حقوق علم، هنر یا فن

گفتار دوم: کارکرد حقوق

الف) تنظیم روابط اجتماعی و اقتصادی
ب) برقراری نظم و امنیت
ج) حل و فصل اختلافات
د) ایجاد ساختار سیاسی و اداری
ﻫ) ایجاد تغییرات اجتماعی
و) پاسداری از حقوق مردم

گفتار سوم: شاخه‌های حقوق

فصل دوم: حقوق و سایر نظامهای اجتماعی

گفتار اول: حقوق و اخلاق
گفتار دوم: حقوق و مذهب
گفتار سوم: حقوق و سیاست
گفتار چهارم: حقوق و جامعه
گفتار پنجم: حقوق و اقتصاد

فصل سوم: منابع حقوق 

گفتار اول: قوانین

الف) مفهوم و مشخصه‌های قانون
ب) مقام صلاحیت‌دار برای وضع قانون
ج) آیین قانون‌گذاری
د) عدم مخالفت قانون با موازین شرع و قانون اساسی

گفتار دوم: معاهدات بین‌المللی و قوانین خارجی
گفتار سوم: آیین‌نامه‌ها، تصویب‌نامه‌ها، اساسنامه‌ها و مقررات

الف) آیین‌نامه‌ها
ب) تصویب‌نامه‌ها
ج) اساسنامه‌ها
د) مقررات

گفتار چهارم: منابع معتبر اسلامی و فتاوای معتبر
گفتار پنجم: رویه قضایی، عرف و دکترین

 الف) رویه قضایی
ب) عرف
ج) دکترین

فصل چهارم: حقوق خصوصی

 گفتار اول: حقوق اموال
گفتار دوم: حقوق قراردادها
گفتار سوم: حقوق مسئولیت مدنی
گفتار چهارم: حقوق احوال شخصیه
گفتار پنجم: حقوق شرکتها
گفتار ششم: حقوق ورشکستگی
گفتار هفتم: حقوق مالکیت فکری

فصل پنجم: حقوق عمومی

گفتار اول: حقوق اساسی
گفتار دوم: حقوق اداری
گفتار سوم: حقوق اقتصادی
گفتار چهارم: حقوق انرژی
گفتار پنجم: حقوق نفت و گاز
گفتار ششم: حقوق محیط زیست
گفتار هفتم: حقوق کار
گفتار هشتم: حقوق مصرف‌کننده

فصل ششم: حقوق کیفری

گفتار اول: جرم و جرم‌انگاری
گفتار دوم: فلسفه مجازات
گفتار سوم: اصول حاکم بر حقوق کیفری

 الف) اصل برائت
ب) اصل قانونی بودن جرم و مجازات
ج) اصل سرزمینی بودن
د) اصل شخصی بودن

گفتار چهارم: عناصر تشکیل دهنده جرم
گفتار پنجم: علل موجهه و رافع مسئولیت
گفتار ششم: زیرشاخه‌های حقوق کیفری

الف) حقوق جزای عمومی
ب) حقوق جزای اختصاصی
ج) حقوق جزای بین‌الملل
د) آیین دادرسی کیفری
ﻫ) جرم‌شناسی

فصل هفتم: حقوق بین‌الملل 

گفتار اول: مفهوم، ماهیت و مشخصات حقوق بین‌الملل

الف) مفهوم حقوق بین‌الملل
ب) ماهیت حقوق بین‌الملل
ج) مشخصات حقوق بین‌الملل

گفتار دوم: منابع حقوق بین‌الملل

الف) معاهدات
ب) عرف بین‌المللی
ج) اصول کلی حقوقی

گفتار سوم: شاخه‌های حقوق بین‌الملل

الف) حقوق بین‌الملل عمومی
ب) حقوق بین‌الملل خصوصی
ج) حقوق اقتصادی بین‌المللی
د) حقوق تجارت بین‌الملل
ﻫ) حقوق بین‌الملل محیط زیست
و) حقوق بشر

فصل هشتم: حل و فصل اختلافات

 گفتار اول: اصول دادرسی عادلانه

 الف) استقلال دادگستری
ب) بی‌طرفی دادگستری
ج) حق دسترسی به دادگستری
د) فرصت برابر
ﻫ) رسیدگی علنی

گفتار دوم: شیوه‌های جایگزین حل و فصل اختلافات

الف) مذاکره
ب) کارشناسی
ج) سازش و میانجیگری
د) داوری

گفتار سوم: انواع اختلافات و شکایات

الف) دعاوی حقوقی

۱. شورای حل اختلاف
۲. دادگاه خانواده
۳. دادگاه عمومی

 ب) شکایات کیفری
ج) اعتراض به تصمیمات اداری
د) اختلافات بین دستگاههای اجرایی

فصل نهم: منطق حقوق 

گفتار اول: اثبات موضوع

الف) قواعد ادله اثبات دعوی
ب) پیش‌فرضهای حقوقی
ج) امارات
د) بار اثبات دلیل

گفتار دوم: استخراج حکم
گفتار سوم: ارتباط قواعد حقوقی با یکدیگر

الف) قاعده عام و خاص
ب) قاعده مطلق و مقید
ج) قاعده حاکم و محکوم
د) قاعده مُجمل و مُبیّن
ﻫ) قواعد متعارض

 گفتار چهارم: تفسیر قانون

الف) تفسیر قانون براساس متن

 ۱. معانی واژگان و عبارتها
۲. تمامیت قانون
۳. منطوق و مفهوم
۴. حفظ صحت و اعتبار قانون
۵. سایر ضوابط تفسیری

ب) تفسیر قانون براساس قرائن خارج از متن

 ۱. خاستگاه قانون
۲. قصد قانون‌گذار
۳. هدف قانون
۴. روح قانون

فصل دهم: فلسفه حقوق

گفتار اول: مکتب حقوق طبیعی
گفتار دوم: مکتب پوزیتویسم
گفتار سوم: مکتب تحلیل اجتماعی حقوق

 الف) کارل مارکس
ب) امیل دورکیم
ج) ماکس وبر

گفتار چهارم: مکتب تحلیل اقتصادی حقوق
گفتار پنجم: مکتب حقوقی فمینیستی

 فصل یازدهم: مشاغل حقوق 

گفتار اول: قضاوت

الف) شرایط ورود به حرفه قضاوت
ب) انتخاب قضات
ج) فرصتها و تهدیدهای شغل قضاوت

 گفتار دوم: وکالت دادگستری

 الف) خدمات وکالتی و خدمات حقوقی
ب) شرایط اخذ پروانه وکالت

 ۱. اخذ پروانه از کانون وکلا
۲. اخذ پروانه از مرکز امور مشاوران قوه قضائیه

ج) حق‌الوکاله
د) فرصتها و تهدیدهای شغل وکالت

گفتار سوم: سردفتری اسناد، نکاح و طلاق

الف) سردفتری اسناد رسمی
ب) سردفتری نکاح و طلاق

گفتار چهارم: کارشناس حقوقی در دستگاه‌های دولتی
گفتار پنجم: مشاور حقوقی در شرکتهای خصوصی
گفتار ششم: تدریس حقوق در دانشگاه‌ها

کتابنامه

الف) منابع فارسی و عربی
ب) منابع انگلیسی

فهرست موضوعی

اهمیت حقوق قراردادها

مبادلات اقتصادی در جامعه بر پایه قرارداد استوار است و کمتر روزی است که تک تک اشخاص با قرارداد سروکار نداشته باشند. این قراردادها از خرید مایحتاج عمومی مثل شیر، ماست، میوه، نان وگوشت شروع می‌شود تا انعقاد قراردادهای مهم‌تر و پیچیده‌تر مثل ثبت نام در مؤسسه زبان، اجاره منزل، فروش ملک، قرارداد کار، قراردادهای پیمانکاری و قراردادهای سنگین توسعه میادین نفت و گاز. قراردادها همانند یک شبکه بسیار گسترده و درهم تنیده باعث گردش و توزیع ثروت در جامعه می‌شوند. هرچند هر قرارداد در ظاهر از قراردادهای دیگر مستقل است ولی همه به نوعی در این شبکه اجتماعی به یکدیگر متصل اند و بروز اشکال در یکی از آنها می‌تواند روی سایر قراردادها تأثیر بگذارد و تولید و توزیع ثروت را در جامعه مختل نماید. قرارداد به عنوان یک نهاد اجتماعی مورد حمایت قانونی قرار دارد تا افراد جامعه بتوانند آزادانه برای گذران زندگی خود با دیگران قرارداد منعقد و روابط خود با دیگران را تعریف و تنظیم کنند.

حقوق قراردادها یکی از بنیادی‌ترین مباحث حقوق است و میزان تسلط بر مباحث آن نشان دهنده توانایی علمی حقوقدان است. حقوقدانی که قرارداد را نشناسد و بر مباحث آن تسلط نداشته باشد، اطلاعات وی از حقوق سطحی است و حقوق را فقط در ظاهر و پوسته آن درک کرده و از فهم عمق آن عاجز است. حقوق قراردادها بستری است برای اینکه حقوقدان بتواند با ظرائف حقوقی آشنا شود و روش تفسیر قانون و قرارداد را یاد بگیرد و شم حقوقی پیدا کند. کسی که از مباحث حقوق قراردادها گریزان است، هیچ تمایلی به فهم صحیح حقوق ندارد و در سطح باقی می ماند و از عمق محروم می شود.

گرایشهای گوناگون حقوق در مقاطع تحصیلات تکمیلی هرگز نباید باعث شود که اهمیت مباحث حقوق قراردادها برای دانشجویان حقوق کم اهمیت جلوه کند و چنین تصوری ایجاد شود که حقوق قراردادها تنها برای کسانی است که تمایل دارند در رشته حقوق خصوصی ادامه تحصیل دهند. تنظیم روابط بین الملل از طریق معاهدات، کنوانسیونها و موافقتنامه های بین المللی بر پایه اصول حقوق قراردادها استوار است و هنوز اصل وفاداری به قراردادها، بیش از هر جا در روابط بین الملل نمود پیدا می‌کند. در حقوق عمومی نیز قرارداد جایگاه مهمی در روابط بین دولت و مردم ایفا می‌ کند. دولت به عنوان بزرگترین و ثروتمندترین و پر نیازترین تاجر برای رفع نیازهای خود سالانه قراردادهای بیشماری را برای فروش، خرید، اجاره و امثال آن با اشخاص منعقد می‌ کند که این قراردادها تحت حاکمیت حقوق قراردادها هستند. دولت سالیانه میلیاردها دلار قرارداد فروش نفت و گاز و سایر مواد اولیه منعقد می‌کند و متقابلا میلیاردها دلار کالا از قبیل دارو، گندم، برنج، گوشت، مواد اولیه، ماشین آلات صنعتی و غیره خریداری می‌ کند. علاوه بر آن، دولت بزرگترین کارفرما است و علاوه بر داشتن بیشترین کارمند و مستخدم، طرحها و پروژه های زیادی را اجرا می‌ کند که همه اینها بر اساس قرارداد استوار است. در حقوق کیفری نیز بسیاری از جرائم به مبحث قراردادها گره خورده است. مثلا انتقال مال غیر، تصرف مال غیر، خیانت در امانت و بسیاری از جرائم اقتصادی به نحوی با موضوع قراردادها گره خورده است و اگر حقوقدان از قرارداد اطلاع نداشته باشد نمی تواند به نحو صحیحی مباحث مربوط به جرائم مرتبط را پیگیری نماید.

علاوه بر حقوقدانان، بسیاری از اشخاص اعم از کارشناسان و مدیران در سمتهای حسابداری، حسابرسی، مدیریت، بازرسی، نیاز به اطلاع از اصول قراردادها دارند و در سطوح مدیریتی کمتر کسی است که نیاز به فهم قرارداد نداشته باشد. حتی مردم کوچه و بازار علاقه زیادی به درک مسائل قراردادی دارند.

حقوق قراردادها از مقوله امر و نهی نیست که به کسی امر و نهی‌کند که چه قراردادی منعقد کرده، چه قراردادی منعقد نکنند. حقوق قراردادها به ما نمی‌گوید که صبح نان تازه سنگک بخریم یا سرشیر و عسل خریداری کنیم. حقوق قراردادها به ما می‌گوید که اگر خواستید نان خرید و فروش کنید چه ضوابطی را باید رعایت کنیم تا از حمایتهای قانونی برخوردار شویم. هرگاه قرارداد صحیحی منعقد گردد، حقوق قراردادها مقرر می‌دارد که طرفین از چه حقوق و تکالیفی برخوردارند. چنانچه یکی از طرفین از انجام تعهدات قراردادی خود امتناع کند، حقوق قراردادها به ما نشان می‌دهد که طرف دیگر چه اقداماتی می‌تواند علیه متعهد انجام دهد.

قرارداد به عنوان یک نهاد اجتماعی باید مورد حمایت قانونی قرار گیرد. انعقاد قرارداد باید تسهیل شود تا افراد جامعه بتوانند آزادانه برای گذران زندگی خود با دیگران قرارداد منعقد و روابط خود با دیگران را تعریف و تنظیم کنند. بر این اساس، حقوق قراردادها در وهله اول درصدد است تا آزادی افراد در انعقاد قرارداد را تضمین نماید و بستری فراهم نماید تا افراد جامعه بتوانند آزادانه با یکدیگر عهد و پیمان ببندند.

در مرحله دوم، حقوق قرارداد به دنبال آن است که اطمینان حاصل کند که اشخاص با آگاهی و اختیار وارد رابطه قراردادی شده‌اند و از این جهت اولاً دارای قصد و رضا بوده‌اند و ثانیاً برای متعهد شدن اهلیت قانونی دارند. به این جهت حقوق قراردادها با اجبار، اکراه و اشتباه در معاملات مقابله می‌نماید و از اشخاص صغیر و محجور و آسیب پذیر حمایت می‌کند.

هنگامی که طرفین در مورد مفاد و محتوی قرارداد اختلاف پیدا می‌کنند، حقوق قراردادها معین می‌کند که حقوق و تعهدات طرفین کدام است و حدود و ثغور آن چیست. بنابراین، شروط مندرج در قرارداد را واکاوی می‌کند و با توجه به کلیه اوضاع و احوال شروط ضمنی و بنایی قرارداد را معین می‌نماید. چنانچه در قرارداد ابهام وجود داشته باشد، معیارهایی را برای تفسیر قرارداد مقرر می‌کند.

وفاداری به عهد و پیمان از بستن عهد و پیمان نیز بیشتر اهمیت دارد که به قول سعدی «عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی». به موجب آیه شریفه «وَ أَوفُوا بِالعَهدِ إنَّ العَهدَ کانَ مَسئُولـاً» باید به عهد و پیمانها وفا کرد و به آنها پایبند بود. حقوق قراردادها با نقض قرارداد مقابله می‌کند و به طرف دیگر اجازه می‌دهد که از طریق نظام قضایی اجبار متعهد را به انجام تعهد مطالبه کند و چنانچه اجبار ممکن نباشد، به طرف دیگر اجازه می‌دهد که قرارداد را فسخ کند و از انجام تعهدات متقابل خود را آزاد نماید. شناسایی مسئولیت قراردادی و الزام ناقض قرارداد به پرداخت خسارت از دیگر راهکارهایی است که در حقوق قراردادها برای مقابله با نقض قرارداد مقرر شده است.

در نهایت، حقوق قرارداد شرایط انحلال قرارداد و آثار و تبعات آن‌را مشخص می‌کند. انحلال قرارداد ممکن است با توافق طرفین انجام شود یا یک‌جانبه به تجویز قانون توسط یکی از طرفین حاصل گردد. حقوق قراردادها همچنین متکفل بیان مواردی است که یکی از طرفین به استناد شرط ضمن عقد، قرارداد لازم را یک‌جانبه فسخ می‌کند.

کتاب حقوق قراردادها نتیجه مطالعات گسترده در حقوق اسلامی، حقوق ایران، حقوق سایر کشورها به خصوص حقوق کامن لو است که با خود سالها تجربه تدریس، مذاکره و تنظیم قراردادها را به همراه دارد. این کتاب به دنبال افزایش ادبیات حقوقی کشور و تنوع بخشیدن به منابع حقوق قراردادها با توجه به نیازهای روز است. در این کتاب تلاش شده است تا مسایل پیچیده حقوق قراردادها به زبان ساده بیان گردد و بیشتر بر مباحثی تمرکز پیدا نماید که جنبه عملی و کاربردی دارد. مخاطبان اصلی این کتاب دانشجویان کارشناسی‌ حقوق و رشته‌های مرتبط‌اند که دروسی تحت عنوان «قواعد عمومی قراردادها»، «حقوق قراردادها» و «حقوق تعهدات» دارند. در این کتاب نکات و ملاحظات عملی فراوانی مطرح شده است که برای مذاکره کنندگان و تنظیم کنندگان قراردادها سودمند خواهد بود و بنابراین کلیه کسانی که به نحوی با مذاکرات، تنظیم، تفسیر و اختلافات قراردادی مرتبط‌اند، می‌توانند از این کتاب بهره‌مند شوند.

کتاب حقوق قراردادها درصدد بیان مسائل حقوقی قراردادها به صورت ساده، دقیق و به روز است. به این جهت مباحث این کتاب در هشت فصل سازماندهی شده است. در فصل اول که جنبه کلیات دارد، ابتدا مفاهیم رایج در حقوق قراردادها از قبیل قرارداد، عقد و معامله و سپس تمایز حقوق قراردادها از حقوق تعهدات بیان می‌گردد. در نهایت برخی از مهم‌ترین انواع عقود و قراردادها توضیح داده می‌شود.

در فصل دوم تشکیل قرارداد و شرایط اساسی صحت معاملات بررسی می‌شود و بنابراین لزوم قصد و رضا، عیوب اراده، تبادل ایجاب و قبول، موضوع قرارداد و جهت معامله بررسی می‌شود. فصل سوم به اطراف قرارداد اختصاص دارد و ابتدا قراردادهای دوطرفه و چندطرفه بیان می‌شود و سپس اهلیت اطراف قرارداد از جمله بلوغ، عقل و رشد بحث می‌گردد. در ادامه تعهد به نفع یا ضرر ثالث مورد بررسی قرار می‌گیرد. در آخر، انتقال دین و طلب و قرارداد بیان می‌گردد. در فصل چهارم، نمایندگی و فضولی بحث می‌شود. در این فصل ابتدا انواع نمایندگی، رابطه بین اصیل و نماینده و رابطه بین اصیل و شخص ثالث و رابطه بین نماینده و شخص ثالث بررسی می‌شود. در بخش فضولی، ابتدا مفهوم آن بیان می‌شود و سپس وضعیت معامله فضولی قبل از اجازه یا رد، وضعیت معامله فضولی بعد از اجازه یا رد بررسی می‌گردد.

در فصل پنجم، ابتدا مفاد قرارداد از حیث دلالت لفظی، عرفی و قانونی بررسی می‌شود و سپس شروط ضمن عقد بحث می‌گردد و در آخر تفسیر قرارداد و معیارهای آن بیان می‌گردد. در فصل ششم، لزوم اجرای قرارداد و شرایط ایفای تعهدات بیان و سپس زمان و مکان و مخارج اجرای قرارداد مقرر می‌گردد. اجرای تعهد توسط ثالث در ادامه این فصل بررسی می‌شود و نهایتا سایر طرق سقوط تعهدات قراردادی از قبیل ابرا، تبدیل تعهد، تهاتر و مالکیت مافی‌الذمه بحث می‌گردد.

در فصل هفتم، ضمان اجراهای مقابله با نقض قرارداد بررسی می‌گردد. در این فصل ابتدا حق حبس و تعلیق تعهدات متقابل بیان می‌شود. در ادامه امکان فسخ قرارداد در صورت نقض قرارداد بیان می‌گردد. در آخر شرایط ایجاد مسئولیت قراردادی و نحوه مطالبه خسارت قراردادی بیان می‌گردد. در فصل هشتم، طرق انحلال و زوال عقد بحث می‌شود. به این جهت ابتدا فسخ بررسی و سپس موارد قانونی و قراردادی فسخ و احکام و آثار آن بیان می‌گردد. در قسمت بعد، انفساخ عقد و تفاوتهای آن با فسخ از جهت احکام و آثار بحث می‌گردد. در آخر اقاله و احکام و آثار آن مطرح می‌شود.

 

فهرست مطالب کتاب حقوق قراردادها

 

پیشگفتار 

مقدمه 

فصل اول: مفاهیم و انواع قراردادها

گفتار اول: قرارداد، ایقاع و تعهد

الف) قرارداد، عقد و معامله

ب) ایقاع 

ج) تعهد

گفتار دوم: حقوق قراردادها و حقوق تعهدات

الف) حقوق قراردادها

ب) حقوق تعهدات  

ج) امتزاج حقوق قراردادها و حقوق تعهدات  

د) تلفیق احکام فقهی و قوانین اروپایی در حقوق قراردادها

گفتار سوم: انواع عقود و قراردادها

الف) عقد لازم، جایز و خیاری 

ب) عقد معین و نامعین 

ج) عقد عهدی و تملیکی

د) عقد معلق و منجز 

ﻫ) عقد معوض و مجانی 

و) عقد مدنی و تجاری 

ز) عقد اداری و دولتی 

فصل دوم: انعقاد قرارداد

گفتار اول: قصد انعقاد قرارداد

گفتار دوم: عیوب اراده

الف) اشتباه

۱. اشتباه در نوع قرارداد
۲. اشتباه در خود موضوع قرارداد
 ۳ . اشتباه در اوصاف و شروط معامله
 ۴ . اشتباه در شخصِ طرف معامله
 ۵ . اشتباه درآثار و تبعات قرارداد

ب) اکراه

۱. شرایط تحقق اکراه
 ۲ . تأثیر اکراه بر قرارداد

گفتار سوم: تبادل ایجاب و قبول

الف) ایجاب  

ب) قبول      

ج) وسیله ابراز ایجاب و قبول      

د) زمان و مکان تشکیل عقد     

گفتار چهارم: موضوع قرارداد

گفتار پنجم: جهت معامله

فصل سوم: اطراف قرارداد     

گفتار اول: قراردادهای دو طرفه و چند طرفه

گفتار دوم: اهلیت اطراف قرارداد

الف) بلوغ و معاملات صغیر      

ب) عقل و معاملات مجنون       

ج) رشد و معاملات افراد غیررشید      

د) غیر هوشیار، ورشکسته و ممنوع المعامله      

گفتار سوم: تعهد به نفع یا ضرر ثالث

الف) ایجاد تعهد به نفع ثالث      

ب) ایجاد تعهد به ضرر ثالث       

گفتار چهارم: انتقال طلب، دین و قرارداد

الف) انتقال قهری      

ب) انتقال قضایی قرارداد     

ج) انتقال توافقی قرارداد      

فصل چهارم: نمایندگی و فضولی       

گفتار اول: نمایندگی

الف) انواع نمایندگی       

۱ . نمایندگی واقعی
۲ . نمایندگی ظاهری
۳ . نمایندگی اقتضائی

ب) رابطه بین اصیل و نماینده      

۱. تعهدات نماینده
۲ . تعهدات اصیل

ج) رابطه بین اصیل و شخص ثالث        

د) رابطه بین نماینده و شخص ثالث        

گفتار دوم: فضولی

الف) مفهوم فضولی       

ب) وضعیت معامله فضولی قبل از اجازه یا رد      

ج) وضعیت معامله فضولی بعد از اجازه      

د) وضعیت معامله فضولی بعد از رد      

۱. رابطه مالک و اصیل
۲ . رابطه مالک و معامل فضولی
۳ . رابطه اصیل و معامل فضولی

فصل پنجم: مفاد، شروط و تفسیر قرارداد      

گفتار اول: مفاد قرارداد

الف) دلالت لفظی       

ب) لوازم عرفی       

ج) لوازم قانونی       

گفتار دوم: شروط ضمن قرارداد

الف) انواع شروط ضمن عقد      

۱. شرط صفت
۲. شرط فعل
۳. شرط نتیجه
 ۴ . سایر شروط

ب) وابستگی شرط به عقد      

ج) فرعی بودن شرط نسبت به عقد      

د) شرایط صحت شرط ضمن عقد     

۱. مقدور بودن شرط
۲. فایده‌دار بودن شرط
 ۳ . مشروع بودن شرط
 ۴ . معلوم بودن شرط
 ۵ . عدم مخالفت شرط با مقتضای عقد

ﻫ) انضمام شرط به عقد      

و) الحاق بعدی شرط ضمن عقد      

گفتار سوم: تفسیر قرارداد

الف) قصد مشترک طرفین       

ب) معانی عرفی       

ج) تمامیت قرارداد      

د) اصل صحت        

ﻫ) حسن نیت        

و) هم‌سازی بین شروط       

ز) منطوق و مفهوم      

ح) فرمهای استاندارد      

فصل ششم: اجرای قرارداد      

گفتار اول: لزوم اجرای قرارداد

گفتار دوم: شرایط ایفای تعهدات قراردادی

الف) تسلیم عین معین       

ب) ایفای تعهدات کلی        

گفتار سوم: زمان، مکان و مخارج اجرای قرارداد

الف) زمان اجرای قرارداد      

ب) مکان اجرای قرارداد      

ج) مخارج اجرای قرارداد       

گفتار چهارم: اجرای قرارداد توسط ثالث

گفتار پنجم: طرق جایگزین اجرای قرارداد

الف) ابرا       

ب) تبدیل تعهد       

ج) تهاتر        

د) مالکیت مافی‌الذمه       

فصل هفتم: ضمانت اجرای قرارداد       

گفتار اول: تعلیق اجرای تعهدات متقابل (حق حبس)

گفتار دوم: فسخ قرارداد

الف) موارد قانونی فسخ        

۱. تخلف از شروط ضمن عقد
۲  . تأخیر در پرداخت ثمن‌
 ۳ . عدم پرداخت ثمن‌ به دلیل افلاس یا ورشکستگی
 ۴ . تخلف در تسلیم عین مستأجره و پرداخت اجاره بها
 ۵ . خودداری زارع از انجام زراعت
 ۶ . تسلیم کالای معیوب
 ۷ . تسلیم کالای غیر مطابق با قرارداد

ب)  قاعده کلی        

۱ . توسل به شروط ضـمن عقد
۲. توسل به عـرف و عادت
 ۳ . توسل به تعهدات متقابل

گفتار سوم: مطالبه خسارت

الف) شرایط مسئولیت قراردادی       

۱. وجود رابطه قراردادی
۲  . نقض قرارداد
 ۳ . ورود ضرر

ب) خسارات قابل جبران        

۱. خسارات غیر مستقیم
۲  . خسارات عدم نفع
۳  . خسارت تأخیر تأدیه (خسارت دیرکرد)
۴. خسارات معنوی

ج) توافق در مورد خسارت         

۱. وجه التزام
 ۲ . تحدید مسئولیت یا شرط عدم مسئولیت

د) موارد رافع مسئولیت         

۱. قوه قاهره (فورس ماژور)
۲. مشارکت زیان‌دیده در ورود خسارت
۳. عدم تقصیر در ورود خسارت

ﻫ) جمع بین مطالبه خسارت و ضمانت‌اجرای دیگر        

فصل هشتم: انحلال قرارداد       

گفتار اول: فسخ

 الف) مبنای فسخ        

۱. شرط حق فسخ در قرارداد
۲. حق فسخ به حکم قانون‌گذار

ب) احکام فسخ        

۱. قصد انشاء
۲. اظهار اراده
۳. ابلاغ فسخ به طرف دیگر
۴. رسیدگی قضایی
۵. ثبت فسخ
۶. اهلیت فسخ‌کننده
۷. فسخ بخشی از قرارداد     

ج) آثار فسخ        

۱. صحت اعمال حقوقی قبل از فسخ       
 ۲ . سقوط تعهدات         
 ۳ . استرداد عوضین        
 ۴ . استرداد منافع
۵. تسویه حساب       
 ۶ . تأثیر فسخ روی شروط قرارداد       

گفتار دوم: انفساخ

الف) انفساخ به موجب قانون        

۱. تعذر انجام تعهدات قراردادی
۲. منتفی شدن موضوع قرارداد
۳. لغو مجوز فعالیت
۴. فوت، جنون و سفه یکی از طرفین در عقود جایز

ب) انفساخ به موجب قرارداد       

ج) احکام و آثار انفساخ        

گفتار سوم: اقاله

الف) ماهیت اقاله      

ب) قراردادهای موضوع اقاله      

ج) احکام اقاله      

۱. قصد و رضا
۲. اهلیت طرفین
 ۳ . اقاله ورثه
۴. اقاله توسط نماینده
۵. اقاله بخشی از قرارداد
۶. اقاله در صورت تلف یکی از عوضین

د) آثار اقاله       

کتابنامه        

الف) منابع فارسی و عربی        

ب) منابع انگلیسی         

ج) اسناد بین‌المللی        

فهرست موضوعی

 

 

کتاب حقوق خانواده

امروز بیستم مرداد ماه نود و پنج مطلع شدم که کتاب حقوق خانواده توسط سازمان سمت به چاپ رسید و روانه بازار شد. سابقه تدریس حقوق خانواده به بهمن ۱۳۶۹ برمی‌گردد که برای اولین بار برای تدریس در دانشگاه به مجمتع آموزش عالی قم دعوت شدم. این اولین تدریس من در دانشگاه بود. وقتی وارد کلاس شدم دانشجویان بهت زده مرا نگاه می‌کردند. در آن مقطع دانشجویان زیادی در مجمتع آموزش عالی قم دارای تحصیلات حوزوی بودند و دیدن جوانی به سن و سال من آن هم برای تدریس حقوق خانواده عجیب می نمود. حقوق خانواده از دیدگاه بیشتر دانشجویان آن کلاس چیزی جز کتاب نکاح و طلاق فقهی نبود و بنابراین آنها انتظار داشتند کما فی السابق پیرمردی جا افتاده و روحانی آن را تدریس کند.

هنوز لب به سخن باز نکرده بودم که سوالات از گوشه و کنار کلاس مانند تیر رها می‌شد و من را نشانه می‌ رفت. سوالات نه برای فهم مطلب بلکه در خوش بینانه ترین حالت برای امتحان جوانی بود که ادعای تدریس حقوق خانواده در چنان فضایی را داشت. از جمع دانشجویان، عده ای که خود را «صاحب لحیه» می دانستند نمی توانستند بپذیرند که چنین فردی بخواهد به آنها حقوق خانواده تدریس کند و «هل من مبارز» می طلبیند. انگار که کلاس میدان جنگ است که اگر تیر کارساز نبود از نیزه و خنجر استفاده می کردند. اما وضعیت من در آن شرایط مصداق این شعر حافظ بود:

ترسم که اشک در غم ما پرده‌در شود **** وین راز سر به مهر به عالم سمر شود

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر **** آری شود ولیک به خون جگر شود

خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه **** کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود

از هر کرانه تیر دعا کرده‌ام روان ****باشد کز آن میانه یکی کارگر شود

این حق طبیعی دانشجویان است که استاد خود را ارزیابی کنند و اگر در این ارزیابی قدری افراط کنند، استاد باید با سعه صدر با آن روبرو شود. حتی اگر در کلام برخی از آنها تندی وجود داشته باشد یا خارج از نزاکت رفتار کنند، استاد نباید با عکس العمل خود نشان دهد که متأثر شده است که این امر ضعف استاد را نشان خواهد داد و اینکه تیرهایی که به سمت وی پرتاب شده کارساز بوده است. وقتی سوالات با لبخند و اعتماد به نفس جواب داده شود، دانشجو احساس آرامش می کند و محیط برای یادگیری فراهم می شود.در جلسه دوم اوضاع قدری بهتر شده بود و این بهبودی در جلسات بعدی ادامه پیدا کرد.

گوییا خواهد گشود از دولتم کاری که دوش **** من همی‌کردم دعا و صبح صادق می‌دمید

کم کم سوالات و رفتارها دوستانه و محبت آمیز می شد و رگه هایی از تحسین را در برداشت. به تدریج دانشجویان متوجه می شدند که حقوق خانواده یک رشته حقوقی است و صددرصد ترجمان فقهی کتاب نکاح و طلاق نیست. در اواسط ترم، دیگر کاملا مشخص بود که کلاس حقوق خانواده دیگر محل کارزار بین استاد و دانشجو نیست بلکه محلی است که چگونگی پیاده کردن اصول حقوقی بر یکی از جذاب ترین جلوه های حیات انسانی را به نمایش می گذارد. از آن به بعد، تدریس حقوق خانواده یکی از جذاب ترین دروس دانشگاهی در رشته حقوق برای من و دانشجویانم بود.

به رغم اینکه تحصیلات خود را در زمینه تجارت بین الملل ادامه دادم ولی پس از برگشت از خارج باز به تدریس حقوق خانواده ادامه دادم. تمرکز بر مباحث حقوق تطبیقی، تجارت بین‌الملل، داوری تجاری بین‌المللی و حقوق نفت و گاز باعث نشد که تدریس حقوق خانواده را کنار گذارم و تدریس آن تا ۱۳۹۳ یعنی دو سال پیش ادامه پیدا کرد. با راه‌اندازی رشته‌های جدید از قبیل حقوق تجارت بین‌الملل، حقوق نفت و گاز، حقوق اقتصادی، حقوق مالکیت فکری تقاضا برای درسهای حقوقی مرتبط با مسائل اقتصادی و تجاری افزایش یافت و به ناچار مجبور به توقف تدریس حقوق خانواده شدم تا وقت بیشتری را به تدریس رشته‌های جدید صرف کنم.

توقف تدریس حقوق خانواده باعث فراموشی آن نشد و بنابراین تصمیم گرفتم دانش و تجربیات خود در این زمینه را به صورت کتاب تقدیم دانشجویانی کنم که توفیق تدریس به آنها را ندارم. حقوق خانواده از موضوعات سنتی فقه و حقوق است که همواره مورد توجه فقها و حقوقدانان قرار داشته است. حتی برخی از فقها کتاب مستقلی در این باب به تحریر درآورده‌اند. در بین حقوقدانان نیز اساتید بنام در این موضوع قلم‌ زده‌اند. با وجود این، تحول در حقوق خانواده امری گریزناپذیر است. حقوق ایران در پنجاه سال گذشته شاهد تغییرات زیادی در زمینه حقوق خانواده بوده و قوانین و مقررات خانواده بیشتر از بقیه حوزه‌های حقوق مدنی دستخوش تغییر شده است. به‌روز کردن مباحث حقوق خانواده و بیان آنها به شیوه قابل فهم نیاز به تدوین چنین کتابی را همواره گوشزد کرده بود.

تشکیل خانواده یکی از نیازهای اساسی انسان است. در پرتو خانواده زن و مرد آسایش می‌یابند و بسیاری از دغدغه‌ها و ناراحتیهای ذهنی آنها از بین می‌رود. عشق، مهربانی، محبت و مودت بین اعضای خانواده موهبت الهی است که تنها نصیب آنانی می‌شود که برای به دست آوردن آن تلاش می‌کنند. با ازدواج نهال زندگی کاشته می‌شود اما این نهال زمانی به درخت تنومند تبدیل می‌گردد که زن و مرد امیال شخصی و هواهای نفسانی خود را پای آن قربانی کنند تا بتوانند در سایه آن آرام گیرند و فرزندان آنها رشد پیدا کنند.

روابط خانوادگی باید بر اساس مهر، وفا، محبت، عشق، احترام متقابل، همدلی، شور و مشورت بنا شود. در کلام قرآن زن لباس مرد و مرد لباس زن است. هرکدام از زن و مرد باید دیگری را تحت پوشش قرار دهد، عیوبش را بپوشاند، به وی گرمی ببخشد، و زینت دیگری باشد. همان‌قدر که زن برای خوشبختی به مرد نیاز دارد، مرد نیز به زن نیاز دارد.

زندگی را نمی‌توان بر گزاره‌های حقوقی و باید و نبایدهای آن بنا کرد. زندگی باید بر اخلاق، محبت و مودت استوار شود. حقوق باید قداست خانواده و حریم آن را حفظ کند و از ورود بیجا به قلمرو آن خودداری کند. ورود حقوق به خانواده می‌تواند بعضا باعث پیچیدگی مسائل خانوادگی شود. از طرف دیگر، بی تفاوتی حقوق به مسائل خانواده می‌‌تواند خسارات جبران ناپذیری به اعضای آن وارد نماید و افراد نیازمند و آسیب‌پذیر را بدون حمایت رها نماید. مثلا چگونگی برخورد حقوق با خشونتهای خانگی یکی از این چالشها است. از یک طرف، ورد حقوق به این مسائل می‌تواند مشکلات داخل خانواده را افزایش دهد و از طرف دیگر بی‌تفاوتی نسبت به آنها می‌تواند باعث افزایش خشونتها و ایراد آسیب به افراد ضعیف گردد. در مثال دیگر، اعطای آزادی به زن و مرد برای طلاق باعث افزایش موارد طلاق و ایجاد ممانعت باعت بی عدالتی و ظلم می‌گردد.

ترسیم خط اعتدالی که حقوق بر آن بایستد، کار ساده‌ای نیست. هرچه مشکلات خانوادگی از طریق سازوکارهای داخلی قابل حل و فصل نباشد، دخالت حقوق بیشتر توجیه پذیر می‌‌گردد. اما ورود پررنگ‌تر حقوق در مسائل خانوادگی الزاما شرایط بهتری را برای خانواده‌ها رقم نمی‌زند. برای مواجهه با مشکلات و مسائل خانوادگی بعضا ساده‌ترین راه که قانونی‌کردن فضای خانواده است، انتخاب می‌شود و قوانین و مقررات مداخله‌گرایانه به تصویب می‌رسد. در حالی که پاسداری از قداست خانواده و استواری روابط خانوادگی مستلزم تقویت ارزشهای اخلاقی و اجتماعی و بهبود کنشهای اجتماعی است.

حقوق خانواده در وهله اول باید به بهبود کنشهای اجتماعی و تقویت ارزشهای اخلاقی در خانواده کمک کند. تعریف استانداردهای رفتاری توسط قانون‌گذار می‌تواند در این جهت کارآمد باشد. احترام قانون‌گذار به دو جنس مرد و زن، ایجاد تعادل در حقوق و تکالیف آنها و توجه به نیازهای متعارف و منطقی آنان از جمله اصولی است که نظام حقوقی باید از آن بهره‌گیرد. دخالت حداقلی در روابط بین والدین و فرزندان از دیگر اصولی است که حقوق خانواده باید از آن پیروی کند.

در این کتاب، نظام حقوق خانواده در ایران مورد بررسی قرار گرفته و گاهی نیز به صورت تطبیقی به نظامهای دیگر اشاره شده است. زن و مرد از طریق نکاح و ازدواج پایگاهی را به نام خانواده ایجاد می‌کنند که ستونهای این بنا زن و مرد هستند. فصل اول این کتاب به مباحث ازدواج و نکاح اختصاص دارد. مباحث نکاح در هفت گروه دسته بندی شده است. در گفتار اول مفهوم، انواع و مشخصات نکاح بررسی می‌شود. سپس مسائل مربوط به خواستگاری و نامزدی بیان می‌گردد. موانع نکاح شامل موانع ناشی از قرابت و غیر آن در گفتار سوم و شرایط انعقاد نکاح در گفتار چهارم بحث می‌شود. مهریه در گفتار پنجم، حقوق و تکالیف زوجین در گفتار ششم و نفقه در گفتار هفتم بیان می‌گردد.

زناشویی ممکن است به دلایل متعددی زایل و به پایان برسد. فسخ یکی از طرق انحلال عقد است که به صورت محدود در نکاح نیز جریان پیدا می‌کند. عقد نکاح همچنین به بروز برخی از حوادث و وقایع ممکن است خود به خود منفسخ گردد. روش رایج برای پایان دادن به نکاح طلاق است که ممکن است با توافق زوجین، به تقاضای مرد یا به تقاضای زن انجام گیرد. موارد و مسائل  انحلال عقد نکاح در فصل دوم بررسی شده است.

فصل سوم به روابط والدین و فرزندان اختصاص پیدا کرده است. در این فصل روابط خانوادگی در پنج گروه مورد بررسی قرار گرفته است. گفتار اول بر نسب، ولایت و تابعیت تمرکز دارد و مباحث مربوط به نگهداری، حضانت و تربیت فرزندان در گفتار دوم بررسی شده است. نفقه اقارب اعم از فرزندان و پدر و مادر و مباحث مربوط به حقوق وظیفه و مستمری در گفتار سوم بیان می‌شود. در گفتار بعدی سرپرستی و فرزندخواندگی بررسی می‌گردد. در آخر، تغییر جنسیت، تلقیح مصنوعی و تنظیم خانواده مورد بحث قرار می‌گیرد.

این کتاب در وهله اول دنبال افزایش ادبیات حقوقی کشور و تنوع بخشیدن به منابع حقوقی است که به دانشجویان کمک می‌کند تا با سلیقه‌ها، روشها و استدلالهای متفاوت حقوقی آشنا شوند. ارائه یک کتاب به روز در حقوق خانواده که قوانین مرتبط را به صورت یکپارچه مورد بررسی قرار دهد، از دیگر اهداف این کتاب است. به این منظور، مواد قانون مدنی با آخرین اصلاحات در پرتو سایر قوانین مرتبط از قبیل قانون حمایت خانواده (۱۳۹۱) و آیین‌نامه اجرایی آن (۱۳۹۴)، قانون نحوه اهدای جنین (۱۳۸۲) و آیین‌نامه اجرایی آن (۱۳۸۳)، قانون اجرای محکومیتهای مالی (۱۳۹۴)، قانون حمایت از کودکان و نوجوانان بی‌سرپرست و بدسرپرست (۱۳۹۲)، قانون حمایت از کودکان و نوجوانان (۱۳۸۱)، قانون تنظیم خانواده و جمعیت (۱۳۷۲) با لحاظ اصلاحیه‌های (۱۳۸۸) و (۱۳۹۲) مورد بررسی قرار گرفته است. تنظیم کتابی قابل فهم و منسجم که بتواند به شیوه آموزشی مفاهیم پیچده حقوقی را در جملات و عبارات ساده بیان کند، از دیگر اهداف تدوین این کتاب است.

مخاطبان اصلی این کتاب دانشجویان کارشناسی‌‌اند که حقوق خانواده جزء دروس آنها است. اما مخاطبان عام این کتاب زن و مردهای جوانی هستند که به مسائل حقوق خانواده علاقه‌مندند. به این منظور در این کتاب از تطویل مطالب اجتناب شده، اصطلاحات تخصصی با ظرافت معنا شده و مطالب به زبان ساده بیان گردیده است تا عموم مردم بتوانند از آن بهره‌مند شوند.

خبرگزاری مهر

خبرگزاری فارس

روزنامه حمایت

معاونت حقوقی و امور مجلس ریاست جمهوری

 

فهرست مطالب کتاب حقوق خانواده

پیشگفتار

مقدمه

فصل اول: ازدواج و نکاح

گفتار اول: مفهوم، انواع و مشخصات نکاح

بند اول: مفهوم نکاح

بند دوم: انواع نکاح

بند سوم: ویژگیهای نکاح

  1. نکاح به عنوان یک عقد
  2. نکاح جزء احوال شخصیه
  3. نکاح عقد غیر مالی
  4. نکاح و تمتع جنسی
  5. نکاح عقد رضایی

گفتار دوم: خواستگاری و نامزدی

بند اول: خواستگاری

بند دوم: ماهیت نامزدی

بند سوم: خسارت ناشی از برهم زدن نامزی

بند چهارم: هدایا

گفتار سوم: موانع نکاح

بند اول: موانع ناشی از قرابت نسبی

  1. پدر و دختر
  2. مادر و پسر
  3. برادر و خواهر
  4. عمو و برادر زاده
  5. دائی و خواهر زاده
  6. عمه و برادر زاده
  7. خاله و خواهر زاده

بند دوم: موانع ناشی از قرابت سببی

  1. مرد و مادر زن
  2. مرد و زن پدر
  3. مرد و زن پسر
  4. مرد و دختر زن
  5. جمع بین دو خواهر
  6. جمع بین زن و دختر برادر یا دختر خواهر زن

بند سوم: موانع ناشی از قرابت رضاعی

  1. شرایط تحقق رضاع
  2. حدود قرابت رضاعی

بند چهارم: سایر موانع نکاح

  1. عقد زن شوهردار.
  2. عقد زن در عده
  3. لعان
  4. انعقاد عقد در حال احرام
  5. زنا با زن شوهردار
  6. نزدیکی به زنا و شبهه
  7. لواط
  8. سه طلاق و نه طلاق
  9. نکاح با غیر مسلمان
  10. ازدواج زن ایرانی با غیر ایرانی
  11. چند همسری

گفتار چهارم: شرایط انعقاد نکاح

بند اول: ایجاب و قبول

  1. قصد
  2. رضا
  3. تبادل ایجاب و قبول
  4. ثبت ازدواج
  5. آزمایشات پزشکی قبل ازدواج

بند دوم: اهلیت

  1. بلوغ و نکاح صغیر
  2. عقل و نکاح مجنون
  3. رشد و نکاح سفیه
  4. نکاح دختر باکره

بند سوم: معلوم بودن طرف عقد

بند چهارم: وکالت و فضولی در نکاح

  1. وکالت در نکاح
  2. فضولی در نکاح

بند پنجم: شروط ضمن عقد

  1. درج شرط در عقد
  2. شروط مرتبط
  3. شروط صحیح
  4. شروط باطل

گفتار پنجم: مهریه

بند اول: مفهوم و انواع مهریه

بند دوم: شرایط مهریه

  1. مالیت داشتن مهریه
  2. مالکیت مهریه
  3. معلوم و معین بودن مهریه
  4. مقدار مهریه
  5. تفویض مهریه

بند سوم: انتقال و مطالبه مهریه

  1. انتقال مهریه به زوجه
  2. مطالبه مهریه
  3. حق حبس
  4. تعدیل مهریه
  5. دادگاه صالح برای مطالبه مهریه

بند چهارم: عیب، تلف و بطلان مهریه

  1. عیب مهریه
  2. تلف مهریه
  3. فقدان مهریه
  4. بطلان مهریه
  5. فسخ مهریه

بند پنجم: وضعیت مهریه پس از انحلال نکاح

  1. طلاق قبل از نزدیکی
  2. فسخ قبل از نزدیکی
  3. مرگ قبل از نزدیکی
  4. انحلال عقد موقت و تأثیر آن بر مهریه

گفتار ششم: حقوق و تکالیف زوجین

بند اول: معاشرت نیکو

بند دوم: استحکام خانواده و تربیت اولاد

بند سوم: ریاست خانواده

بند چهارم: برخورداری از تمتعات جنسی

بند پنجم: تعیین محل زندگی مشترک

بند ششم: اشتغال و تحصیل

بند هفتم: استقلال داراییهای زوجین

گفتار هفتم: تأمین مخارج زندگی زوجه (نفقه)

بند اول: مفهوم و موارد نفقه

بند دوم: شرایط الزام به نفقه

  1. زوجیت دایم
  2. تمکین زوجه

بند سوم: نفقه پس از انحلال نکاح

  1. نفقه در عده رجعی
  2. نفقه در عده بائن
  3. نفقه در عده وفات

بند چهارم: ضمانت اجرای عدم پرداخت نفقه

  1. ضمانت اجرای کیفری
  2. ضمانت اجرای حقوقی- الزام به پرداخت
  3. ضمانت اجرای حقوقی- تقاضای طلاق

فصل دوم: فسخ و طلاق

گفتار اول: فسخ و انفساخ نکاح

بند اول: موارد فسخ نکاح

  1. تخلف شرط وصف/ تدلیس
  2. جنون
  3. عیوب جنسی مرد
  4. عیوب جنسی زن
  5. سایر عیوب زن

بند دوم: موارد انفساخ نکاح

  1. مرگ یکی از زوجین
  2. لعان
  3. بروز موانع نکاح

بند سوم: احکام فسخ و انفساخ

  1. انشای فسخ
  2. تشریفات فسخ
  3. فوری بودن فسخ

بند چهارم: آثار فسخ و انفساخ

گفتار دوم: طلاق توافقی

بند اول: تحولات مقررات طلاق در حقوق ایران

بند دوم: طلاق توافقی

  1. طلاق توافقی در قالب خلع یا مبارات
  2. طلاق توافقی بدون پرداخت بذل
  3. طلاق به عوض
  4. صدور گواهی عدم امکان سازش
  5. اجرا و ثبت طلاق

گفتار سوم: طلاق به تقاضای مرد

بند اول: مراجعه به دادگاه

بند دوم: ارجاع زوجین به داوری یا حکمیت

بند سوم: طلاق ناشی از تخلفات یا سوء رفتار زن

بند چهارم: پرداخت حقوق مالی زن

  1. مهریه
  2. جهیزیه
  3. نفقه
  4. تنصیف دارایی
  5. اجرت المثل
  6. نحله.

بند پنجم: صدور گواهی عدم امکان سازش و اجرای طلاق

گفتار چهارم: طلاق به تقاضای زن

بند اول: مفقودالاثر شدن شوهر

بند دوم: عدم پرداخت نفقه

بند سوم: عسر و حرج

  1. ایجاد مشقت برای زوجه
  2. ترک زندگی خانوادگی
  3. اعتیاد
  4. محکومیت به حبس
  5. ضرب و شتم
  6. سوء رفتار مستمر
  7. بیماری صعب العلاج و مسری

بند چهارم: وکالت در طلاق

  1. عدم پرداخت نفقه یا عدم ایفای حقوق واجب زن
  2. سوء رفتار یا سوء معاشرت
  3. بیماری صعب العلاج
  4. جنون زوج
  5. اشتغال به شغل منافی مصالح خانوادگی یا زن
  6. محکومیت به حبس
  7. اعتیاد
  8. ترک زندگی خانوادگی
  9. محکومیت به جرایم حیثیتی
  10. عقیم بودن شوهر
  11. مفقود الاثر شدن شوهر
  12. انتخاب همسر دیگر

گفتار پنجم: عده

بند اول: عده وفات

بند دوم: عده طلاق، فسخ و انفساخ عقد دایم

بند سوم: عده انقضا و بذل مدت، فسخ و انفساخ عقد موقت

بند چهارم: عده شبهه

فصل سوم: روابط والدین و فرزندان

گفتار اول: نسب، ولایت و تابعیت

بند اول: نسب

  1. اماره اثبات نسب (اماره فراش)
  2. شرایط نفی ولد
  3. اختلاف زن و شوهر
  4. نسب طبیعی و نسب قانونی
  5. اماره فراش و آزمایشهای ژنتیک (دی ان ای)

بند دوم: ولایت

  1. ولی قهری
  2. نحوه اعمال ولایت پدر و جد پدری
  3. حدود ولایت ولی قهری
  4. سقوط ولایت و ضم امین
  5. آثار و احکام ولایت
  6. انتخاب وصی
  7. ارتباط ولایت و نسب

بند سوم: تابعیت

گفتار دوم: نگهداری، مراقبت و تربیت اولاد

بند اول: نگهداری و حضانت

  1. حضانت
  2. حق حضانت در صورت فوت یکی از والدین
  3. حق حضانت در صورت جدایی زن و مرد
  4. تکلیف به حضانت
  5. زوال حق حضانت
  6. توافق والدین در مورد حضانت
  7. مخارج حضانت
  8. مزد برای حضانت

بند دوم: زندگی و ملاقات با فرزندان

بند سوم: تربیت و آموزش فرزندان

گفتار سوم: نفقه، حقوق وظیفه و مستمری

بند اول: نفقه اقارب

  1. مفهوم و موارد نفقه
  2. شرایط لزوم پرداخت نفقه
  3. تعدد افراد واجب النفقه
  4. تعدد انفاق کنندگان
  5. ضمانت اجرای عدم پرداخت نفقه

بند دوم: حقوق وظیفه و مستمری

  1. مفهوم حقوق وظیفه و مستمری
  2. ورثه مستحق حقوق وظیفه و مستمری
  3. استحقاق زوجه متوفی در صورت ازدواج مجدد
  4. جمع بین دریافت حقوق بازنشستگی و مستمری
  5. شرایط فرزندان متوفی

گفتار چهارم: سرپرستی و فرزند خواندگی

بند اول: شرایط سرپرستان

  1. شرط تأهل
  2. تابعیت و مذهب
  3. سایر شرایط

بند دوم: شرایط فرزندخوانده

  1. کودک و نوجوان
  2. بدون سرپرست
  3. بدسرپرست

بند سوم: فرآیند اعطای سرپرستی

  1. تقاضای سرپرستی
  2. تعداد فرزندخوانده
  3. اولویت بندی بین متقاضیان
  4. فسخ سرپرستی آزمایشی
  5. اعطای حکم سرپرستی دایمی

بند چهارم: آثار و احکام سرپرستی

  1. اخذ شناسنامه
  2. صدور گذرنامه و خروج از کشور
  3. نگهداری، تربیت و نفقه
  4. قیمومت فرزندخوانده
  5. ازدواج با فرزندخوانده
  6. حقوق وظیفه و مستمری
  7. کمک هزینه اولاد، مرخصی مراقبت و بیمه

بند پنجم: فسخ سرپرستی

  1. مراجعه والدین و تقاضای استرداد
  2. فقدان شرایط سرپرستی
  3. سوء رفتار و کردار فرزندخوانده
  4. توافق فرزندخوانده و سرپرست
  5. فوت، طلاق یا ازدواج یکی از سرپرستان
  6. آثار فسخ سرپرستی

گفتار پنجم: تغییر جنسیت، تلقیح مصنوعی و تنظیم خانواده

بند اول: تغییر جنسیت

  1. انحصار جنسیت در مرد و زن
  2. دوجنسه
  3. تراجنسی
  4. تراجنسیتی
  5. تغییر جنسیت بدنی
  6. تغییر جنسیت حقوقی
  7. تغییر جنسیت در ایران
  8. تبعات تغییر جنسیت

بند دوم: تلقیح مصنوعی

  1. اهدای جنین

یک: شرایط اهداکنندگان

دو: شرایط جنین

سه: شرایط دریافت‌کنندگان جنین

چهار: آثار و احکام اهدای جنین

  1. اهدای گامت
  2. رحم جایگزین

بند سوم: تنظیم خانواده و سقط جنین

  1. تنظیم خانواده
  2. سقط جنین

کتابنامه

الف) منابع فارسی و عربی

ب) منابع انگلیسی

فهرست موضوعی

 

 

 

 

کتاب قراردادهای بی‌او‌تی

علاقه به قراردادهای بین‌المللی از زمانی که دانشجوی ارشد حقوق خصوصی بودم در من شعله‌ ور شد ولی منابعی در دسترس نبود که بتوان از آن سیراب گشت. وقتی به آن زمانها بر می گردم که چقدر به قراردادهای بین المللی علاقه مند بودم ولی راهنمایی وجود نداشت و کتابی درخور پیدا نمی شد، در خود احساس وظیفه می کنم که به سهم خود در سیراب کردن کسانی تلاش کنم که مثل خودم به این قراردادها علاقه مندند اما منابع مناسبی پیدا نمی کنند.

یکی از قراردادهایی که هم در روابط داخلی و هم در روابط بین المللی جایگاه مهمی دارد، «قراردادهای بی‌او‌تی» (BOT) است. این روش قراردادی از جذابیت خاصی برخوردار است و مطالعه زوایای آن پنجره‌ جدیدی را به مباحث سرمایه‌گذاری خارجی، تأمین مالی و مسایل قراردادهای پیچیده و بلندمدت بین‌المللی باز می‌‌کند.

روش بی‌او‌تی متضمن ترتیبات قراردادی گوناگونی است. بی‌او‌تی یک روش سرمایه گذاری است و در عین حال منابع مالی برای اجرای یک طرح اقتصادی را تأمین می کند. بی او تی همچنین دربردارنده انواع مطالعات، مهندسی پایه، مهندسی تفصیلی، تأمین کالا، ساخت، نصب، راه اندازی، بهره برداری، تعمیرات و نگهداری است. همه این ترتیبات در چارچوب یک قرارداد واحدی قرار می گیرند.

«کتاب قراردادهای بی‌او‌تی» نتیجه تحقیقات فراوانی است که در دو دهه گذشته در زمینه حقوق تجارت بین‌الملل و قراردادهای بین‌المللی انجام داده ام و حاکی از تجاربی است که در این زمینه کسب نموده ام که نهایتا به چاپ کتابهای «حقوق تجارت بین‌الملل»، «داوری تجاری بین‌المللی» و «حقوق نفت و گاز» منجر شده است. در تداوم انتقال دانش و تجربه خود، کتاب بی‌او‌تی روی قرارداد خاصی تمرکز دارد که شدیدا مورد نیاز است. دانشجویان می توانند با مطالعه این کتاب به طور مشخص از یک قرارداد پیچیده بین المللی آگاهی پیدا کنند و از جزئیات آن باخبر شوند.

مطالعه کتاب بی‌او‌تی فرصت بی نظیری را در اختیار کسانی قرار می دهد که تمایل دارند جنبه های گوناگون یک قرارداد بین المللی را موشکافی کنند و از آن اطلاع پیدا کنند. در این کتاب، تمام مراحل انجام یک قرارداد بین المللی به روشنی بیان شده است و چهار نمونه از این قراردادها در زمینه های کاری گوناگون مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته است تا علاقه مندان بتوانند با مطالعه این نمونه قراردادها حس یک قرارداد واقعی را پیدا کنند.

با توجه به گرایش روز افزون وزارتخانه ‏ها، مؤسسات و شرکتهای دولتی به قراردادهای بی‌او‌تی و تمایل مدیران، کارشناسان و حقوقدانان به کسب آگاهیهای بیشتر در این خصوص و ظرفیت بی‌او‌تی برای بیان مسایل عمیق قراردادی، کتاب بی‌او‌تی تألیف شد و جنبه‌های عملی، نحوه تنظیم و ساختار قراردادهای بی‌او‌تی محوریت پیدا کرد. بی‌او‌تی برای من بهانه ای بوده است تا مسایل پیچیده قراردادهای بین المللی را بتوانم به روش جذاب و ساده بیان کنم و مخاطبان راحتر بتوانند مسایل آن را دنبال کنند.

به طور خلاصه، کتاب قراردادهای بی‌او‌تی درصدد است به شیوه جدید جنبه‌ها و ابعاد گوناگون بی‌او‌تی را از جهت مسایل قانونی و مفاد و شرایط قراردادی تبیین و تحلیل نماید. این اثر تلاش دارد به نثر ساده و روان ولی در عین حال دقیق و مستحکم مسایل پیچیده یک قرارداد سرمایه‌گذاری بلند مدت را تشریح و نحوه تنظیم مفاد آن را بیان کند.

این کتاب می‌تواند برای کلیه مدیران، مذاکره‌کنندگان، حقوقدانان، مهندسان مشاور، کارشناسان و کلیه کسانی که در صدد بررسی، مذاکره و انعقاد قراردادهای بی‌او‌تی، بی‌او‌او یا سایر ترتیبات مشارکت عمومی-خصوصی (PPP) هستند مفید واقع شود. همچنین دانشجویان و جوانانی که اشتیاق به افزایش دانش خود در زمینه قراردادهای بین‌المللی دارند، می‌‌توانند از این کتاب بهره‌‌مند شوند.

«کتاب قراردادهای بی‌او‌تی» هدیه ای است از طرف من به کلیه کسانی که تمایل دارند اطلاعات و دانش خود را در زمینه قراردادهای بین المللی افزایش دهند. ما هر چه در توان داشتیم در طبق اخلاص قرار دادیم تا چه قبول افتد و چه در نظر آید. این کتاب در هفده فصل و در حدود ۳۸۰ صفحه توسط انتشارات میزان به چاپ رسیده است و مطالعه آن را به کلیه علاقه مندان به تجارت بین الملل و قراردادهای بین المللی توصیه می کنم.

در پایان به تأسی از حافظ باید گفت:

دل دادمش به مژده و خجلت همی‌برم *** زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست

شکر خدا که از مدد بخت کارساز *** بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست

سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار *** در گردشند بر حسب اختیار دوست

ماییم و آستانه عشق و سر نیاز *** تا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست

دشمن به قصد حافظ اگر دم زند چه باک *** منت خدای را که نیم شرمسار دوست

فهرست کتاب

پیشگفتار
مقدمه
فصل اول: مفهوم، ساختار و ویژگیهای بی‌او‌تی
گفتار اول: مفهوم بی‌او‌تی
گفتار دوم: سایر ترتیبات بی‌او‌تی
الف) قراردادهای بی‌او‌او
ب) قراردادهای بی‌او‌اوتی
ج) قراردادهای بی‌تی‌او
د) قراردادهای بی‌ال‌تی
ﻫ) قراردادهای بی‌اواواس
و) قراردادهای آر‌او‌تی
گفتار سوم: ساختار بی‌او‌تی
الف) دولت (کارفرما)
ب) سرمایه‌گذار (کنسرسیوم/شرکت پروژه/پیمانکار)
ج) تأمین کنندگان مالی/وام دهندگان
د) پیمانکاران فرعی
ﻫ) عرضه‌کنندگان مواد اولیه/خوراک
و) خریداران محصولات طرح
ز) تأمین کنندگان قطعات یدکی و پیمانکاران بهره‌برداری
گفتار چهارم: مشخصات قرارداد بی‌او‌تی
گفتار پنجم: طرحهای موضوع بی‌او‌تی
گفتار ششم: مقایسه بی‌او‌تی با ترتیبات مشابه
الف) بی‌او‌تی و مشارکت عمومی-خصوصی
ب) بی‌او‌تی و سرمایه‌گذاری مستقیم خارجی
ج) بی‌او‌تی و تأمین مالی پروژه
د) بی‌او‌تی و اخذ وام دراز مدت
ﻫ) بی‌او‌تی و تجارت متقابل
و) بی‌او‌تی و اعطای امتیاز
فصل دوم: دلایل استفاده از بی‌او‌تی
گفتار اول: آزاد سازی اقتصادی
گفتار دوم: جذب سرمایه‌ بخش خصوصی
گفتار سوم: انتقال ریسک
الف) ریسکهای اجرایی‌
ب) ریسکهای تأمین مالی
ج) ریسکهای اقتصادی
د) ریسکهای سیاسی و حقوقی
گفتار چهارم: دسترسی به فناوری و دانش فنی
الف) آموزش
ب) لیسانس و پروانه‌
ج) دانش فنی
گفتار پنجم: برخورداری از مدیریت بهینه
فصل سوم: نقش دولت در بی‌او‌تی
گفتار اول: دلایل همکاری دولت در موفقیت بی‌او‌تی
الف) تعلق پروژه به بخش عمومی
ب) مالکیت زمین پروژه
ج) کالاها و خدمات پروژه
د) همکاری دولت در تأمین منابع مالی پروژه
ﻫ) تبدیل درآمد بی‌او‌تی به ارز
و) مصادره یا ملی کردن پروژه بی‌او‌تی
ز) نظارت دولت بر پروژه
گفتار دوم: ایجاد بستر مناسب جهت تسهیل بی‌او‌تی
الف) تجربه هند
ب) تجربه یونان
گفتار سوم: ایجاد مرکز خاص برای بی‌او‌تی
فصل چهارم: قوانین و مقررات عام راجع به بی‌او‌تی
گفتار اول: قانون اساسی
الف) اصل چهل و سوم
ب) اصل چهل و چهارم
ج) اصل هشتاد و یکم
گفتار دوم: قانون اجرای سیاستهای کلی اصل ۴۴
گفتار سوم: قانون تشویق و حمایت سرمایه‌گذاری خارجی
الف) بی‌او‌تی تحت شمول قانون تشویق و حمایت
ب) استفاده از بی‌او‌تی در بخش دولتی و غیر دولتی
ج) بازگشت سرمایه و منافع حاصله از عملکرد اقتصادی طرح
د) تضمین خرید محصولات
ﻫ) اعمال حق مالکانه سرمایه‌گذار خارجی در طول قرارداد بی‌او‌تی
و) انتقال پروژه بی‌او‌تی به تأمین‌کنندگان مالی
ز) شرط ثبات در قراردادهای بی‌او‌تی
ح) انتقال طرح بی‌او‌تی به دولت
گفتار چهارم: معاهدات دوجانبه تشویق و حمایت سرمایه‌گذاری
گفتار پنجم: برنامه پنجم توسعه
گفتار ششم: قوانین مالیاتی
گفتار هفتم: سایر قوانین و مقررات
فصل پنجم: قوانین و مقررات بخشی ناظر به بی‌او‌تی
گفتار اول: حمل و نقل
الف) راه و ترابری
۱. مطالعات و بررسیهای مقدماتی
۲. تشکیل شرکت پروژه
۳. حقوق و تکالیف وزارت راه و شهرسازی
۴. تکالیف و حقوق شرکت پروژه
۵. تمدید و اتمام قرارداد
ب) حمل و نقل ریلی
ج) فرودگاه‌ها
۱. موضوع بی‌او‌تی
۲. طرفین قرارداد بی‌او‌تی
۳. تکالیف و حقوق سازمان هواپیمایی کشوری
۴. تکالیف و حقوق طرف بی‌او‌تی
۵. قصورها و انقضای قرارداد
۶. حل و فصل اختلافات
د) بنادر
گفتار دوم: آب و برق
الف) بخش تولید برق
ب) بخش آب و فاضلاب
گفتار سوم: صنعت نفت
گفتار چهارم: بستر حقوقی مناسب
فصل ششم: اقدامات پیش قراردادی و انتخاب سرمایه‌گذار
گفتار اول: مطالعات پیش قراردادی
الف) مطالعات فرصت
ب) مطالعات امکان سنجی مقدماتی
ج) مطالعات امکان سنجی
گفتار دوم: چگونگی و تشریفات انتخاب سرمایه‌گذار
الف) انجام تشریفات مناقصه
ب) لزوم رعایت قانون برگزاری مناقصات در طرحهای بی‌او‌تی
گفتار سوم: تشکیل کنسرسیوم و شرکت پروژه
الف) تشکیل کنسرسیوم
ب) تشکیل شرکت پروژه
فصل هفتم: مفاد قرارداد: تعهدات سرمایه‌گذار
گفتار اول: تأمین منابع مالی طرح
الف) آورده سرمایه‌گذار
ب) اخذ تسهیلات
۱. اخذ تسهیلات از منابع داخلی و خارجی
۲. وام سندیکایی
۳. اتکای تأمین مالی به داراییها و عواید طرح
۴. ریسکهای تأمین مالی طرحهای بی‌او‌تی
۵. ریسکهای مؤسسه‌های مالی
۶. نحوه مواجهه با ریسکها
۷. ارتباط قرارداد بی‌او‌تی و قرارداد تأمین مالی
۸. پیش‎بینی مخارج اضافی و غیر منتظره
ج) انتشار اوراق بهادار
د) مشارکت دولت در تأمین منابع مالی طرح
گفتار دوم: ساخت طرح
الف) مشخصات طرح و شرح کار
ب) تغییر شرح کار
ج) استراتژی قراردادی
گفتار سوم: بهره‌برداری از طرح
الف) زمان شروع بهره‌برداری
ب) مدت زمان بهره‌برداری
ج) کمیته نظارت بر بهره‌برداری
گفتار چهارم: کیفیت و استمرار عرضه محصولات تولیدی
الف) عرضه مستمر کالاها و خدمات تولیدی
۱. اعمال جریمه
۲. برقراری سیستم جایگزینی
۳. فسخ قرارداد بهره‌برداری
ب) کیفت کالاها و خدمات تولیدی
۱. نظارت و کنترل فنی بر مراحل اجرای طرح‌‌
۲. مراقبت و نگهداری از تأسیسات
۳. قابلیت جذب کالاها و خدمات
ج) رعایت ایمنی و سلامت
گفتار پنجم: انتقال طرح به دولت
فصل هشتم: مفاد قرارداد: تعهدات کارفرما
گفتار اول: اعطای امتیاز ساخت و بهره‌برداری
الف) اعطای امتیاز اجرا و ساخت
ب) امتیاز تشکیل شرکت
ج) امتیاز بهره‌برداری
گفتار دوم: تعهد به خرید محصول
الف) خرید تضمینی
ب) رفع نیاز کارفرما از محصولات
ج) تضمین حداقل درآمد
گفتار سوم: تبدیل درآمد به ارز
الف) مشکلات تبدیل درآمد طرح به ارز معتبر
ب) راه‌حلهای مواجهه با مشکلات تبدیل ارز
گفتار چهارم: سایر تعهدات کارفرما
الف) تأمین زمین
ب) تأمین خوراک
ج) اعطای تسهیلات
د) اجرای بخشی از عملیات اجرایی
فصل نهم: مفاد قرارداد: سایر شروط
گفتار اول: فسخ قرارداد
الف) موارد فسخ
ب) آثار و تبعات فسخ
گفتار دوم: بهداشت، ایمنی و محیط زیست
گفتار سوم: حوادث قهریه
الف) شرایط تحقق حوادث قهریه
ب) مصادیق حوادث قهریه
ج) آثار بروز حوادث قهریه
گفتار چهارم: نظارت کارفرما
الف) نظارت و کنترل دولت بر اجرا و بهره‌برداری
ب) نظارت و کنترل کارفرما بر هزینه‌ها
گفتار پنجم: قیمت‌گذاری و تعدیل قرارداد
الف) قیمت‌گذاری
ب) تعدیل قرارداد و انجام مذاکرات مجدد
گفتار ششم: قانون حاکم و حل و فصل اختلافات
الف) قانون حاکم
ب) حل و فصل اختلافات
فصل دهم: قرارداد نمونه بی‌او‌تی احداث و بهره‌برداری هتل
ماده ۱: تعاریف
ماده ۲: موضوع قرارداد
ماده ۳: تاریخ تنفیذ/ تاریخ اجرای قرارداد
ماده ۴: مدت اجرای قرارداد
ماده ۵: اسناد قرارداد
ماده ۶: نماینده
ماده ۷: تضمینها
ماده ۸: کل هزینه‌ها
ماده ۹: واگذاری
ماده ۱۰: برنامه‌ها و گزارشات
ماده ۱۱: اصول طراحی و ساخت
ماده ۱۲: ساخت هتل
ماده ۱۳: بهره برداری از هتل
ماده ۱۴: بازرسی فنی، تعمیر، حفظ و نگهداری
ماده ۱۵: اختتام و فسخ قرارداد
ماده ۱۶: واگذاری هتل
ماده ۱۷: شرایط پرداخت
ماده ۱۸: بیمه
ماده ۱۹: پرداخت غرامت
ماده ۲۰: روشهای حل اختلاف
ماده ۲۱: قانون حاکم
ماده۲۲: فورس ماژور
ماده ۲۳: موارد متفرقه
ماده ۲۴: آدرسهای قانونی، ابلاغیه‌ها و اخطارها
فصل یازدهم: قرارداد نمونه بی‌او‌تی احداث و بهره‌برداری نیروگاه
ماده ۱: تعریفها و تفسیرها
ماده ۲: تعهدات طرفین
ماده ۳: مجوزهای دولت
ماده ۴: تاریخ نفوذ و تاریخ قطعیت
ماده ۵: دوره مجاز
ماده ۶: اسناد قرارداد
ماده ۷: اسناد فنی
ماده ۸: نمایندگان
ماده ۹. تأییدات و الزامات
ماده ۱۰: اصول طراحی و احداث
ماده ۱۱: احداث پروژه
ماده ۱۲: هزینه کل و تأمین مالی پروژه
ماده ۱۳: تأمین مالی اضافی
ماده ۱۴: واگذاری و جایگزینی
ماده ۱۵: نیازهای پروژه
ماده ۱۶: مواد اولیه
ماده ۱۷: آزمایش و راه اندازی
ماده ۱۸: بهره‌برداری و نگهداری
ماده ۱۹: کمیته هماهنگی بهره‌برداری
ماده ۲۰: بازرسی، تعمیرات و نگهداری
ماده ۲۱: نقطه تحویل محصول پروژه
ماده ۲۲: سیستم اندازه گیـری محصول پروژه
ماده ۲۳: برنامه ریزی تولید محصول پروژه
ماده ۲۴: سوابق و گزارشها
ماده ۲۵: ضمانتنامه‌ها
ماده ۲۶: صورت حساب و روش پرداخت
ماده ۲۷: خاتمه و فسخ قرارداد
ماده ۲۸: انتقال پروژه
ماده ۲۹: مالیات
ماده ۳۰: بیمه
ماده ۳۱: تغییر در قوانین و مقررات
ماده ۳۲: حادثه قهریه
ماده ۳۳: مصونیت
ماده ۳۴: حل اختلاف
ماده ۳۵: حفاظت و ایمنی
ماده ۳۶: قوانین و مقررات حاکم
ماده ۳۷: موارد متفرقه
ماده ۳۸: نشانیها و ارتباطها
ماده ۳۹: نسخه‌های قرارداد
فصل دوازدهم: قرارداد بی‌او‌تی احداث و بهره‌برداری شهربازی
ماده ۱: موضوع قرارداد
ماده ۲: مدارک و اسناد قرارداد و پیوستها
ماده ۳: آورده طرفین
ماده ۴: مدت قرارداد
ماده ۵: تعهدات شهرداری
ماده ۶ : تعهدات سرمایه‌گذار
ماده ۷: نظارت عالیه
ماده ۸: تضمینات
ماده ۹: سایر شرایط
ماده ۱۰: فسخ قرارداد
ماده ۱۱: تعارض قرارداد با دیگر اسناد و اختلافات احتمالی
ماده ۱۲: مرجع حل اختلاف
ماده ۱۳: اقامتگاه قانونی
فصل سیزدهم: نمونه قرارداد بی‌او‌تی از ویتنام
ماده ۱: اهداف اجرای پروژه
ماده ۲: تعهدات سرمایه‌گذار
ماده ۳: تعهدات کارفرما
ماده ۴: مدت قرارداد
ماده ۵: تأیید قرارداد
ماده ۶: جداول ساخت و تکمیل پروژه
ماده ۷) استفاده همزمان از محل پروژه
ماده ۸: مناقصه ساخت
ماده ۹: خرید مواد، وسایل و تجهیزات
ماده ۱۰: به اجرا درآوردن پروژه
ماده ۱۱: اجرا و مدیریت پروژه
ماده ۱۲: انتقال اموال
ماده ۱۳: فسخ قرارداد
ماده ۱۴: تمدید قرارداد
ماده ۱۵: شرکت پروژه
ماده ۱۶: حل و فصل اختلافات
ماده ۱۷: زبان قرارداد
ماده ۱۸: اصلاحیه و الحاقیه‏ ها به قرارداد
ماده ۱۹: شرایط لازم الاجرا شدن قرارداد
فصل چهاردهم: قانـون ترکیه راجـع به مشارکت بر مبنای بی‌او‌تی
۱. اهداف
۲. قلمرو
۳. تعاریف
۴. مقامات صلاحیتدار
۵. قرارداد
۶. مسئولیت
۷. مدت
۸. قیمت
۹. انتقال
۱۰. مصادره
۱۱. تضمینات
۱۲. معافیتها
۱۳. مقررات قانونی قابل اعمال
۱۴. قوانین غیر قابل اعمال
۱۵. لازم‎الاجرا شدن
۱۶. اجرا
فصل پانزدهم: مقررات ویتنام راجع به قراردادهای بی‌او‌تی
الف) مقررات عمومی
ب) امتیازات و تضمین سرمایه‌‌گذاری
۱. امتیازات مالیاتی
۲. حسابها و تراز ارز خارجی
۳. وثیقه و حق استفاده از زمین
۴. افزایش قیمتها، درآمدها و دیگر دریافتهای شرکت پروژه
۵. انتقال تکنولوژی، حمایت از محیط زیست
فصل شانزدهم: مقررات چین راجع به بی‌او‌تی
بخش اول: شرایط عمومی
بحش دوم: بررسی و تأیید و تشریفات مقرر
بخش سوم: مسئولیتها و خطرات (ریسکها)
بخش چهارم: قانون لازم الاجرا و حل و فصل اختلافات
بخش پنجم: مقررات تکمیلی
فصل هفدهم: قانون فیلیپین در مورد بی‌او‌تی
ماده ۱: اعلان سیاست
ماده ۲: تعریف اصطلاحات
ماده ۳: امکان مشارکت بخش خصوصی در پروژه‎های زیربنایی
ماده ۴: پروژه‎های دارای اولویت
ماده ۴ مکرر: پروژه‎های پیشنهادی
ماده ۵: مناقصه عمومی پروژه‎
ماده ۵ مکرر: مذاکرات مستقیم قراردادها
ماده ۶: نحوه بازپرداخت
ماده ۷: فسخ قرارداد
ماده ۸: کمیته تعیین عوارض خدمات استفاده از راه‌‌ها
ماده ۹: نظارت بر پروژه‎
ماده ۱۰: مشوقهای سرمایه‌‌گذاری
ماده ۱۱: قوانین و مقررات اجرایی
ماده ۱۲: هماهنگی و نظارت بر پروژه
ماده ۱۳: لغو مقررات مخالف
ماده ۱۴: قابل تجزیه بودن مقررات این قانون
ماده ۱۵: زمان لازم الاجرا شدن این قانون
کتابنامه
الف) منابع فارسی و عربی
ب) منابع انگلیسی
فهرست موضوعی

بی شیله پیله

صبح یکی از روزهای پاییزی در دوره دانشجویی که طبق معمول برای شرکت در کلاسهای دوره کارشناسی حقوق به مجتمع آموزش عالی قم (پردیس فارابی امروز) رفته بودم، متوجه شدم که اتاق آموزش شلوغ است. پرس و جو کردم متوجه شدم که زمان ثبت نام آزمون ورودی فوق لیسانس دانشگاه تربیت مدرس است و دانشجویان سال بالایی دنبال اخذ گواهی جهت شرکت در آزمون‌اند. اطلاعات زیادی از دانشگاه تربیت مدرس نداشتم. البته اجمالا شنیده بودم که این دانشگاه پس از انقلاب برای تربیت اساتید مکتبی و انقلابی دانشگاه تأسیس شده و اول هم اسم اش «مدرسه تربیت مدرس» بوده و چون دیگران ریشخند ‌کرده بودند آن را به دانشگاه تغییر داده اند. می‌ گفتند هر کی در این دانشگاه تحصیل کند، استادی اش تضمینی است.

سرکی به اتاق آموزش کشیدم، یکی از دوستان ورودی سال قبل را آنجا دیدم. پیش اش رفتم و گفتم: «به به! ایشالا به خوبی و با موفقیت! پس شما هم می خواهید استاد دانشگاه شوید!» بلافاصله گفت: «نه بابا! دل خوش کنک می‌ خواهم امتحانی بدم، کی حالا قبول شد؟ تازه اگر هم در آزمون قبول بشی، در گزینش رد می‌ شی». با تعجب گفتم برای چی رد می‌ شی؟ گفت: «اخه دانشگاه تربیت مدرس گزینش سختی دارد و تا کسی از جهت سیاسی و عقیدتی صددرصد مورد تأیید آنها نباشد راه اش نمی دهند ولو این که انیشتین باشد.» بعدش یه خورده صداش را پایان آورد و گفت: «البته استادها هم خیلی با این دانشگاه موافق نیستند.»

آن روز همه فکرم درگیر فوق لیسانس، تربیت مدرس، استاد شدن و گزینش بود. با این که سر کلاس معمولا تمرکز خوبی داشتم اما آن روز حتی سرکلاس هم درگیر این افکار بودم. گاهی هم خودم را جای استاد می‌ دیدم که دارد به دانشجویان درس می‌ دهد و یه دفعه از کلاس می‌ رفتم توی رویاها. شب که برگشتم خونه، موضوع فوق لیسانس و دانشگاه تربیت مدرس را برای همسرم تعریف کردم و کلی پیرامون آن حرف زدیم. تو رختخواب هم این خیالات دست بردار نبود. به قول سعدی «سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی*** چه خیال‌ها گذر کرد و گذر نکرد خوابی». بلاخره دم دمهای صبح بعد از این که این افکار هزار بار دور ذهنم چرخید، بلاخره به خواب رفتم.

صبح که شد رفتم اداره پست و دفترچه آزمون دانشگاه تربیت مدرس را خریدم و به دقت شرایط آن را مطالعه کردم. از یکی از بندهای دفترچه استنباط می‌ شد که شرکت کنندگان در آزمون باید تا پایان شهریور ۱۳۶۷ فارغ التحصیل شده باشند که بتوانند در مهرماه ثبت نام کنند. من در بهترین شرایط می توانستم در بهمن ۶۷ فارغ التحصیل بشوم. فکر کردم بد نیست به طور آزمایشی در آزمون شرکت کنم تا برای سال بعد آمادگی بیشتری داشته باشم.

به آموزش مجتمع مراجعه کردم و تقاضای گواهی اشتغال به تحصیل و ریز نمرات و معدل کل کردم که شرط شرکت در آزمون بود. مسئول آموزش زد زیر خنده و تمسخرآمیز گفت: «برو دنبال کار ات، تو تازه ترم پنج را شروع کرده ای و فقط ۸۰ واحد پاس کرده ای! چطور می توانی در آزمون ارشد شرکت کنی؟ این بچه ها ترم هفتم هستند که ما برای آنها گواهی صادر می‌ کنیم. برو شرایطش را نداری». او از دادن گواهی و ریز نمرات و معدل کل خودداری کرد و التماس و التجاء و دعوی و مرافعه ام اثری نبخشید. تمام روز برای این موضوع کسل بودم و با خودم مرافعه داشتم. شب که رفتم تو رختخواب، همه چیز دوباره از نو شروع شد و با خودم فکر می‌ کردم که چرا این کارمندان برای انجام ندادن کار این قدر بهانه می‌ گیرند، مگر من می‌ خواهم آنها چیز خلافی را تأیید کنند، تازه این حق من است که آنها تأیید کنند که من دانشجو هستم و این تعداد واحد را با این معدل پاس کرده ام. هزار بار این حرفها را دوره کردم، غر زدم، لعن و نفرین فرستادم، نقشه کشیدم تا دوباره به خواب رفتم.

فردا صبح دوباره برگشتم پیش مسئول آموزش و مظلومانه ایستادم جلوش و هیچ حرفی نزدم. چند بار به من نگاه کرد و بلاخره حوصله اش سر رفت و گفت بفرمایید، فرمایشی بود؟ خودش حدس زده بود که برای چی آنجا بودم ولی به رخ اش نمی آورد. گفتم چرا شما گواهی نمی دهید؟ شما همین درس هایی را که پاس کرده ام تأیید کنید. داشتم می‌ گفتم اخه به شما چه ربطی دارد که من شرایط اش را دارم یا ندارم، شما کار اتان را انجام بدهید، اگر بهانه می‌ گیرید که کار انجام ندهید خب بگید، که یه لعنت آب دار بر شیطان فرستادم که دارد وسوسه می‌ کند و حالا کار را خراب می‌ کند. بعضی از دانشجویان خدا خیرداده هم فضولی اشان گل کرده بود و این وسط آتیش بیار معرکه شده بودند که از قدیم گفته اند فضول را بردند جهنم گفت هیزمش تره. باز تو دلم استغفراله گفتم و چند تا لعنت به شیطان نثار کردم که از شر جن و انس اش ما را محفوظ کند و خودم را درگیر آنها نکردم.

بلاخره بعد از کلی بحث و التماس و خواهش و تمنا، مسئول آموزش قبول کرد که گواهی اشتغال به تحصیل را صادر کند. کلی ما را معطل کرد و نهایتا روی یک ورقه باطله یه چیزهایی نوشت و با اخم و تخم داد دست ام و گفت برو دبیرخانه بده تایپ کنند. وقتی متن نامه را دیدم دلم ریخت تو هم. دو خط به این مضمون نوشته شده بود که اقای عبدالحسین شیروی خوزانی در ترم اول سال تحصیلی ۶۷-۶۶ در این مجتمع ثبت نام کرده و این گواهی بنا به درخواست نامبرده صادر شده و ارزش دیگری ندارد. خبری هم از تأیید واحدهای پاس شده و نمرات نبود. ترسیدم چیزی بگم همان را هم بگیرد و پاره کند و دست ام به هیچی بند نباشد. به خودم دلداری دادم که این امتحان اصلی که نیست، آزمایشی است، حالا قبول هم نکنند سال دیگر دوباره شرکت می‌ کنم. حالا که ریش و قیچی دست آن است و مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش.

خلاصه با کلی ماجراهای دیگر پس از چند روز دوندگی گواهی اشتغال به تحصیل را گرفتم. حالا نیاز به ریز نمرات و معدل بود. اول فکر کردم که واحدهای پاس شده را با نمرات اش بدم تایپ کنند و پیوست نامه کنم. چون دیدم تایپ هم هزینه دارد و هم باید برم تو شهر، بی خیال اش شدم و ریز نمراتم را دستی با خودکار تهیه کردم و نامه مجتمع را به آن منگنه کردم. فرم تقاضا را به همراه دوازده قطعه عکس شش در چهار و شش سری فتوکپی از تمام صفحات شناسنامه و فرم گزینش و سایر مدارک پست کردم ولی با این گواهی و ریز نمرات دست نویس امیدی نداشتم که تقاضایم مورد قبول واقع شود و برایم کارت شرکت در آزمون صادر گردد.

چون شرکت در آزمون جنبه آزمایشی داشت، وقتی را برای آمادگی امتحان نگذاشتم و همان روال عادی مطالعه و تحصیل خود را ادامه دادم. چند ماهی گذشت و خبری از زمان امتحان نبود. معمولا آگهی های مربوط به آزمون ها در روزنامه اطلاعات چاپ می شد و مجبور بودم روزنامه را هر روز ببینم که در آن روزگار کار ساده ای نبود. اوایل بهار ۱۳۶۷ آگهی در روزنامه چاپ شد و محل و روز دریافت کارت شرکت در آزمون مشخص شد اما معلوم نمی کرد که برای چه کسانی کارت صادر شده است.

اولین مسافرت به تهران جهت گرفتن کارت شرکت در آزمون فرا رسید. تا میدان انقلاب را بلد بودم ولی از آن به بعد را نه. می گفتند که دانشگاه تربیت مدرس کنار پل گیشا قرار دارد و می توانی از میدان انقلاب سوار بشی و بروی. صبح ساعت ۷ صبح بود که به میدان انقلاب رسیدم. از آنجا مجددا سوار ماشین شدم و حدود هفت و نیم صبح بود که زیر پل گیشا پیاده شدم. ساعت ۹ بود که مسئول کارتها سرو کله اش پیدا شد. من مطمئن نبودم که کارت برایم صادر شده یا نه. ساعت ۱۰ نوبتم شد. دم پنجره رسیدم و اسم و فامیلم را گفتم. مدتی طول کشید که کارتم را پیدا کند. کارت شناساییم را گرفت و مشخصات را کنترل کرد و عکسش را هم با خودم تطبیق داد و کارت شرکت در آزمون را به ام داد.

آزمون دانشگاه تربیت مدرس در آن سالها جداگانه برگزار می شد و معمولا همه رشته ها ظرف دو روز امتحان می دادند. با توجه به احتمال بمباران تهران توسط عراقی ها، جمع کردن این همه فریخته! در یک جا خیلی خطرناک بود. آخه آن زمانها داشتن لیسانس هم یه پرستیژی داشت. به ما گفتند که امتحان در ورزشگاه آزادی در دو روز آخر هفته انجام می شود و کلیه داوطبان باید شب قبل از امتحان در ورزشگاه حضور داشته باشند. برای ما شهرستانی ها خیلی هم خوب بود که می توانستیم استراحت کنیم و فردا در آزمون شرکت کنیم.

ساعت چهار بعد از ظهر روز قبل از آزمون به ورزشگاه آزادی مراجعه کردیم و ما را به سمت خوابگاه ها هدایت کردند. کلی دانشجو از رشته های گوناگون زیر یک سقف جمع شده بودند. از طرف دیگر دیدن ورزشگاه آزادی و به خصوص خوابگاه های آن برایم فوق العاده جذاب بود. این اولین باری بود که ورزشگاه آزادی را می دیدم. راهروهای زیر سکوها همه سیمانی و خیلی ضمخت بنظر می رسید. ولی خوابگاه ها با حال بودند. بچه ها می گفتند که این تخت ها را بازیکنان و ستارگان ورزشی برای استراحت استفاده می کنند. هرگز نفهمیدم که این حرف درسته یا نه، اما باعث غرور بود که می توانستم دو شب را جایی بخوابم که ورزشکاران معروف آنجا خوابیده اند.

تو خوابگاه تعدادی از دانشجویان سالهای قبل را دیدم که از دیدن من خیلی تعجب کردند. آخه موضوع را خیلی علنی نکرده بودم. هیچ کدام از هم دوره ای ها هم آنجا نبودند چون نه شرایطش را داشتند و نه فکر می کردند که این کار فایده ای داشته باشد. هرکس کلی با خودش کتاب و جزوه آورده بود. همه تقریبا کتاب قانون را با خودشان داشتند هر چند که کسی نمی دانست که سر جلسه داشتن کتاب قانون آزاد است یا نه و کسی هم البته جوابگو نبود. بعضی آنقدر جزوه و کتاب با خودشان آورده بودند که تمام دوره دانشجویی آنقدر مطالعه نکرده بودند. کتاب بعضی ها هم دست نخورده و آکبند بود انگار که تازه تو راه خریده بودند و حالا یادشان آمده بود که با خودشان بیاورند.

بچه ها با نگرانی جزوه ها و کتابهایی را که با خودشان آورده بودند دور می زدند و من در عوض بی خیال اطراف ورزشگاه و کنار چمن دور می زدم. فقط چند تا کتاب قانون با خودم داشتم که اگر اجازه دهند بتوانم در آزمون از آنها استفاده کنم. توی خوابگاه جنب و جوش عجیبی بود. بیشتر افراد یا با هم سر موضوعی بحث می کردند و یا داشتند یادداشتهای خود را مرور می کردند. من بر عکس روی تخت دراز کشیده بودم و به دانشجویان نگاه می کردم و بعضا به بحث های آنان گوش می کردم. برخی شکایت می کردند که نتوانسته اند برای آزمون آمادگی پیدا کنند و از قبل این زمینه را برای دوستانشان فراهم می کردند که اگر قبول نشدند صرفا به خاطر این بوده که آمادگی نداشته اند نه این که خدای نکرده از کسانی که قبول شده اند کم و کسری داشته اند. من ترجیح می دادم نه جزوه و کتاب بخوانم و نه داخل بحث آنها بشوم چرا که به همه گفته بودم آزمایشی شرکت کرده ام و دوست نداشتم فکر کنند که واقعا قصد نمره گرفتن و قبولی دارم که به ام طعنه و کنایه بزنند.

یکی از دانشجویان سال بالاتر که از قبل با من آشنایی داشت و می دید که من راحت روی تخت دراز کشیده ام نزد من آمد و با طعنه یا بدون طعنه نمی دونم، گفت: «تنها کسی که در این آزمون قبول می شود تو هستی و تو هم شرایط آن را نداری.» برخی دیگر از آشناها هم در حال رفت و برگشت یه متلکی نثار حقیر می‌ کردند و معلوم بود که به هیچ عنوان نمی توانستند ببیند که یه کلاس پایین تری آمده در آزمون شرکت کند، به خصوص که امکان قبولیش هم بالا باشد.

بلاخره هر جوری بود شب تمام شد و فردا صبح سحر ما را برای نماز بیدار کردند. صبحانه خیلی جالب بود. نون بیات که مثل پلاستیک شده بود، یه تکه پنیر گچی و یه لیوان چای که در دیگ درست کرده بودند. در هر حال جنگ بود و امکانات دانشگاه هم بیشتر از این نبود و توقعات هم پایین بود و نگرانی امتحان نیز اجازه نمی داد که کسی فرصت عرض اندام و اعتراض داشته باشد.

همه امتحانات به صورت تشریحی بود و خیلی خوب پیش می رفت. سوالات خیلی ساده می‌ نمود و به راحتی به آنها جواب می دادم. تا این که بعد از ظهر روز دوم، امتحان متون فقه بود. بالای صفحه نوشته شده بود «فقه جزایی» و در پایین چند متن کوتاه از حدود و قصاص انتخاب شده بود. بچه های حقوق خصوصی فریاد کشیدند که اوراق متون فقه اشتباهی پخش شده است و این برای حقوق جزاست. مدتی جو جلسه امتحان متشنج شد ولی کسی نبود که حتی بتواند فرق بین فقه خصوصی و جزایی را تشخیص بدهد. ناظرها تماس های متعددی این طرف آن طرف گرفتند اما نتیجه خاصی حاصل نشد. بلاخره پس از تماس های مکرر یکی از ناظران پشت بلندگو رفت و گفت: «اگر فکر می کنید که اوراق اشتباهی است به متون فقه جواب ندهید و بجای آن قید کنید که ورقه سوالات اشتباهی بوده است. ما در اولین فرصت مجددا از شما امتحان خواهیم گرفت.»

من نگاهی به ورقه سوالات فقه جزایی انداختم و متوجه شدم که متن ها ساده اند و حتی بنظرم از متون فقه خصوصی نیز که احتمالا می دادند، ساده تر می آمد. گفتم حالا که ما آزمایشی در این آزمون شرکت می کنیم بهتر است این ها را خوب جواب بدهیم. اگر بعدا مجددا امتحان گرفتند، دوباره شرکت می کنیم. البته هرگز کسی مجددا به امتحان دعوت نشد و هرگز کسی اذعان نکرد که اساسا اشتباهی رخ داده است. سالها بعد یکی از دانشجویان سال بالاتری که منتظر بود که برای امتحان متون فقه خصوصی دعوت بشود و هرگز نشد و عدم قبولی خودش را ناشی از این امر می دانست، به من گفت که مسئله را پیگیری کرده و آنها گفته اند که متون فقه، متون فقه است چه قصاص و دیات و چه معاملات و آب پاکی را روی دست اشان ریخته اند.

برعکس امتحان متون حقوقی برایم خیلی مشکل بود. فقط عنوان را قدری متوجه شدم که چیزی در مورد برات و مقایسه آن با حواله است. از متن زیاد چیزی دستگیرم نشد، اما سعی کردم از اطلاعات خودم استفاده کرده و با حدس و گمان به ازای هر جمله یک متن فارسی دست و پا کنم. بیشتر سعی می کردم اطلاعات خودم را تحمیل متن کنم و هر کلمه ای را نمی دانم حدس بزنم و متناسب با آن چیزی بنویسم. بعدا متوجه شدم که این ترفند هم بی تأثیر نبوده و نمره قابل قبولی از متون حقوقی کسب کرده ام.

پس از دو روز امتحان در ورزشگاه آزادی و  استراحت در محل بازیکنان و ستارهای فوتبال، حالا وقت آن بود که به خانه برگردیم و منتظر جواب بمانیم. با توجه به این که دانشگاه تربیت مدرس گزینش سخت و محکمی داشت، طبیعتا نتایج خیلی دیر اعلام می شد. من همه اش دعا می کردم که این کارها آنقدر طول بکشد که من لیسانس را تمام کنم.

اواخر تابستان ۶۷ بود که به ما اطلاع دادند که برای مصاحبه دعوت شده اید و روزی را جهت مراجعه تعیین کردند. این خبر برایم خیلی عجیب بود. انگار کسی به مدارک دست نویس من توجه نکرده و در مرحله اول هم قبول شده ام.

برای مصاحبه به دانشگاه تربیت مدرس رفتم. مصاحبه کنندگان دو نفر از اساتید بودند که قبلا با هیچکدام درس نداشتم و آنها داشتند مقداری انگور را که توی یک پلاستیک تازه شسته بودند می‌ خوردند. هیچ کس از دانشجویان مجتمع را ندیدم. انگار کسی برای مصاحبه دعوت نشده بود. یکی از استادها در حالی که یک خوشه انگور دستش بود، تعارفی کرد و همانطور که دانه های انگور را توی دهانش می گذاشت مصاحبه را شروع کرد. موضوع عدم امکان فارغ التحصیلی تا پایان شهریور ۶۷ را نه آنها پرسیدند و نه من اشاره کردم. مصاحبه خیلی خوب پیش رفت. همه سوالات را خوب جواب دادم به خصوص فقه را که معلوم بود خیلی خوش اشان آمده بود.

از تهران برگشتم قم و دایم توی این فکر بودم که اگر قبول بشوم، چکار کنم. البته شنیده بودم که در حقوق خصوصی تنها سه چهار نفر می خواهند و بنابراین به خودم تسلی می دادم که من قبول نمی شوم چون نه برای آزمون خوانده بودم و نه شرایطش را داشتم. بلاخره یه کسی این شرایط را کنترل می کنه و من را حذف خواهد کرد.

ترم هفتم کارشناسی را با اخذ ۲۳ واحد شروع کردم ولی هنوز خبری از قبولی ارشد نبود. در اوایل مهرماه از دانشگاه تربیت مدرس تماس گرفتند که شما در کارشناسی ارشد قبول شده اید و برای ثبت نام مراجعه کنید. پیش خودم گفتم برم تهران بگویم ۲۳ واحد دارم که اگر انشاء الله پاس بشه در بهمن ماه فارغ التحصیل می شوم! بنظرم این فکر خوبی نبود، تازه چه کسی قبول می کرد که حتما در بهمن فارغ التحصیل بشوم. شاید از یه درسی بیفتم! یه لحظه به ذهنم خورد که چه عیبی دارد برم ثبت نام بکنم و هم لیسانس و هم فوق را یکجا بخوانم تا ببینم چه می شود. با کمی تأمل این فکر را نیز کنار گذاشتم زیرا تداخل درسها آنقدر زیاد بود که نمی شد هر دو را با هم بخوانم، به خصوص که درسهای کارشناسی در قم و درسهای فوق در تهران برگزار می شد.

در این حیث و بیث یه مشکل دیگری هم بروز کرد. در ابتدای ترم آموزش مجتمع گفته بود که برای کارشناسی باید ۱۴۳ واحد پاس شود. من هم چون ۱۲۰ واحد قبلا پاس کرده بودم، ۲۳ واحد در ترم هفتم گرفتم و چون ترم آخری بودم می‌ تونستم تا ۲۴ واحد بگیرم. بعدا آموزش اعلام کرد که تهران گفته شرط فارغ التحصیلی کارشناسی گذراندن ۱۴۵ واحد است و کسانی که در این ترم بیش از ۲۰ واحد اخذ کرده اند ولی فارغ التحصیل نمی شوند، ترم آخری محسوب نشده و باید تعداد واحدهای خود را به ۲۰ کاهش دهند. این یعنی ترم جاری نمی توانم فارغ التحصیل شوم و هشت ترمه شدم.

این موضوع باعث شد که از پیگیری ارشد صرف نظر کنم و به دانشگاه تربیت مدرس مراجعه نداشته باشم. مدتی بعد دوباره آموزش مجمتع اطلاع داد که شرط فارغ التحصیلی همان ۱۴۳ واحد است و نیازی نیست که واحدهای خود را کاهش دهم و می‌ توانم با ۲۳ واحد در بهمن فارغ التحصیل شوم.

این مشکل که حل شد، دوباره به فکر ارشد افتادم که بلکه آن را به جریان بیندازم. با برخی از دوستان نزدیک مشورت کردم و موضوع را درمیان گذاشتم. یکی از آنها گفت که کلید حل مشکل تو در دست حاج آقایی  است که هم در حوزه درس می داد و هم در دانشگاه صاحب نفوذ بود و حرف و توصیه اش را همه قبول می کردند، به خصوص دانشگاه تربیت مدرس که مکتبی بود و محال بود حرف حاج آقا را نادیده بگیرد.

حاج آقا مورد نظر در مدرسه فیضیه در مدرس ساحلی بین ۸ تا ۹ صبح درس می داد و سپس به تهران می رفت. رفتم توی مدرسه فیضیه دم در مدرس ساحلی منتظر موندم تا حاج آقا درسش را تمام کند. وقتی حاج آقا از مدرس بیرون آمد رفتم پیشش و جریان ماوقع را به اختصار توضیح دادم و گفتم که اگر توصیه نامه ای بنویسید ممکن است بتوانم در بهمن ماه ثبت نام کنم. ایشان همه داستان را شنید و گفت که دوشنبه ها با مسؤولان تربیت مدرس جلسه دارند و موضوع را شفاهی با آنها درمیان خواهم گذاشت و نیازی به توصیه نامه نیست.

هفته بعد دوباره رفتم توی مدرسه فیضیه و بعد از درس حاج آقا خدمتشان رسیدم و یادآوری کردم که من هفته قبل خدمتتان رسیدم و بنا بود که دوشنبه برای تربیت مدرس توصیه ای داشته باشید. نگاهی به من انداخت و گفت: «در مورد چه موضوعی؟» من دوباره داستان قبولی ام و عدم فارغ التحصیلی و این که … هستم و این حرفها را تکرار کردم و ایشان مجددا قول داد که موضوع را شفاهی حل کند و از دادن توصیه نامه خودداری نمود. عین این مطلب در هفته سوم تکرار شد و حاج آقا مجددا بیان داشت که موضوع شفاهی بهتر حل می شود و از دادن توصیه نامه امتناع کرد و قول داد که دیگه این هفته مسئله را حل کند.

انگیزه ای نداشتم که هفته بعد دوباره پیگیری کنم. دو هفته بعد رفتم حاج آقا را ببینم که تعدادی از طلبه ها دور حاج آقا بودند و حاج آقا هم من را دید و حرفی نزد. دیگه برام معلوم شد که حاج آقا یا تو محظور قرار گرفته به ام قول داده یا سرشان آنقدر شلوغ بوده که این مسئله جزیی به خاطر شان نمی مانده که پیگیری کنند. دیگه تقریبا از ایشان ناامید شده بودم و داشت وقت امتحانات پایان ترم کارشناسی هم می رسید و نباید فکرم را خیلی مشغول این موضوع می کردم. پیش خودم گفتم که امتحانات آخر ترم را می دهم و بعد می روم دنبال کارم یا درست می شه یا سال دیگر دوباره در آزمون شرکت می کنم.

امتحانات ترم آخر کارشناسی در اوایل بهمن تمام شد. دو روز بعد از آخرین امتحان رفتم تهران ببینم چه می شود. از آموزش دانشگاه تربیت مدرس پرس و جو کردم که این مشکل را چگونه می توانم حل کنم که آنها گفتند شما باید مهرماه ثبت نام می‌ کردید و حالا ما ثبت نام نداریم. بنظرم آمد که بهترین کس برای حل مشکل باید معاون آموزشی دانشگاه باشد. رفتم ایشان را ببینم که جلسه تشریف داشتند. دو سه ساعتی معطل شدم تا سرو کله اش پیدا شد.

رفتم جلو و پس از احترام تمام گفتم: «عرضی خدمتتان داشتم، یه چند ساعتی است که منتظر شما هستم.» با ایشان رفتم داخل اتاق و موضوع را مطرح کردم. پس از شنیدن قصه من با قدری تلخی و تندی گفت وقت ثبت نام مهر بوده که تمام شده و امکان ثبت نام در بهمن وجود ندارد و کاری هم از دست من بر نمی آید. بدون این که منتظر جوابی از من باشد، نگاهی به من انداخت و قیافه ام را برانداز کرد. برای چند لحظه سکوت سنگینی بر اتاق حاکم شد. من زبانم بند آمده بود و او هم انگار از برخورد تندش کمی پشیمان بنظر می رسید. با لحن آرامتری گفت. شما باید تا مهرماه فارغ التحصیل می‌ شدید و حالا چطور از شما وسط سال ثبت نام کنیم.

من هم با رنگ و روی زرد و تپ تپ کنان گفتم: «بلاخره اگر شما مساعدت کنید لازم نیست دوباره در آزمون سال بعد شرکت کنم.» وقتی حرکات صورت او را قدری مهربانتر دیدم با اعتماد بیشتری ادامه دادم: «بلاخره من سال دیگر هم قبول خواهم شد ولی حالا که این همه زحمت کشیده شده خواهشا شما موافقت کنید که ثبت نام بکنم و همه می گویند که حل این مشکل به دست شما است.»

انگار قدری از این حرف آخرم خوشش آمده و گفت تنها یه راه است که این مشکل حل شود. با خوشحالی و ذوق زدگی گفتم هر چه شما بفرمایید. لبخندی بر لبانش نقش بست و ادامه داد: «حاج آقا فلانی را می شناسی که در شورای انقلاب فرهنگی است؟» گفتم: «اسمش را شنیده ام ولی با ایشان هیچ آشنایی ندارم.» گفت: «چون ایشان عضو شورای انقلاب فرهنگی است، اگر با ثبت نام شما موافقت کند، می شود شما را ثبت نام کرد.» گفتم خب کجا می توانم ایشان را پیدا کنم. گفت: «ایشان در عین حال رئیس دانشکده علوم انسانی خودمان هم است و می توانی بروی ببینی کی اینجا تشریف می آورند با ایشان موضوع را مطرح کنی.»

از اتاق معاون آموزشی بیرون آمدم. با خودم فکر می کردم که آیا ممکنه ایشان با تقاضایم موافقت کند؟ شنیده بودم که فرد مقرراتی است و به آسانی زیر بار این نوع تقاضاها نمی رود. به هر حال چاره ای نبود باید با ایشان روبرو می شدم. به سمت دانشکده علوم انسانی رفتم که به طرف در خروجی دانشگاه واقع شده بود و سراغ حاج آقا را گرفتم. گفتند احتمالا ساعت ۲ می آید. شدیدا مضطرب بودم و لحظه ای آرام نداشتم. بنظرم آمد که ممکنه ابهت وی من را بگیرد و نتوانم حرفم را درست برسانم، پس بهتر است  تقاضام را مکتوب بنویسم بلکه بتوانم جوابی از ایشان بگیرم.

یکی از دانشجویان که متوجه اضطراب من شده بود، به من گفت: «چیه؟ چرا اینقدر ناراحت و مشوشی؟»  قصه را بسیار کوتاه تعریف کردم که برای کارشناسی ارشد قبول شده ام ولی نتوانسته ام تا شهریور فارغ التحصیل بشوم و با یک ترم تأخیر آمده ام ثبت نام کنم و معاون آموزشی دانشگاه گفته … . هنوز حرفم را تمام نکرده بودم که قیافه خودش را جدی کرد و گفت: اصلا طرف حاج آقا نرو، ایشان مطلقا با تقاضای شما موافقت نخواهد کرد. القصه کلی توی دل ما را خالی کرد رفت.

بلاخره تا حاج آقا بیاید عریضه را نوشتم و ماوقع را توضیح دادم و در آن با کلی سلام و احترام و استدعا و خواهش، تقاضا کردم که مساعدت فرمایند و ثبت نام اینجانب انجام گیرد. عریضه را پاکنویس کردم و حالا ساعت ۱۲ ظهر شده بود. هنوز ۲ ساعت تا آمدن حاج آقا وقت بود.

رفتم وضو گرفتم و نمازم را خواندم بلکه کمی آرامش بگیرم. بنا کردم آیه شریفه «أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ» را تکرار کنم چون در مواقع سختی خیلی به کمک ام آمده بود. نمی دانم چند بار آن را تکرار کردم ولی از تکرارش خسته نمی شدم چون به من آرامش می داد و خودم را واقعا مضطر می دیدم و انتظار استجابت داشتم. با این که صبحانه نخورده بودم، هیچ تمایلی به نهار نداشتم. به اضافه این که می ترسیدم نکند حاج آقا زودتر بیاید و من نتوانم او را بیینم. ساعت حدود یک و نیم شده بود و من همینطور دم در اتاق او قدم می زدم.

توی این مدتی که دم در اتاق رئیس دانشکده قدم می زدم، یه آقایی که در آن اتاق بود و بعدا فهمیدم که معاون دانشکده است، چند بار رفت و آمد کرد و هر دفعه من او را می دیدم حسب عادت خود به او سلام می کردم و او نیز با خوشرویی به من جواب می داد. چند دقیقه ای به ۲ مانده بود که دیگه طاقتم تمام شد، رفتم توی اتاق رئیس دانشکده که دیدم همان آقا آنجا نشسته است. دوباره سلام کردم و با احترام گفتم: «ببخشید آقا! حاج آقا کی تشریف می آورند؟» گفتند: «امروز تشریف نمی آورند.» با شنیدن این حرف رنگم زرد شد و ضربان قلبم به شدت بالا گرفت. لبهام خشک شده بود و انگار دیگه نمی توانستم حرف بزنم. ظاهرا متوجه وضعیت ظاهری من شد و گفت: «چکارش داری؟ اگر کاری مربوط به دانشکده است، در خدمت هستم.»

قلبم داشت می‌ ایستاد، تپ تپ صدای قلبم توی تمام اتاق به گوش می‌ رسید، با دست های لرزان تقاضایم را جلو ایشان گذاشتم و قدری به عقب رفتم. تقاضا را با دقت مطالعه کرد و یک دفعه گفت: این چیزی نیست که به حاج آقا نیازی باشد، من حالا خودم می نویسم که از شما ثبت نام بعمل بیاید. به سرعت قلم را برداشت و یادداشتی روی عریضه من نوشت. مثل کسی که در خواب باشه و نتوانه حرفش را بزنه، هر چه تلاش کردم که به ایشان بگم که بابا حاج آقا به اعتبار عضو شورای انقلاب فرهنگی باید این را اجازه بدهد نه دانشکده که تو به عنوان معاون آن بتوانی موافقت کنی و اصلا این مسئله مربوط به دانشکده نیست. زبانم بند آمده بود، که معاون دانشکده با لهجه شیرین اصفهانی گفت: «بیا بابا این هم موافقت، اینقدر نگران نباش».

نفسم قطع شده بود، انگار داشتم قالب تهی می‌ کردم، با دستهای لرزان نامه را گرفتم و بدون این که کلامی بتوانم بگویم، با احترام از اتاق بیرون رفتم. «خدایا تو می دانی که من خجالت کشیدم که به آقای معاون بگویم که امضای شما به درد نمی خورد؛ حالا چکار کنم؟ آخه چرا آقای معاون نگذاشت موضوع را توضیح بدهم؟ آخه چرا باید اینقدر کم رو باشم که نتوانم حرف ام را بزنم؟ تازه تقاضایم هم خراب شد.» این حرفهایی بود که با خودم غرغر می کردم. معده ام از گرسنگی مچاله شده بود و درد وحشتناکی داشت. قیافه ام واقعا گریه دار شده بود.

«خدایا چکار کنم؟ این دیگه کی بود سر راه ما قرار دادی؟ آخه چرا حاج آقا باید امروز نیاد؟» داشتم نق نق می کردم و ناخود آگاه به سمت دفتر معاون آموزشی دانشگاه بر می گشتم. نامه عملم به دستم بود و انگار روز قیامت شده و نامه ام را به دست چپ ام داده بودند. به هر حال چاره ای نبود مگر این که بروم پیش معاون آموزشی دانشگاه و به ایشان اطلاع بدهم که حاج آقا تا دو روز دیگر به دانشگاه نمی آید، نکند که ثبت نام کلا دیر بشود. نگاهی به نوشته آقای معاون دانشکده انداختم که ببینم بلاخره ایشان چی نوشته است. ایشان ذیل تقاضای من نوشته بود: «با توجه به تعداد قبولی ها، دانشکده با ثبت نام نامبرده موافقت دارد».

توی راه با خودم جدال داشتم که «خوب حالا نشد، نهایتا یک ترم عقب می افتم. مجددا سال دیگر در آزمون شرکت می کنم. شاید یه دانشگاه بهتری رفتم. استادها هم می گویند دانشگاه تهران یا شهید بهشتی بهتر است، پس چرا باید اینقدر عجله کنم، شاید مصحلت در این نباشد که اینقدر اصرار کنم. تازه برخی از دوستان نیز که در تهران یا شهید بهشتی قبول شده اند به من سرکوفت خواهند داد که چرا رفتی دانشگاه تربیت مدرس. دلیلی ندارد که اینقدر ناراحت باشم، شاید خدا نمی خواهد که من در دانشگاه تربیت مدرس درس بخوانم. آخه چرا اینقدر باید روی یه چیزی که نمی شد اصرار کنم.» این ها را با خودم زمزمه می کردم و به خودم تسلی می‌ دادم. باز به سمت دفتر معاون دانشگاه می رفتم. «بادا باد! هر چی شد، شد. می روم موضوع را با ایشان مطرح می کنم، اگر قبول نکرد، دیگه تمام و اصلا دیگر پیگیری نمی کنم.»

با این همه نغمه خونی ها، هر چه به دفترش نزدیک می شدم، ضربان قلبم تندتر می زد و رنگم پریده تر می شد. وارد دفترش شدم: «سلام! آقای دکتر تشریف دارند؟» با احترام خطاب به منشی دفتر گفتم. منشی گفت: «متاسفانه امروز دیگه دکتر رفتند، تا فردا انشاء الله!» دیگه باورم شده بود که حتما حکمتی است که من در دانشگاه تربیت مدرس درس نخوانم. دوباره شروع کردم «أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ» را تکرار کنم و از پله ها به سمت در خروجی حرکت کردم.

در تهران جایی نداشتم که شب را بخوابم. این که به قم برگردم و دوباره فردا بیایم برام خیلی سخت بود. نمی دانستم چکار کنم. هیچ نتیجه ای نگرفته بودم و هیچ امیدی هم نبود که حتی اگر حاج آقا را هم بتوانم ببینم، ایشان اجازه بدهند که ثبت نام کنم. می گفتند که خیلی سخت و مقرراتی است. تنها راه برایم برگشت به قم بود، شاید دو روز دیگر که حاج آقا می آید من هم دوباره بیام و نتیجه بگیرم. دم در که رسیدم دیدم معاون دانشگاه با عجله به سمت داخل می‌ آید. هیچ چاره ای نبود با هم برخورد کردیم. سلام کردم و به دنبال اش راه افتادم. همینطور که به سمت دفترش می رفت قدری سرش را برگرداند و گفت: هنوز که اینجایی؟ خودم را به ایشان رساندم، طوری که با هم وارد دفتر شدیم.

یه لحظه به ذهنم خورد که نامه را به ایشان نشان بدم. نامه را سریع از کیفم درآوردم و به ایشان دادم. ایشان نامه را گرفت و رفت توی دفترش و من هم بیرون روبروی منشی ایستادم. چند لحظه ای گذشت که دیدم آقای معاون با عصابیت در را باز کرد که بیا تو. با ترس و لرز وارد اتاق شدم و مجددا سلام کردم. یه دفعه دادزد: «تو باید خیلی آدم ساده لوح و دهاتی باشی؟ تعجبم که چطور در امتحان قبول شده ای؟ آخه تو اینقدر نادان هستی که نمی دانی نباید بری و اجازه زیر دستم را برایم بیاری. تو هنوز نمی دانی که معاون دانشکده زیر دست من است. چطور من باید از زیر دستم دستور بگیرم. من گفتم برو پیش حاج آقا چون ایشان عضو شورای انقلاب فرهنگی است و یادداشت آن برای دانشگاه سندیت دارد. نگفتم برو موافقت معاون دانشکده خود ما را برایم بیاور.»

همینطور به من می تاخت و من زبان اعتراض نداشتم. انگار لال شده بودم. آخه درست می گفت، خودم هم این موضوع را می دانستم، ولی چکار می توانستم بکنم، معاون دانشکده به من اجازه نداد که موضوع را توضیح بدهم. این هم حالا اجازه نمی دهد که من موضوع را برایش توضیح دهم.

قبل از این که بتوانم نکته ای در دفاع از خودم بیان کنم، او دوباره نگاهی به قیافه من انداخت و این دفعه دیگه مرا آخر خط می دید. رنگ پریده، موها به هم ریخته، شلوار شل شده و افتاده، قسمتی از پیراهن از زیر شلوار در آمده، خسته و گرسنه انگار که دنیا به آخر رسیده است. بعد از کلی برانداز کردن قیافه ام، ادامه داد: «تو واقعا یک فرد خیلی ساده ای، معلومه که شیله پیله نداری، حقیقتا من از دانشگاه بیرون رفته بودم که متوجه شدم که چیزی را فراموش کرده و برای برداشتن آن به دفترم برگشتم. ولی انگار خدا من را برگردانه که قیافه تو را ببینم.» نمی دانستم آیا دوباره دارد سرم نق می زنه یا با ام مهربانی می کنه؟

یه لحظه ازش غافل شدم که دیدم دارد روی تقاضام یه چیزی می نویسد. سرش را بلند کرد و نامه را به ام برگردان و گفت: «بیا برو ثبت نام کن ولی اینقدر ساده نباش.» باز هم باورم نمی شد. فکر کردم که دارد مسخره ام می کنه. نامه را گرفتم و با دلخوری خداحافظی کردم و از دفتر بیرون آمدم. تا وسط راهرو جرأت نداشتم که یادداشت را بخوانم. دوباره شروع کردم «أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ» را تکرار کنم. قدری که آرامش گرفتم بلاخره به خودم نهیب زدم که هر چی نوشته باشد، مهم نیست، و چشمم را روی نوشته معاون دانشگاه انداختم. جمله کوتاه و بد خط بود: «آموزش، با توجه به موافقت دانشکده از نامبرده ثبت نام بعمل آید.»

تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست

راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش

******

حافظ نه حد ماست چنین لافها زدن

پای از گلیم خویش چرا بیشتر کشیم

خرخونی

یادم نیست که اولین باری که این کلمه «خرخون» را شنیدم کی بود. اما می دانم که خیلی ها مرا به این لقب مفتخر کرده اند. خب من هم مثل هر کس دیگر از این لقب خوش ام نمی آمد و یادم می آید وقتی این کلمه را هم کلاسی هایم در مورد من بکار می بردند، برای این که به آنها نشان دهم که «خرخون» نیستم سعی می کردم دیگر پیش آنها درسهایم را دوره نکنم و اصلا روی کتاب و دفترم نگاه نکنم. البته گاهی هم «ننه من غریبا» در می آوردم و می گفتم که تمام دیشب سردرد گرفته بودم، یا مهمان آمده بود خونه امان، یا بابام برای یک کاری فرستاده بودم، و از این دست حرفها … که نتیجه بگیرم که نشد که درس بخوانم بلکه دست از سر ما بردارند. البته بچه ها هم این حرفهای من را خیلی جدی نمی گرفتند ولی به هر حال این هم یک نوع دفاع در مقابل اتهام «خرخونی» بود که چپ و راست زده می شد.

یه روز وقتی یکی از همکلاسی ها من را «خرخون» خطاب کرد، عکس العمل نشان دادم و کار به مجادله کشید. شب آن روز که می خواستم بخوابم همه اش این کلمه لعنتی «خرخون» و آن جر و بحث در مدرسه دور کله ام چرخ می زد که آخه این «خرخون» یعنی چه: یعنی من خر هستم و درس می خوانم. خب خیلی از بچه های کلاس که از من خرتر اند؛ حتما منظور این نیست؛ اگر معناش این باشد که ناراحت کننده نیست چو بچه ها که می دونند که من خر نیستم. یا منظور آنها این است که من هر چه می خونم باز عین خر هیچی نمی فهمم. این هم که درست نیست چون من اگر درس می خونم که می فهمم و توی کلاس ریاضی تمام مسئله های مشکل را من حل می کنم و بچه ها سر دفتر من با هم دعوا می کنند و تازه توی امتحان هم همیشه بهترین نمرات را می گیرم. شاید منظور آنها این باشد که من مثل خر درس می خوانم. عین خر درس می خوانم یعنی چه؟ یعنی همانطور که خر سرش را پایین می اندازد و بار را به مقصد می رساند، من هم سرم را روی کتابم می اندازم و … هی این حرفها را به خودم می زدم و به خودم دلداری می دادم که «خرخون» خیلی حرف بدی هم نیست. حتما «خرخونی» یعنی خیلی درس خونی، یعنی آنقدر درس بخوانی که انگار خر می خواهد دانشمند بشود. خب اگر آدم اینطوری دانشمند بشود که بد نیست حتی اگر مثل خر هم درس بخواند. ولی مگر خر درس می خوند؟… این حرفها صد بار توی مغزم دور خورد تا بلاخره آن شب خوابم برد.

اخیرا کسی به شوخی یا جدی چیزی به ام گفت که دوباره من را به یاد «خرخونی» آن زمان انداخت و دست مایه ای برای این دلنوشته شد. او به من گفت: «تو یه فرد خیلی معمولی هستی که فقط زیاد می خونی و زیاد کار می کنی و بلاخره یه خرخون واقعی هستی!» دیگه آن حساسیتهای دوره نوجوانی گذشته بود که از این کلمه ناراحت شوم و شب نخوابم و برای این که نشان بدهم که خرخون نیستم جواب برخی از سوالات سرکلاس یا امتحانی را ندهم و تجاهل کنم بلکه از شر همکلاسی های ناجنس رهایی پیدا کنم. در دهه پنجاه عمرم دیگر «خرخون» مفهوم بدی را برایم تداعی نمی کرد. آره من «خرخون» ام ولی تو چی هستی؟

پس از مطالعه زیاد در احوال دانشمندان، بزرگان و افراد موفق در گذشته و حال دریافتم که توفیق همواره در گرو تلاش و کوشش و محرومیت بوده است؛ کوشش و تلاش در حد غیر متعارف و در کنار آن محرومیت غیر متعارف از لذایذ زندگی و نعم دنیوی که برای بسیاری از مردم نشان از وجود رگه هایی از «خریت» دارد. وقتی شما احوال آن دانشمند کاشف[۱] هلیکوباکتری را مطالعه می کنید که برای اثبات نظریه خود مبنی بر این که زحم اثنی عشری ناشی از وجود این باکتری است، خود را آلوده می کند؛ یا آن مهندس چینی[۲] که برای حفر اولین چاه نفتی چین حاضر می شود از بیمارستان فرار کرده و به محل کارش در بدترین آب و هوا برگردد و برای جلوگیری از انفجار چاه و نبود امکانات با دست و پا سیمان درست کند و مجددا مجروح گردد بنحوی که مشرف به مرگ شود؛ یا کسی که هفته ها خود را در خانه زندانی کرده و در خانه یا آزمایشگاه مطالعه می کند و کتاب و مقاله می نویسد؛ و صدها نمونه دیگر همه حاکی از این واقعیت است که توفیق در گرو چیزی است که مردم عادی آن را غیر عادی می پندارند و آن را به «خریت» نسبت می دهند.

امروزه برخی از افراد به خصوص از نسل جوان هیچ تمایلی به زحمت و تلاش ندارند ولی در عین حال امید موفقیت دارند. برخی نیز تلاش و کوشش را اساسا بیهوده می دانند و راه کسالت و بی حالی را پیش گرفته اند به نحوی که بی رمقی و بی انگیزگی تمام وجودشان را گرفته است و چون یخ فسرده در آب هستند و هیچ انرژی از خود بروز نمی دهند. این که نشد است. چطور می شود که بدون زحمت به توفیقی دست یافت!؟

یکی از مهندسان موفق صنعت نفت که چندین سال پیش بازنشسته شد روزی به من گفت که من از بچگی کار کردم و شب و روز درس خواندم و زحمت کشیدم و نهایتا برای تحصیلات عالی به امریکا رفتم. پس از اخذ فوق لیسانس چندین سال در بدترین شرایط در فیلدهای نفتی امریکا کار کردم. از موقعی که به ایران برگشته ام نیز شب و روز توی پروژها در مناطق نفت خیز و در دمای بالاتر از پنجاه کار کردم. حالا که بعضا به شهرستان محل تولدم می روم تا اقوام و نزدیکان را ببینم و بعضی از آدمها آنجا می بینند که از جهت مالی دستم به دهانم رسیده و بلاخره یه ماشین خوب، یک خونه خوب و .. دارم، پشت سرم صفحه می گذارند که فلانی چار روز رفته توی نفت و هپل هپو کرده و برای خودش دستگاهی به هم زده است. او ادامه داد که به خدا قسم آنها که پشت سرم حرف می زنند یک دهم بلکه یک صدم رنج ها و زحمات من در زندگی را نکشیده اند ولی حالا حسرت زندگیم را می خورند و پشت سرم این خزعبلات را می بافند؛ آنها حتی یک روز در تمام عمرشان به اندازه من کار نکرده اند و حالا که موفقیت من را می بینند چنین و چنان می گویند.

بله به قول مولوی «ای تن آخر بجنب بر خود و جهدی بکن *** جهد مبارک بود از چه تو پژمرده‌ای». باید تلاش کرد و اگر خواستید از معمول مردم بالاتر شوید باید خیلی از چیزها را بر خود حرام کنید. هر شب مهمانی! هر روز تا لنگ ظهر خواب! هر روز ساعتها روبروی تلویزیون چمباتمه زدن! ساعتها وب گردی توی اینترنت! ساعتها کپ زدن و اختلاط کردن! و…. آخرش نه هنری و نه پیشرفتی و نه توفیقی و نه آینده ای. زمانی که باید کاشت و هنری کسب کرد به بازی گوشی و ناپخته گی تباهش می کنیم و بعد یک عمر رنجش را می کشیم و حسرت اش را می خوریم و برای الیتام درد خویش دیگران را متهم می سازیم و حسادت می ورزیم و آخرش با نکبت این دنیا را وداع می کنیم!

خیلی ها می گویند تلاش و کوشش برای چی؟ مگر همه که این روزها به مال و منال بادآورده رسیده اند از گذر تلاش و کوشش بوده است؟ نمی توان این حرفها را نفی کرد ولی در عین حال نمی توان بر راه صحیح و عمل صالح تکیه نکرد و افراد را به موهومات و راههای ناصواب رهنمون ساخت. حتی این پولداران نوظهور نیز در نتیجه تلاش و سعی دیگران به چنین نوایی رسیده اند و به طرق ناصحیح و از روشهای نامشروع و یا سیاستهای غلط توانسته اند سعی و کوشش دیگران را به ناحق برای خود تصاحب کنند. آنها نه رهبر ما هستند و نه مقتدای ما و نه ما تمایل داریم که راه آنها را برویم. به قول مولوی: «اما تو مگو که جهد و کوشش *** سودم نکند که بودنی بود».

من «خرخون» هستم چرا که وقتی کسی برای تحصیل به استرالیا رفته باشد و پنج سال درآن کشور باشد و حتی یکی از شهرهای آن کشور را نبیند؛ یا روی صندلیش بنشیند و مطالعه کند بدون این که متوجه شود که شش ساعت تکان نخورده است؛ یا آنقدر غرق درس و مطالعه باشد که نفهمد که صبح شده است؛ یا هزاران ساعت از اوقات فراغت خود را بجای گذراندن با خانواده و میهمانی رفتن و لذت بردن صرف نوشتن کتاب و مقاله کند و شب از درد گردن خوابش نبرد، و … خب با تمام استانداردهای جهانی هم در نظر بگیرید «خرخون» است. مگر دیگران که به توفیقاتی نایل شدند کمتر زحمت کشیدند، رنج بردند و تلاش کردند؟

بعد از این سالها حداقل این را می فهمم که «خرخون» از «خرنخون» صد پله بهتر است چون به قول مولوی «کوشش بیهوده به از خفتگی» و بنابراین عاشق «خرخون» ها هستم. چه منظور از «خرخون» همان «پرخون» باشد یا هر چیزی دیگر. من به آن کاری ندارم.

البته باید مراقب کسانی بود که ما را به «خرخونی» متهم می کنند. آنها خود دچار کسالت و پژمردگی و افسردگی هستند و تیرهای زهر آگینی در آستین دارند و به محض این که شما با آنها حشر و نشر کنید، تیرهای یأس و پژمردگی و کسالت و بی انگیزگی را به سمت شما شلیک می کنند و شما را نیز مثل خودشان مجروح خواهند ساخت. هیچ چیزی مثل کسالت و بی انگیزگی و فشل بودن مسری نیست. چرا که به قول مولوی: «از مردم پژمرده دل می‌شود افسرده *** چو پژمرده گشتی تو، دیگر نروئی».


چرا استرالیا

بسیاری سؤال می کنند که چرا برای ادامه تحصیل به دانشگاه آدلاید در استرالیا رفتم. حقیقتا موضوع قدری اتفاقی بود. در سال ۱۳۷۰ در آزمون اعزام دانشجو به خارج از کشور شرکت کرده، قبول شدم. قبولی در آن آزمون به این معنا بود که قبول شدگان می توانستند از طریق بورس وزارت علوم در یکی از دانشگاه های مورد تأیید آن وزارتخانه در رشته مورد نظر ادامه تحصیل دهند. البته وظیفه اخذ پذیرش از دانشگاه خارجی به عهده داوطلب یعنی بنده بود.

پس از قبولی برای تشکیل پرونده به ساختمان مدیرکل بورس که آن زمان در خیابان شهید بهشتی واقع بود، مراجعه کردم. در آنجا دانشجویی را دیدم که بلیط گرفته، آماده اعزام به خارج بود. با او سلام علیک کردم و مؤدبانه گفتم ممکنه من را راهنمایی کنی که چگونه می توانم مثل شما پذیرش گرفته، اعزام شوم. نیش خندی زد و گفت با من بیا. با هم رفتیم تا نزدیک پله ها و پله ها را که خیلی در اثر رفت و آمد صاف و صیقلی شده بود به من نشان داد و گفت این پله ها را امثال من برق انداخته ­ایم، زمانی که تو هم آنقدر از این پله ها بالا و پایین بشی که این ها را صاف کنی، شاید موفق به اعزام شوی. در آن موقع این حرف قدری برایم اغراق آمیز و شوخی وار بود، ولی زمانی که پس از ۲ سال تلاش و تحمل استرس فراوان آخرین نامه را گرفتم و با کلی شک و تردید با ساختمان وزارت علوم خداحافظی کردم، متوجه نقش ‌ام در صاف کردن پله ها شدم.

اخذ پذیرش از یکی از دانشگاه های خارج که مورد قبول وزارت علوم باشد مشکل اصلی کلیه داوطلبان بود، به خصوص برای من که بلد نبودم حتی یک نامه عادی به زبان انگلیسی بنویسم. آن روزها مثل امروز نبود که بتوانی بدون این که زیاد زبان بلد باشی با کمک اینترنت و سامانه های مترجم هوشمند و امثال آن یک نامه سروپا شکسته برای خودت دست و پا کنی.

باید ابتدا یک نامه خطاب به دانشگاه مورد نظر در خارج تهیه می کردم مبنی بر این که من از وزارت علوم ایران بورس گرفته، تمایل دارم در مقطع دکتری در رشته حقوق تجارت بین الملل در آن دانشگاه ادامه تحصیل بدهم و بنابراین شرایط مورد نیاز را برایم ارسال کنید. این که چرا حقوق تجارت بین الملل را انتخاب کردم خود قصه جداگانه ای دارد که سر فرصت می‌ نویسم.

یکی از قبول شدگان سالهای قبل یک نمونه نامه را که او هم از فرد دیگری قرض گرفته بود به من داد و من بلافاصله از آن یک کپی گرفتم. نامه را قدری تغییر دادم و  بلاخره توانستم یک نامه دست و پا شکسته جفت و جور کنم که به دانشگاه ها ارسال کنم. به نظر می رسید که مشکل اول یعنی تهیه نامه در حال حل شدن بود.

مشکل دوم این بود که با کدام دانشگاه خارجی و در کدام کشور مکاتبه کنم. باز داوطلبان قبلی مرا راهنمایی کردند که در کتابخانه زیر زمین ساختمان اداره بورس چندتا جزوه است که می توانی نام و نشانی دانشگاه های معتبر را از آنها استخراج و با آنها مکاتبه کنی. به زیر زمین رفتم و سراغ جزوه ها را گرفتم که مرا به راهرو بغل هدایت کردند که در آنجا تعدادی دانشجو را دیدم که همه در حال جستجو در جزوهای مزبور بودند.

هیچ ایده ای نداشتم که در این جزوه باید دنبال چه دانشگاهی باشم. در مورد کشور مورد نظر وضعیت روشن تر بود زیرا با توجه به این که مهارت خواندن (reading) انگلیسی را قدری بلد بودم، تصمیم داشتم که کشور انگلیسی زبان برم. امریکا که حرفش را نزن که امکان اعزام وجود نداشت. روابط با انگلستان هم مرتب «شل کن و سفت کن» داشت و سرمایه گذاری روی آن عاقبتش نامعلوم بود. هند هم اصلا مورد نظرم نبود. پس امر دایر بود بین کانادا و استرالیا، البته بچه ها (منظور همان قبول شدگان در آزمون اعزام) می گفتند که نباید انگلیس را کلا حذف کنی. در مورد استرالیا نیز کسی اطلاع زیادی نداشت. یادم هست با یکی از استادان حقوق مشورت کردم و نظر اش را در مورد ادامه تحصیل در استرالیا جویا شدم که ایشان فرمودند اولا استرالیا متعلق به سیستم حقوقی انگلوساکسون (۱) است و به درد حقوق ما نمی خورد و ثانیا مگر می خواهی حقوق قصابی بخوانی. خب خیلی ها در آن زمان بیش از گوشت یخ زده وارداتی از استرالیا و بره های مرینوس آن اطلاعی دیگری نداشتند و خواندن حقوق در استرالیا برایشان بیشتر شبیه به مطالعه حقوق قصابی می‌ نمود.

به هر حال رفتن به استرالیا را کسی توصیه نمی کرد و من هم اهل ریسک نبودم و تمایل نداشتم که جایی برم که فردا حرف و حدیث داشته باشد. در هر حال با کمک بچه ها – که خدا خیرشان بدهد که بعضی از آنها از بعضی دیگر پر خیرتر بودند و البته اقتضای دوره دانشجویی و نگرانی های کار خودشان زیاد به آنها مجال نمی داد که بخواهند اطلاعات خود را با دیگران در میان بگذارند- ۱۰ دانشگاه از انگلستان، ۱۰ دانشگاه از کانادا و ۱۰ دانشگاه از استرالیا را از جزوه یادشده انتخاب و نام و نشانی آنها را یادداشت کردم. حالا حداقل نام و نشانی سی دانشگاه را برای مکاتبه داشتم و خود موفقیت بزرگی بود.

مرحله بعدی این بود که  نامه ای را که از آن دانشجو کپی گرفته بودم با مشخصات خودم تطبیق دهم و نشانی دانشگاه را بالای آن نوشته، آن را ارسال کنم. برای صرفه جویی در هزینه ها متن نامه را طوری تهیه کردم که قابل استفاده برای دانشگاه های متعدد باشد و آن متن را به اضافه اسم و نشانی ۳۰ دانشگاه دادم تایپ کردند. بعدا از قیچی و کپی استفاده کردم و یک نامه را به سی نامه تبدیل کردم، به این نحو که نشانی تایپ شده را بالای یک نامه می گذاشتم و یک کپی از آن می گرفتم و مجددا این را با دانشگاه های دیگر تکرار کردم (دقیقا کاری که امروزه کاربرد وسیعی در کامپیوتر دارد که به آن copy و paste گفته می شود و امروزه خیلی از دانشجویان و پژوهشگران! هنرشان فقط همین است). البته باز به خاطر صرفه جویی در هزینه های پستی دلیلی نداشت که نامه های استرالیا را ارسال کنم که آخرش زبانم لال حقوقدان گاو و گوسفندی یا قصابی بشوم.  نامه ها را به ۱۰ دانشگاه در انگلستان و ۱۰ دانشگاه در کانادا ارسال کردم ولی از استرالیا صرف نظر کردم.

حدود یک ماه از ارسال تقاضاها گذشته بود که کم کم پاکتهای زیبا با کاتولگهای رنگی یکی یکی از راه می رسید. به! به! چه عکسهایی و چه مناظری! نقداً عکسهاش را چند بار سیر می دیدیم تا بعد دیکشنری را باز کنیم وکلمه به کلمه بخوانیم بینیم که چی گفته اند. بعد از استخراج کلی کلمه در هر صفحه و نوشتن معنای آن در بالای کلمات بلاخره سر و دست شکسته متوجه می شدم که چه شرایطی دارد و چه کاری باید برای اخذ پذیرش انجام داد. البته چون بورس بودم به هزینه های دانشگاه اصلا توجه نمی کردم و انگار نه انگار که آنجا چیزی نوشته شده است.

وقتی آن کاتولوگ زیبا را می دیدم و شرایط اخذ پذیرش را ملاحظه می کردم، نگرانی و ناامیدی سراسر وجودم را می‌ گرفت: نمره ۷ آیلتس، عنوان رساله دکتری و پروپوزال، دو توصیه نامه از اساتید، ترجمه مدارک کارشناسی و کارشناسی ارشد و امثال آن. آنها که زبان بلد بودند و من نامه یادشده را از آنها گرفته بودم، می گفتند نمره اشان تو آیلتس حدود ۵ است. حالا من چطور می‌ توانستم ۷ بگیرم؟ بقیه مدارک را چگونه باید تهیه می‌ کردم؟ گاهی به خودم می‌ گفتم عجب غلطی کردی! خودت را درگیر خارج رفتن کردی! آخه بابات، ننه ات، کدام قوم و خویش ات خارج برو بوده اند که تو دوم اش باشی؟ بابا بی خیال اش شو همین جا یک جوری دکتری می‌ گیری. تازه استخدام دانشگاه شدی و بعد از سالها بلاخره این چاه به آب رسیده است، چرا می‌ خواهی دوباره همه چیز را خراب کنی؟ برو همان کلاس ات را برس. دانشجویان ات هم که از کلاس ات راضی هستند، پس چی دیگر می‌ خواهی؟

تحصیل عشق و رندی، آسان نمود اول **** آخر بسوخت جانم در کسب این فضائل

یادم هست یک روزی در دوره لیسانس پس از کلاس، دور یکی از استادها حلقه زده بودیم و از گپ و گفت بچه ها با استاد لذت می بردیم. یکی از همکلاسیها به استاد گفت که می خواهم برای تحصیل به خارج بروم. استاد که خود سالها قبل در فرانسه تحصیل کرده بود از زیر عینک یک نگاه عاقل اندر سفیه به او انداخت و گفت: فکر نمی کنم مرد اش باشی! وقتی مشکلات سر راه را می دیدم به خودم می گفتم که آیا مرد اش هستم؟

سعی کردم از کارهای ساده تر شروع کنم. اول باید ریز نمرات و گواهی فارغ التحصیلی کارشناسی و کارشناسی ارشد را تهیه و ترجمه رسمی می‌ کردم. با توجه به مقررات مربوط به آموزش رایگان این امر مستلزم کلی نامه نگاری بود و رفت و آمد بین وزارتخانه و دانشگاه تهران و تربیت مدرس بود که بلاخره انجام شد و توانستم مدارکم را ترجمه کرده و چندین نسخه از آن تهیه کنم.

مدرک بعدی اخذ توصیه نامه از چندتا استاد بود. استادهای ما همه یا فارغ التحصیل از ایران و یا فرانسه بودند و کمتر به زبان انگلیسی تسلط داشتند که بتوانند توصیه نامه انگلیسی برایم بنویسند. چند تا متن کوتاه فارسی با کمک برخی از استادها تهیه کردم و دادم به دارالترجمه که آنها را به انگلیسی برگرداند. پس از ترجمه آنها به زبان انگلیسی آنها را بردم جایی دیگر و تایپ کردم و چند تا کپی گرفتم. پس از کلی دوندگی استادها را پیدا کردم و کلیه کپی ها را به امضای آنها رساندم که لازم نباشد برای هر دانشگاه تک تک مزاحم شوم. به این ترتیب توصیه نامه­ ها هم آماده شد.

حالا بیشترین مشکل اخذ نمره زبان بود که به طور جدی دنبال می کردم. البته آن زمان برگزاری تافل یا آیلتس در ایران انجام نمی شد و بنابراین برای آزمون زبان باید به یکی از کشورهای منطقه مسافرت می‌ کردیم که این خود مزید بر علت بود. تمام کارهایم را کنار گذاشتم و حسابی چسبیدم به زبان. ابتدا از کتابهای درسی دوره راهنمایی و دبیرستان شروع کردم که خیلی قیمتشان ارزان بود ولی قدری تهیه آن مشکل بود چون فکر می کردم که این کتابها لابد برای کسانی خوب است که می خواهند زبان را از ابتدا شروع کنند. انصافا هم برای مهارت خواندن مفید بودند. کتاب تخصصی حقوقی نداشتم که مطالعه کنم و برای آزمون انگلیسی نیز شرط نبود. برای ارتقای زبان تخصصی به کنوانسیونهای بین المللی متوسل شدم که بعضا متن و ترجمه آن در بعضی از مجلات چاپ می‌ شدند. این متنها خیلی ساده و به انگلیسی رسمی نوشته می شوند و بنابراین برای یک مبتدی مثل من خیلی مفید بودند که بتواند اصطلاحات حقوقی را یاد بگیرد بدون این که بخواهد زجر فهم متنهای سنگین حقوقی را بکشد.

در مقابل آزمونهای بین المللی وزارت علوم یک آزمون داخلی زبان انگلیسی راه اندازی کرده بود که به آن MCHE می گفتند. گواهی این آزمون برای دانشگاه های خارج معتبر نبود ولی احراز حداقل ۵۰ درصد نمره آن برای اعزام ضروری بود. مطالعه جدی متنهای انگلیسی، باعث تقویت درک مطلب و گرامر شده بود و در این دو زمینه پیشرفت خوبی داشتم ولی در فهم مکالمات و صحبت کردن وضعیت وخیم بود. بلاخره برای MCHE ثبت نام کردم و نمره ام ۴۰ از ۱۰۰ شد و نتوانستم حداقل ۵۰ درصد را احراز کنم ولی نسبت به دوستانی که کلاس زبان می‌ رفتند نمره من بهتر شده بود. این نمره را هم عمدتا از بخش درک مطلب و گرامر کسب کرده بودم و از گوش دادن نمره منفی گرفته بودم. مجددا در MCHE بعدی شرکت کردم. این دفعه بلندگوها که از طریق آن متنها و سوالات پخش می شد، خراب شدند و ما که هیچی، کسانی هم که انگلیسی بلد بودند، هیچی نفهمیدند. پس از امتحان اعتراضات زیادی شد و بلاخره وزارتخانه قانع شد که بخش شنیداری را از آزمون مزبور حذف کند و نمرات را بر اساس سایر مهارتها تعدیل کند. این خبر خیلی عالی بود چون از آن امتحان ۴۵ درصد گرفته بودم که با حذف بخش شنیداری نمره ام به حدود ۶۰ درصد می‌ رسید و شرط لازم زبان برای اعزام فراهم می‌گشت. به این ترتیب حداقل نمره زبان را نیز احراز کردم.

این خوشحالی خیلی پایدار نبود. وقتی فکر می‌ کردم که دانشگاه ها برای دادن پذیرش به نمره بالای زبان آن هم در آزمونهای بین المللی نیاز دارند، دلم دوباره تو هم می‌ ریخت و استرس وجودم را می‌ گرفت. امیدی نداشتم که بتوانم نمره قابل قبول تافل و یا آیلتس را کسب کنم. اما طبق مقررات وزارتخانه در صورت اخذ پذیرش این امکان وجود داشت که حداکثر به مدت شش ماه نیز برای تقویت دوره زبان پذیرش بگیرم. همه امیدم این بود که بتوانم ابتدا برای زبان اعزام شوم و بعد از آن نمره مورد نظر دانشگاه را اخذ کنم. ولی مشکل این بود که اکثر دانشگاه های خارجی بدون ارسال نمره زبان مدارک را بررسی نمی کردند.

یکی از روزهایی که برای ساییدن پله ها به ساختمان مدیر کل بورس رفته بودم، مطلع شدم که دولت استرالیا تعدادی بورس به دولت ایران داده است و دانشجویان متقاضی می‌ توانند فرمهای مربوط را تکمیل کرده و جهت اقدامات بعدی به وزارت علوم تحویل نمایند. فرمها دو صفحه ای بود و اطلاعات ساده ای را می خواست. با کمک برخی از دانشجویان سرپایی فرمهای مزبور را برای چهار دانشگاه در استرالیا پر کرده و همانجا تحویل کارشناس مربوط دادم؛ سنگ مفت، گنجشک مفت. خوبی این فرمها در این بود که نه پروپوزال می خواست و نه توصیه نامه و نه نمره زبان و البته نه پول تمبر و پست. معلوم بود که با این نمرات درخشانی که من در زبان داشتم کسی به من  پذیرش نمی دهد چه به این که بورس بدهد. ولی خوب پر کردن این فرمها بیشتر مصرف شخصی داشت و راضی ام می‌ کرد که برای اعزام کاری انجام داده ام.

قبولی اعزام کم کم داشت وارد سال دوم می شد اما هنوز هیچ دور نمایی از پذیرش در جایی وجود نداشت. شنیدم یک مؤسسه فرانسوی بنا است ظرف یکماه آتی به تهران بیاید و پس از مصاحبه با داوطلبان  تحصیل در فرانسه، تعدادی از آنها را انتخاب کند. با وزارتخانه تماس گرفتم و برای مصاحبه ثبت نام کردم. زبان فرانسه که بلد نبودم حداقل خودم را راضی کردم که هزینه کنم و مدارکم را به زبان فرانسه ترجمه کنم. روز مصاحبه فرا رسید و با کلی دردسر و استرس و نگرانی وارد جلسه مصاحبه شدم. قلبم داشت از جا کنده می‌ شد. دو نفر فرانسوی با من به فرانسه صحبت کردند. من هم که از فرانسه تنها بخش بین المللی آن را بلد بودم، با ایماء و اشاره در جواب برآمدم و مدارک دانشگاهی ترجمه شده به فرانسه را به آنها تحویل دادم.  در آن جلسه نفس گیر، ریز نمرات کارشناسی و کارشناسی ارشد به من قدری جسارت می‌ داد. آنها که دیدند که من به کلی فرانسه بلد نیستم چند جمله ای انگلیسی صحبت کردند ولی انگار با دیوار حرف می‌ زدند. آنها که از من کاملا ناامید شده بودند ریز نمرات را نگاه کردند که از چهره آنها رضایت دیده می‌ شد. بعد از چند روز که پیگیر نتیجه مصاحبه شدم گفتند که به دلیل عدم آشنایی با زبان فرانسه در مصاحبه رد شدم اما به دلیل نمرات عالی کارشناسی و کارشناسی ارشد توصیه شده بود که برای مصاحبه بعدی زبان فرانسه خود را تقویت کنم و مجددا شرکت کنم.

همه راه ها داشت به فرانسه ختم می شد و انگار دانشجوی حقوق چاره ای جز رفتن به فرانسه نداشت. استادان که می‌ گفتند غیر از فرانسه کشور دیگری حقوق ندارد که کسی برود و آنجا تحصیل کند. کشورهای انگلیسی زبان هم یا ما آنها را نمی پذیرفتیم یا آنها ما را نمی پذیرفتند. آن همه نامه و مدارک و فرم پر کردن هم که به نتیجه ای نرسیده بود. پس یا باید قید خارج را می‌ زدم یا فرانسه را جدی دنبال می‌ کردم و راه دیگری برایم وجود نداشت. کلاسهای فرانسه سه روز در هفته در تهران برگزار می شد و من مجبور بودم برای شرکت در این کلاسها از قم به تهران رفت و آمد کنم. تصمیم گرفتم که در کلاسهای زبان فرانسه شرکت کنم و سه روز در هفته صبح سحر از قم حرکت می‌ کردم که ساعت ۸ صبح سر کلاس فرانسه باشم. رفت و آمد روزانه خیلی مشکل بود و مشکل تر از همه این که با  زبان فرانسه بیگانه بودم و احساس می‌ کردم برای یادگیری زبان جدید خیلی پیر هستم. پیشرفت در زبان فرانسه خیلی کند بود و هر روز که می‌ گذشت بارقه های امید به خارج رفتن سو سو کنان در حال غروب کردن بود.

یه روز که برای پیگری اعزام به تهران رفته بودم، یکی از دانشجویان گفت که یکی از مسئولان اداره کل بورس به دانشجویان مشاوره می دهد و بهتر است با ایشان ملاقات کنی. ایشان خیلی به شما کمک خواهند کرد و اطلاعات وسیعی از کشورها و نحوه اخذ پذیرش دارند. پس از پرس و جو، اتاق وی را پیدا کردم و از منشی تقاضای ملاقات کردم که متوجه شدم باید وقت گرفت آن هم برای دو هفته دیگر، آن هم روزی که من برای درس زبان فرانسه در تهران نبودم. چاره ای نبود، نباید فرصت چنین مشاوره ارزشمندی را از دست می‌ دادم. قبول کردم و روز مقرر با کلی خوشحالی جهت ملاقات و اخذ مشاوره از قم به تهران حرکت کردم. بعد از ساعتها انتظار در صف بلاخره نوبت دیدار فراهم شد. شروع جلسه خیلی خشک تر از آن بود که انتظار یک راهنمایی حسابی در کار باشد. پس از چند تا سوال کلیشه ای که انگار دارد از من استنطاق می‌ کند، رسیدیم به این سوال که چند تا بچه دارم و زمانی که مطلع شد که سه تا بچه دارم و با این حال قصد اعزام به خارج دارم عصبانی شد و با لحنی خیلی غیر عادی به شدت من را مورد نکوهش قرار داد که یک عده چقدر بی ملاحظه اند و با سه تا بچه می خواهند به خارج بروند درس بخوانند؛ بهتر است شما از یک دانشگاه داخلی پذیرش گرفته و بورس خارج را به داخل تبدیل کنید. کلی آیه یأس برام خوند که از دیدن آن آقای مشاور که هیچ، از کل اعزام سرخورده شدم.

با قیافه ای ماتم زده و ناراحت از جلسه مشاوره خارج شدم. خودم را سرزنش کردم که این همه راه از قم کوبیدم آمدم تهران که استنطاق بشوم و این حرفها را بشنفم. «این بود آن همه اطلاعات و دانش از خارج! حداقل می‌ گفت اگر می‌ خواهی بروی این مشکلات را دارد ولی راهش هم این است، حالا چرا این قدر بد اخلاق و عصبانی بود، آخه این هم شد مشاوره!» هی اینها را با خودم می‌ گفتم و وقتی تمام می‌ شد دوباره یک بار دیگر آنها را با عبارات دیگری تکرار می‌ کردم. در حالی که با این حرفها به خودم دلداری می دادم اما حرفهای آقای مشاور هم بی تأثیر نبود. «خب راست می‌ گوید با سه تا بچه چطور می‌ شود رفت خارج درس خواند، خب تبدیل خارج به داخل که خیلی بهتر است، هم دکتری می‌ گیری و هم لازم نیست این همه رنج سفر به خارج را بکشی. آخه بابات خارج بوده! ننه ات خارج بوده! کی اکت خارج بوده که حالا تو هوس خارج کرده ای!» تمام مسیر تهران تا قم در اتوبوس مشغول این افکار بودم و گاهی این شعر حافظ را زمزمه می‌ کردم:

شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او درج است **** کلاهی دلکش است اما به ترک سر نمی‌ارزد

چه آسان می‌نمود اول غم دریا به بوی سود **** غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمی‌ارزد

عدم پیشرفت در زبان فرانسه، رفت و آمد سه روز در هفته از قم به تهران، عدم اخذ پذیرش از دانشگاه قابل قبول وزارتخانه و حالا این حرفها دیگه داشت آخرین تیرها را به آرزویم برای تحصیل در خارج می زد و صدای الرحمن آرزوهایم از دور شنیده می‌ شد. امید به تحصیل در خارج لحظه به لحظه کم نور تر می گشت و رفت و آمد به تهران جهت شرکت در کلاس فرانسه سخت تر و کشنده تر می‌ شد. راه قم – تهران خیلی از قبل طولانی تر می نمود و صرف وقت و تحمل ناراحتی برای یادگیری زبان فرانسه مسخره می آمد. به قول حافظ:

خوشا دلی که مدام از پی نظر نرود **** به هر درش که بخوانند بی خبر نرود

طمع در آن لبِ شیرین نکردنم اولی **** ولی چگونه مگس از پی شکر نرود؟

هرچه امکان تحصیل در خارج برایم دورتر می‌ شد، فکرم متوجه تحصیل در داخل می شد. در یکی از همین روزهای ناامیدی که برای شرکت در کلاسهای زبان فرانسه به تهران رفته بودم، ملاقاتی با استاد راهنمای ارشدم داشتم که در عین حال رئیس گروه حقوق دانشگاه تربیت مدرس نیز بود. حال و احوالی شد و از اعزام به خارج پرس و جو کرد. وقتی من را ناراحت و مستأصل دید، خودشان پیشنهاد دادند که اعزام به خارج را به داخل تبدیل کرده، در دانشگاه تربیت مدرس ادامه تحصیل بدهم. پیشنهاد خوب و با سخاوتی بود به خصوص که دانشگاه های دیگر که دکتری حقوق خصوصی داشتند اصلا به امثال بنده که فارغ التحصیل دانشگاه تربیت مدرس بودیم نظر مساعدی نداشتند. با توجه به این که کارشناسی ارشد را در دانشگاه تربیت مدرس گرفته بودم و برخی از اساتید نیز نظر خوبی نسبت به این دانشگاه ابراز نمی کردند، من ترجیح می دادم که دکتری را در دانشگاه دیگری شروع کنم که این امر نیز مستلزم شرکت در آزمون ورودی بود. به هر حال نقد تر از همه دانشگاه تربیت مدرس بود. تقریبا داشتم قانع می‌ شدم که به جز ادامه تحصیل در دانشگاه تربیت مدرس راهی فعلا وجود ندارد و با خود قرار گذاشتم که در اولین فرصت جریان تبدیل بورس خارج به داخل را دنبال کنم.

ساروان بار من افتاد خدا را مددی **** که امید کرمم همره این محمل کرد

در همین گیرودارها، گاه گاهی پاسخی از دانشگاه هایی که با آنها مکاتبه کرده بودم می رسید که همراه آن کاتولوگهای رنگی و زیبایی بود اما دیگه نه رنگها و نه عکسهاش برام جذابیت نداشت زیرا دیگر امیدی به اخذ پذیرش نداشتم. اکثر پاسخها مثبت نبود: «با عرض پوزش به استحضار می رسانیم که تقاضای شما برای تحصیل در دوره دکتری در اولویت قرار نگرفته است» یا «شما نمی توانید مستقما وارد دوره دکتری شوید و باید ابتدا در یک دوره ارشد مشغول شده و سپس در صورت احراز شرایط وارد دوره دکتری شوید» یا «بررسی پرونده شما موکول به ارائه گواهی زبان آیلتس با نمره حداقل هفت است». این ها بخشی از جوابهایی بود که همراه با این کاتولوگها دریافت می کردم که همگی با مقررات اعزام وزارت علوم ناسازگاری داشتند.

بعد از ظهر روز تولد حضرت علی (ع) در سیزده رجب کسی زنگ خانه را زدند. کوچولوها تیر تخش رفتند دم در و همگی داد زدند بابا! نامه از خارج! بر عکس بچه ها، من خیلی شوق نکردم و پیش خودم گفم این هم مثل بقیه نامه ها و عذرخواهی از این که نتوانسته اند به من پذیرش بدهند. به آهستگی و بی میلی به سمت در رفتم و پاکت را از پستچی گرفتم و انعامی هم دادم. جلد پاکت نشان می‌ داد که نامه از استرالیا است. همان دم در پاکت را باز کردم. داخل پاکت یک نامه به اضافه چندتا کاتولوگ و بروشور رنگی بود. نامه مفصل تر از آن بود که به نظر رد باشد. همین طور که به آهستگی از دم در به سمت داخل منزل حرکت می‌ کردم، نامه را می‌ خواندم و کوچولوها که همه قد و نیم قد دورم حلقه زده بودند داشتند حرکات صورت من را می‌ خوانند بلکه چیزی دستگیرشان شود. زبان انگلیسی ام آنقدر قوی نبود که بلافاصله مفاد نامه را بفهمم. بعد از کلی تأمل و دقت متوجه شدم که پذیرش است ولی شرط و شروط دارد. خیلی جدی نگرفتم چون وزارت خانه تنها پذیرش غیر مشروط را قبول می‌ کرد. تازه این پذیرش از استرالیا بود که لابد باید برم و حقوق قصابی بخوانم. حقیقتاً مطلب نامه را خوب نفهمیدم که دقیقا چی می‌ گوید.

چند روز بعد از دریافت این پذیرش، یکی از دانشجویانم که کارمند وزارت امور خارجه بود و فهمیده بود که دنبال اعزام هستم پس از پایان کلاس آمد پیش ام و گفت که یکی از معاونان مدیر کل بورس با من رفاقت دارد و مدتی با هم خارج بوده ایم و اگر خواستی می‌ توانیم با او ملاقاتی داشته باشیم. برایم سخت بود که پیشنهاد دانشجو را قبول کنم ولی از آن طرف هم باید زودتر در مورد تبدیل خارج به داخل تصمیم می‌ گرفتم. با اکراه قبول کردم که بعدا خودم را سرزنش نکنم که ای کاش رفته بودم، شاید موثر واقع می‌ شد.

هفته بعد در یکی از روزهایی که برای کلاس فرانسه به تهران رفته بودم و کلاس نداشتم قرارگذاشتیم و رفتیم پیش معاون اداره. در طول این مدت که به اداره بورس رفت و آمد می‌ کردم این اولین بار بود که کسی ما را تحویل می‌ گرفت. جلسه خیلی دوستانه شروع شد و معلوم بود که اینها با هم رفیق اند. بعد از تعارفات اولیه، دانشجو من را معرفی کرد و کلی هم سنگ تمام گذاشت و از نحوه تدریس درس مدنی تعریف و تمجید کرد. دانشجویان ام همواره بی ریا هر کاری از دست اشان برآمده برای من انجام داده اند و در کلام آنها تملق و چاپلوسی ندیده ام.

خلاصه ای از وضعیت خود را خدمت معاون اداره بورس توضیح دادم و گفتم که حدود یکسال و نیم پیش در آزمون اعزام به خارج قبول شده ام اما هنوز موفق نشده ام پذیرش بگیرم. قصه مصاحبه برای اعزام به فرانسه و کلاسهای زبان فرانسه را گفتم و بعد جریان ملاقات با مشاور و این که با سه تا بچه چطور می‌ خواهی خارج بروی را نقل کردم.  ایشان نیز بر رفتن بر فرانسه تأکید کردند و گفتند که فرانسه از هر جای دیگر راحتر پذیرش می‌ دهد ولی تنها مشکل اش زبان است. در ادامه گفتگو بیان کردم که اخیرا یک نامه از دانشگاه آدلاید استرالیا دریافت کرده ام. اظهار علاقه کردند که نامه را ببینند و من نامه را از کیف ام درآوردم و به ایشان نشان دادم. نامه را با دقت مطالعه کردند و با لبخند به دوست اشان خطاب کردند که بابا این پذیرش دارد و رو نمی کند. این یکی از بهترین پذیرشهایی است که در این مدت اخذ شده است و تمام شرایط مورد نظر وزارت علوم در آن لحاظ شده است. با این حرف یک دفعه فضای جلسه عوض شد و دوباره تأکید کردند که ایشان (یعنی من) هیچ مشکلی ندارد و با این پذیرش می‌ تواند اعزام شود.

جریان این پذیرش بر می‌ گردد به فرمهایی که سرپایی برای اخذ بورسیه دولت استرالیا پر کرده، جهت ارسال به چهار دانشگاه استرالیا در داخل یک قوطی در اداره بورس ریخته بودم. در این پذیرش آنها عذر خواهی کرده بودند که نمی توانند بورسیه بدهند ولی مشروط به اعطای بورسیه توسط دولت ایران آنها پذیرش مستقیم دکتری داده بودند. رد بورسیه دولت استرالیا و اعطای پذیرش در صورت اعطای بورس توسط ایران باعث شده بود که پیام نامه را به دقت متوجه نشوم که آیا نامه رد است یا قبول.

دو چیز هنوز باقی بود که ذهنم را آزار می‌ داد و باید با معاون مطرح می‌ کردم: آیا استرالیا کشور مناسبی برای رشته حقوق است؟ با قدری تردید این سوال را مطرح کردم. لبخندی زد و کلی از استرالیا تعریف کرد که دانشگاه های خیلی خوب، استادان عالی و امکانات فراوان دارد. زدم تو حرفش و گفتم که برخی از استادان ما می‌ گویند که استرالیا حقوق ندارد و به تمسخر می‌ گویند مگر حقوق قصابی می‌ خواهی بخوانی!  زد زیر خنده و گفت تقصیر ندارند، اینها خیلی از دانشگاه های استرالیا اطلاع ندارد. اخیرا به ملبورن استرالیا رفته بودم و چقدر تحت تأثیر دانشگاه ها و امکانات آنجا قرار گرفتم. خوبی استرالیا این است که هم زبان اش انگلیسی است و هم زندگی در آنجا راحت است. انگار که از توضیحات اش قانع شده باشم زدم توی حرفش و نگرانی بعدی ام را مطرح کرد که خوب من سه تا بچه دارم؟ آیا با سه تا بچه می‌ شود رفت استرالیا؟ باز هم لبخندی زد و گفت اتفاقا در شهر آدلاید که تو پذیرش گرفته ای مدرسه ایرانی هم هست و بچه ها  نگرانی ندارند.

جلسه بسیار عالی بود و قانع شدم که باید راهی استرالیا شوم. ظاهرا راه دیگری هم وجود نداشت. نگرانی و استرس در فاز جدیدی شروع شد. آیا می‌ تونم برم خارج درس بخوانم؟ آیا با سه تا بچه می‌ شود درس خواند؟ آیا استرالیا کشور مناسبی برای حقوق است؟ آیا این تصمیم صحیحی است که دارم می‌ گیرم؟ آیا از پس درس و زبان بر می‌ آیم؟ آیا خواندن کامن لا برای ایران مناسب است؟ آیا حقوق تجارت بین الملل فایده ای دارد؟ و صدتا آیا آیا دیگر. ولی به رغم این نگرانیها و استرسها، انگار نیرویی داشت من را به سمت استرالیا سوق می‌ داد و من چاره ای جز پیروی نداشتم. به قول حافظ:

بیا که هاتف میخانه دوش با من گفت **** که در مقام رضا باش و از قضا مگریز

هر چند خیلی امید نداشتم که موفق شوم، ولی نمی شد که دست روی دست گذاشت. دنبال کارهای اعزام به استرالیا را با دو دلی و شک گرفتم. گذاشتن وثیقه ملکی، اخذ مأموریت تحصیلی از دانشگاه، واریز کردن شهریه شش ماه اول به دانشگاه، دریافت ویزا از سفارت استرالیا، اخذ بلیط و صدها نامه و مکاتبه و کاغذ بازی دیگر را باید انجام می‌ دادم بلکه بتوانم اعزام شوم.

یکی از مهم ترین مشکلات پیدا کردن ملک شش دانگی بود که بتوانم وثیقه بگذارم که اگر برنگشتم دولت آن را ضبط کند. ملک شش دانگی که حداقل ۵ میلیون تومان ارزش داشته باشد نه خودم داشتم و نه پدر و مادرم. مجبور بودم به اقوام و خویشان مراجعه کنم بلکه آنها چنین ملکی را داشته باشند و حاضر شوند به مدت ۴ تا ۵ سال وثیقه بگذارند. بلاخره دایی ام یک منزلی داشت که به سختی ۵ میلیون می ارزید ولی سندش شش دانگ بود. بلاخره نامه از وزارت علوم به دفتر حقوقی دانشگاه اصفهان گرفتم که از طرف وزارت علوم وثیقه را ارزیابی و در محضر سند وثیقه را امضا کند. یک تاکسی صدا کردیم و  کارشناس دفتر حقوقی را سوار و جهت بازدید ملک حرکت کردیم. تو راه صحبتها دوستانه بود که خوب حالا کدام کشور می‌ خواهی بروی و خوشا به حالت و از این حرفها. وقتی کارشناس ملک را دید، گفت این ۵ میلیون نمی ارزد و باید کارشناس رسمی ارزش آن را تأیید کند. خلاصه بعد از کلی ننه من غریبا درآوردن و التماس کردن کارشناس با هزار تا منت ارزش ملک را تأیید کرد و مقدمات برای زدن سند وثیقه هموار شد که باید حالا کلی پیگیری شهرداری، اداره مالیات، زمین شهری و محضر باشیم. بعد از یک ماه دوندگی و کلی هزینه بلاخره ملک در وثیقه وزارت علوم درآمد.

گرفتن حکم مأموریت تحصیلی از مجتمع آموزش عالی قم که محل خدمت ام بود، دردسر دیگر بود. رئیس وقت مجتمع می‌ گفت که باید تعهد محضری بدهید که وقتی برگشتید تا چند سال تقاضای انتقال نکنید. بلاخره جلسه ای با مسئولان مجتمع برگزار شد تا تقاضای من مورد بررسی قرار گیرد. من در آن جلسه گفتم که من به اراده و میل خود استخدام مجتمع شده ام و دانشگاه شهید بهشتی و دانشگاه علوم قضایی از من دعوت کرده اند ولی به دلیل علاقه به قم و مجاور بودن آن با حوزه علمیه و حضرت معصومه، مجتمع را انتخاب کرده ام. برای این که جو جلسه را بشکنم یک دفعه به رئیس مجتمع خطاب کردم که شما که با رئیس این مراکز آشنا هستید لطفا همین حال به آنها زنگ بزنید و اگر حرفم را تأیید نکردند با تقاضایم موافقت نکنید. خب واقعا هم همینطور بود و دلیلی نداشت که نگران باشم. البته رئیس مجتمع هم به من لطف داشت و بدون تماس با آنها با مأموریت تحصیلی ام موافقت شد و نامه مأموریت تحصیلی را که خطاب به وزارت علوم بود اخذ کردم. چون مجتمع زیر مجموعه دانشگاه تهران بود نباید خود مستقیما چنین نامه ای را به وزارت علوم می‌ نوشت بلکه باید من را جهت پیگری کار به دانشگاه تهران معرفی می‌ کرد. البته نه من و نه مسئولان مجمتع هیچ کدام از این مسئله آگاهی نداشتیم. اخذ مأموریت تحصیلی از دانشگاه تهران هم که امر ساده ای نبود و کلی دنگ و فنگ داشت.

روز بعد رفتم وزارت علوم و نامه مأموریت را تقدیم کردم. کارشناس مربوط بدون توجه به این که مجتمع بخشی از دانشگاه تهران است و نمی تواند مستقیما با وزارت خانه مکاتبه کند، نام مجتمع را در کامپیوتر خودش جستجو کرد چون نام مجتمع را دید، قبولی را زد. چون مجتمع ردیف بودجه جداگانه از خود دانشگاه تهران دارد، نام مجتمع جداگانه از دانشگاه تهران می‌ آمد که کارشناس بدون توجه به این که مجتمع از جهت اداری و آموزشی تابع دانشگاه تهران است، مجتمع را به عنوان یک مؤسسه مستقل تلقی کرد و نامه را قبول کرد. این مشکل یک سال بعد از اعزام آشکار می‌ شود که من دیگر در استرالیا بودم و البته گرفتاریهایی را بعدا برایم ایجاد کرد که خود قصه جداگانه ای است.

پیگیری برای ارسال شش ماه شهریه دانشگاه که حدود ۷۵۰۰ دلار بود انجام شد و بعد از یک ماه دوندگی بلاخره مبلغ واریز شد و من رسید آن را جهت دانشگاه آدلاید ارسال کردم که فرم قبولی را جهت اخذ ویزا به سفارت استرالیا ارسال کند. سه ماه طول کشید و این نامه از طرف دانشگاه به سفارت ارسال نمی شد. البته بعدا متوجه شدم که این ترفند سفارت بوده است که بررسیهای خودش را انجام بدهد والا آن نامه به محض دریافت شهریه به سفارت ارسال شده بود. هر هفته جهت پیگری ویزا به سفارت استرالیا در تهران سر می‌ زدم و خبری نبود.

یک روز که به سفارت استرالیا زنگ زدم گفتند ویزای شما آماده است و روزی را جهت تحویل پاسپورت و اخذ ویزا تعیین کردند. هرچه به اعزام نزدیک می‌ شدم، دلهره و اضطرابم افزایش می‌ یافت. آیا با خانواده بروم؟ یا ابتدا خودم بروم و وقتی مستقر شدم بعدا آنها بیایند؟ اگر خودشان بخواهند بیایند با کی بیایند؟ چطور بدون دانستن زبان یک زن می‌ تواند با سه بچه خردسال هواپیما عوض کند؟ اگر همه با هم برویم آیا اتفاقی نمی افتد؟ آنجا رسیدیم چه کار کنیم؟ و هزارتا سوال دیگر!

روز مقرر رفتم در سفارت استرالیا و در صف منتظر شدم. توی حال و هوای خودم بودم و خیلی به اطراف توجه نداشتم. همه اش فکر می‌ کردم آیا خارج رفتن با سه تا بچه کار درستی است؟ آیا استرالیا کشور مناسبی برای تحصیل حقوق است؟ بچه ها را چکار کنم آنها را با خودم ببرم یا بعدا بیایند؟ تو همین افکار بودم که یک آقایی که جلوی من تو صف ایستاده بود و ظاهرا مدتی من را زیر کنترل داشت و انگار فهمیده بود که خیلی مستأصل ام. برگشت و به من گفت دانشجو هستی؟ گفتم بنا است اگر خدا بخواهد برم استرالیا. کجا؟ کدام شهر؟ گفتم آدلاید. گفت چه خوب! می‌ توانم پذیرش ات را ببینم. پذیرش دانشگاه را از کیف ام درآوردم و به ایشان نشان دادم.  نگاهی کرد و گفت به به چه تصادفی؟ من در همان دانشگاه تحصیل می‌ کنم و برای تعطیلات آمده ام ایران و دو هفته دیگر برمی گردم. استاد راهنمای شما هم یک مسلمان سریلانکایی تبار است که با ما روابط خانوادگی دارد (البته دانشگاه قبل از شروع دوره دکتری استادم را عوض کرد). از فرصت استفاده کردم و گفتم نمی دانم که آیا خانواده را بیارم یا اول خودم تنها بیاییم؟ بلافاصله گفت نکند که آنها را با خودت نیاری. من خودم می‌ آم تو فرودگاه می‌ برمدتون خونه و راهت می‌ اندازم. قبل از این که بتوانم آب گلوم را قورت بدهم، ادامه داد این شماره تلفن ما است به خانم ات بگو به خانم ام زنگ بزند و هر سوالی دارد بپرسد. آن قدر از این اتفاق شوکه شده بودم که هنوز نتوانسته بودم فکرم را جمع کنم که نوبت ما شد رفتیم داخل سفارت. هر کدام جداگانه به سمتی رفتیم. کار من با خوبی انجام شد و پاسپورت را تحویل دادم و قرار شد چند روز دیگر بیام و تحویل بگیرم.

بیرون که آمدم دیدم از آن آقا خبری نیست. لابد کار داشته و سریع رفته؛ شاید هم تعارف کرده؛ نمی دانم شاید هم خالی بندی کرده است. هی این حرفها را با خودم زمزمه می‌ کردم و برگشتم قم پیش خانواده ام. دیدن آن آقا را پیش کشیدم که خانم ام گفت خوب حالا تماس بگیریم شاید عجله داشته سریع رفته است به هر حال آن که همه چیز را به شما گفته و شماره تلفن هم که داده است.

 بعد از کلی شک و تردید و گفتگو، قانع شدیم که تماس بگیریم. اوایل شب همان روز تلفن را برداشتم و تماس گرفتم. خودش بود. اول معذرت خواهی کرد که به دلیل عجله و مشکلی که داشته نتوانسته خداحافظی کند و با گرمی بیش از دم سفارت با من صحبت کرد. بلاخره تلفن را دادیم به خانمها و کلی با هم حرف زدند. همه چیز عالی بود. خانمها از هم خیلی خوش اشان آمد و کلی سوال از این که با خودشان چی بیاورند و از این نوع حرفها. تلفن منزل استرالیا را دادند که هر زمان کارمان ردیف شد به آنها زنگ بزنیم که بیایند تو فرودگاه به استقبال. با این اتفاق دیگر کاملا معلوم بود که دستی دارد ما را به سمت استرالیا می‌ کشد و خودش موانع را برطرف می‌ کند.

ساقیا می ده که با حکم ازل تدبیر نیست **** قابل تغییر نبود آنچه تعیین کرده‌اند

اخذ مقرری شش ماه اول و بلیط هنوز باقی مانده بود. اوایل اردیبهشت ۱۳۷۲ بود اما هنوز بودجه سال جدید را ابلاغ نکرده بودند و امکان اخذ مقرری و بلیط وجود نداشت. هر روز پیگری می‌ کردیم ولی خبری نشد. روز شنبه بود که به تهران رفتم و متوجه شدم بودجه ابلاغ شده است. همان روز تا آخر وقت اداری توانستم بلیط و مقرری را بگیرم. بلیط برای صبح سه شنبه بود. به سرعت به قم بازگشتم و به خانم ام گفتم که سریع اسباب و اثاثیه را جمع جور کند که منزل را تخلیه کنیم و آنها را به اصفهان ببریم. به چندتا از دوستان ام تماس گرفتم که شب بیایند کمک برای بارکردن اثاثیه. قدری از غروب رد شده بود که رفتم دم منزل رئیس مجمتع و گفتم که کارم درست شده است و باید سه شنبه حرکت کنم و در ضمن باید خانه را تخلیه کرده و اثاثیه را به خانه پدرم منتقل کنم. شب با کمک دوستان بارها را زدیم و همه خانواده سوار خاور شدیم و دم آفتاب زدن رسیدن دم منزل پدری. اثاثیه را جا دادیم و خداحافظیها شروع شد. دوشنبه بلیط گرفتیم و آمدیم تهران که از مهرآباد پرواز کنیم. سوار هواپیما شدیم ولی هنوز باور نمی کردم که داریم می‌ رویم استرالیا. بعد از حدود ۲ سال فعالیت تلاشها داشت به نتیجه می‌ نشت ولی دلم توی کلاسهام بود که وسط ترم رها شان کرده بودم و حتی فرصت خداحافظی را پیدا نکرده بودم. داشتم از ایران می‌ رفتم ولی تمام آرزوها و خاطراتم در ایران بود. پدرم، مادرم، برادرانم، دوستانم، همه و همه را داشتم رها می‌ کردم و به دنبال سرنوشت می‌ رفتم. سرنوشتی مبهم!

بعد از ۱۴ ساعت توقف در مالزی نهایتا در صبح پنج شنبه در یک روز پاییزی وارد آدلاید شدیم. یک شبه از بهار به پاییز منتقل شده بودیم. همانطور که هواپیما ارتفاع کم می‌ کرد تا در فرودگاه آدلاید بنشیند، غم تمام وجودم را گرفته بود. هواپیما به سرعت خود را از بالای ساختمانهای شهر به سمت فرودگاه می‌ رساند و خاطرات گذشته، سختیهای اعزام به خارج و نگرانیهای آینده با سرعتی بیشتر در ذهن من عبور می‌ کرد. چرخ هواپیما به باند اصابت کرد و سلسله افکارم را در هم ریخت. نور خورشید صبحگاهی تونلی از نور را تداعی می‌ کرد.

عیبم مکن به رندی و بدنامی ای حکیم **** کاین بود سرنوشت ز دیوان قسمتم

می خور که عاشقی نه به کسب است و اختیار **** این موهبت رسید ز میراث فطرتم

من کز وطن سفر نگزیدم به عمر خویش **** در عشق دیدن تو هواخواه غربتم

دریا و کوه در ره و من خسته و ضعیف **** ای خضر پی خجسته مدد کن به همتم

 

 

(۱) – حقوق انگلوساکسون نظام حقوقی عرفی متعلق به طایفه های انگول و ساکسون بود که بیش از هزار سال پیش در انگلستان حاکم بوده است. از هزار سال پیش به بعد کامن لا به تدریج جایگزین عرفهای محلی از جمله انگلوساکسون شد. در نوشته های فرانسه هنوز به «کامن لا» انگلوساکسون می‌ گویند که این اصطلاح از زبان فرانسه وارد زبان فارسی شده است و بعضا به اشتباه به جای «کامن لا» به کار می‌ رود.

مصاحبه با روزنامه افتاب یزد

2015-02-28 22.35.37

مصاحبه پیرامون رشته حقوق نفت و گاز

mosahebe

نون گدایی

پنج و شش سال داشتم و حدود ساعت ۳ بعد از ظهر دم کوچه پا به پا می کردم که آموم (عموم) بیاد و با هم بریم صحرا (مزرعه). آموم توی کارخانجات نساجی بارش کار می کرد که یکی از کارخانه های عظیم ریسندگی و بافندگی در اصفهان بود. کارگرها سه شیفت کار می کردند که شیفت صبح از ساعت ۶ صبح شروع و ساعت ۲ بعداز ظهر تمام می شد. یک ساعتی هم طول می کشید تا کارگرها از کارخانه به خونه برسند. آموم شب قبل گفته بود که زمین را شخم زده و برای صاف کردن کلوخ های باید روی آن «باز» (پنچه) بکشد و به من گفت فردا می آیی بریم صحرا «باز» بکشیم. منم که خیلی از این کار خوشم می آمد، با یه جیع و پرش تو هوا موافقت خودم را اعلام کردم. «باز» یک تخته چوب پهن نسبتا سنگین بود که زیر آن میخ های بزرگی شبیه چنگک کوبیده شده بود. وقتی کشاورزها با بیل و به صورت دستی زمین را شخم می زدند، کلوخ ها خیلی بزرگ بودند و برای کشت باید نرم می شدند. برای این کار، ابتدا کلوخ ها را آب می دادند و چند روز بعد از آب دادن آن تخته میخ دار روی زمین می کشیدند تا کلوخ ها کاملا نرم شوند و برای کشت مناسب گردند. برای این که تخته میخ دار (باز) به اندازه کافی سنگین شود که کلوخ ها به خوبی نرم شوند، یک نفر سبک وزن روی آن می نشست و باز توسط گاو یا الاغ روی کلوخ ها کشیده می شد. در زمین های کوچک صرف نمی کرد که از گاو یا الاغ استفاده کرد و معمولا یه بچه روی باز می نشست و یک بزرگسال باز را می کشید.

از دور که آموم را دیدم به سمت او دویدم و بغچه او را که ظرف نهارش را توش می گذاشت را گرفتم و به سمت خانه دویدم. آموم آمد تو خانه، دایزم (زن عمومم که در عین حال خاله ام بود و به او می گفتیم «دایزه») یه چای براش آورد و خورد. به من گفت برو بیل را بیار که بریم. مزرعه ما حدود ده کیلومتر تا منزل ما فاصله داشت و ما معمولا با چرخ (منظور دوچرخه است) آنجا می رفتیم. آموم بیل و باز را پشت چرخ (دوچرخه) بست و من را بغل کرد و انداخت روی میل جلو چرخ چون ترک عقب دوچرخه جا برای سوار شدن من نداشت. به سمت صحرا حرکت کردیم. جعده (جاده) خاکی بود و برای بچه لاغری در سن من، ده کیلومتر روی میله جلوی چرخ نشستن و روی سنگ و کلوخ های جعده حرکت کردن خیلی سخت بود. وقتی به صحرا رسیدیم کاملا پاهام خوابیه بود و مدتی طول کشید که به حالت عادی برگردد.

آمو «باز» را از پشت چرخ باز کرد و طنابش را انداخت دور کمرش و من هم طبق معمول پریدم روی باز و آمو بنا کرد باز را بکشد. هر چند این کار برای من خیلی هیجان انگیز و جالب بود چون من سواری می گرفتم، اما برای آموم خیلی سخت بود. بعد از یکساعت تمام بدن آموم پر از عرق شده بود و من هم کم و کم خسته شده بودم چون باید تلاش می کردم که از روی تخته نیفتم. مدتی کار را متوقف کردیم و زیر درخت توت مشغول استراحت شدیم. در همان هنگام مرد میان سالی را دیدم که از ده کنار برمی گشت و یک کیسه پشتش بود. از آمو پرسیدم که آن مرد را می شناسی. آمو گفت که آن گدا است که رفته توی ده کناری گدایی و حالا داره بر می گردد خانه. کیسه پشتش هم نون است که گدایی کرده است. آن روزها به خصوص در دهات مردم خیلی فقیر بودند و کسی به گدا پول نمی داد. مردم معمولا به گداها تکه ای نان می دادند. آنها هم نون ها را جمع می کردند و بعد آنها را به افراد ضعیف می فروختند یا اگر خریداری پیدا نمی شد آن را به کسانی که گاو داشتند، می فروختند. آموم به من نگاه کرد و با یه لحن جدی گفت می دانی اگر این نون ها را به گاو بدهی، دیگر گاو تو صحرا کار نمی کنه و زمین را شخم نمی زنه؟ جوابی براش نداشتم. در حالی که آمو دست هاش را بالا زد که وضو بگیرد، ادامه داد: «چون نون گدایی است». باز نفهمیدم که منظورش چیه.

هوا کم کم داشت تاریک می شد که آمو کار را متوقف کرد دوباره بیل و باز را پشت چرخ بست و منم پردیم روی میله جلوی چرخ و آمو بنا کرد به سمت خونه پا (پدال) بزند. توی راه آهسته آواز می خواند و با آرامش پا می زد. همانطور که روی میله به سمت چپ نشسته بودم و محکم فرمان چرخ را گرفته بودم، ازش پرسیدم آمو چرا نون گدایی باعث می شه که گاوها دیگه توی صحرا کار نکنند؟ آمو خندید و گفت آخه کسی که نون گدایی بخوره دیگه کار نمی کنه، دیگه فرقی بین آدم و گاو نداره؟

با این که سالها از آن حادثه گذشته ولی این حرف همیشه تو گوشم است. وقتی می دیدم که آموم بعد از ۸ ساعت کار در کارخانه با این سختی تمام بعد از ظهر را روی زمین کار می کنه، و نه تنها کار و تلاش را عیب نمی دانه بلکه تنبلی و بیکاری و گدایی را زشت می دانه، همیشه احساس می کنم کار بخشی از دنیای زیبای من شده است. هیچکس نمی تواند بدون تلاش و کار به هدف و مقصود خود برسد. هیچ کشوری نمی تواند بدون تلاش و کوشش پیشرفت کند و این حرف که «کار مالِ خره» یعنی بدبختی خود، خانواده و جامعه.

شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نور **** ابرو نمودو جلوه گری کرد و رو ببست

حافظ هر آن که عشق نورزید و وصل خواست **** احرام طوف کعبه دل بی وضو ببست

 

کتاب حقوق نفت و گاز

امروز خبر بسیار خوشی به من رسید: «کتاب حقوق نفت و گاز» منتشر شد. انتشار این کتاب یکی از آرزوهایم را محقق کرد. سالها بود که دوست داشتم دانش و تجربه خود در زمینه حقوق نفت و گاز را به صورت یک کتاب وزین منتشر کنم. البته این انتظاری بود که دیگران نیز از من داشتند و به مناسبتهای گوناگون آن را گوشزد می‌ کردند. با انتشار آن، کسانی که از نزدیک با فعالیتهای من آشنایند تعجب خواهند کرد که کی و چگونه در میان این همه مشغله روزانه چنین کتابی تألیف شده است. به قول حافظ:

به سعی خود نتوان برد پی به گوهر مقصود **** خیال باشد کاین کار بی حواله برآید

زمانی که در سال ۱۳۶۹ تدریس در دانشگاه را با حقوق خانواده (مدنی ۵) شروع کردم خود را در کسوت استاد حقوق مدنی می‌ دیدم. شاید آن روز تصور نمی کردم که به عنوان استاد حقوق تجارت بین الملل شناخته شوم. پس از این که برای ادامه تحصیل به استرالیا رفتم و حقوق تجارت بین الملل را در مقطع دکتری برگزیدم، دوست داشتم خود را در کسوت استاد حقوق تجارت بین الملل ببینم ولی در آن سالها این درس فقط یک درس اختیاری دو واحدی در مقطع ارشد حقوق خصوصی بود که اکثرا هم ارائه نمی شد و درس قابل اعتنایی به حساب نمی آمد. پس هنوز تصویر خود را در آیینه حقوق مدنی می‌ دیدم و بنابراین در کنار مطالعات حقوق تجارت بین الملل مباحث مدنی و حقوق قراردادها را به طور جدی پیگیری می‌ کردم.

اوایل بهار ۱۳۷۷ پس از فراغت از تحصیل در مقطع دکتری به وطن برگشتم و خود را به دانشگاه محل خدمت قبلی معرفی کردم. در آن موقع تصمیم داشتم یک استاد تمام عیار در دانشگاه باشم و فقط تدریس کنم و مقاله و کتاب بنویسم. وکالت دعاوی دادگستری برایم جذابیت نداشت هرچند که به درآمد آن نیازمند بودم. دو سال کامل در مجتمع آموزش عالی قم (به عنوان هیأت علمی رسمی و محل خدمت) و دانشگاه اصفهان (به عنوان استاد مدعو) به تدریس مشغول شدم که با لحاظ دروسی که در دانشگاه آزاد و غیر انتفاعی تدریس می‌کردم، در بعضی از ترمهای تحصیلی تعداد واحدها از مرز ۴۰ واحد هم فراتر می‌‌رفت. در کنار دروسی مثل حقوق تطبیقی و متون حقوقی، حقوق مدنی بخش عمده تدریس من را تشکیل می‌ داد و هنوز خود را استاد حقوق مدنی می‌ دیدم.

انتقال محل زندگی از اصفهان به تهران در تابستان ۱۳۷۹ باعث تحولاتی در زندگی علمی من شد. با ورود به تهران متوجه شدم که حقوق هیأت علمی کفاف زندگی در تهران را نمی‌کند و باید برای جبران کسری آن چاره‌ای اندیشد. تدریس در دانشگاه‌های تهران به صورت حق التدریس با علایق من سازگاری داشت، اما پیدا کردن آن تعداد واحد درسی که بتوان از آن درآمدی درخور داشت، سخت بلکه غیر ممکن می‌ نمود. تلاشهای اولیه برای اخذ دو واحد حق التدریس هم به نتیجه نرسید و پادرمیانی برخی از اساتید نازم هم در مقابل تنگ نظران و کوته بینان بی نتیجه افتاد. پس تکیه به حق التدریس برای جبران کسری درآمد سرابی بیش نمی نمود.

گردگیری از دفترچه وکالت که مدتی در تاقچه خاک می‌ خورد گزینه دیگری بود، هرچند با روحیاتم خیلی سازگار نبود ولی خب «الضرورات تبیح المحظورات» اما در هر حال مشاوره در سازمانها و شرکتها را بیشتر می‌ پسندیدم. یکی از دوستان که در سازمان هواپیمایی کشوری مسئولیت داشتند، تماس گرفتند که برای قراردادهای بین‌المللی به خدمات مشاوره اینجانب نیاز دارند. من با کمال میل قبول کردم و این آغازی شد برای ورود عملی به دنیای تجارت بین الملل. در سازمان هواپیمایی کشوری و متعاقبا در شرکتهای فرودگاه های کشور تجارب ارزنده ای در خصوص قراردادهای دولتی، پیمانکاری و بین المللی کسب کردم.

بهار سال ۱۳۸۰ همکاری با شرکت ملی نفت ایران را آغاز کردم. خوش شانسی و توفیق من در آن بود که از ابتدا وارد بخشی شدم که متکفل مذاکره و انعقاد قراردادهای بیع متقابل نفتی بود. با توجه به سابقه تحصیلات خود در زمینه حقوق تجارت بین‌الملل و موضوع رساله دکتری که در مورد قراردادهای تجارت متقابل و از جمله بیع متقابل بود، ورود به مسائل عملی این قراردادهای به خصوص در بخش نفت برایم جذابیت فراوانی داشت. انگار گم شده خود را پیدا کرده بودم. با ولع فراوان دنبال یادگیری بودم. وقتی تواناییها و تسلط مذاکره‌کنندگان از شرکتهای نفتی بین‌المللی مثل شل، توتال و انی را می‌دیدم، احساس می‌کردم که به رغم داشتن مدرک دکتری در این قراردادها هنوز خیلی چیزها هست که باید یاد بگیرم.

تسلط به قراردادهای بیع متقابل در اولویت قرار داشت ولی هرگز هدف نبود و بنابراین خود را به مباحث آن محدود نکردم. از گذر اطلاعات و تجاربی که در قراردادهای بیع متقابل کسب می‌کردم، به مطالعه سایر قراردادها می‌نشستم و تمایزات و تفاوتهای آنها را تجزیه و تحلیل می‌کردم. تجارب عملی و مطالعات علمی را در هم آمیختم.

این آغازی بود بر ورود به حوزه نفت و گاز و قراردادهای نفتی. از آن تاریخ قراردادهای نفتی و حقوق نفت و گاز بخشی از زندگی من شد. به رغم تغییرات مداوم و گسترده در این صنعت، به اتکای دانش، تجربه و سلامت کار، همکاری با این صنعت ادامه یافت و از گذر آن تجارب ارزشمندی نصیبم شد. این تجارب بی بدیل مرا در جایگاهی قرار داد که بر خود فرض دیدم که باید دیگران را در این دانش و تجربه سهیم کنم. این تکلیف به خصوص زمانی برایم مسجل تر شد که یکی از متخصصان مالی بخش قراردادهای نفتی با کوله باری از تجربه و دانش، پر زد و به دیار باقی شتافت و ریزه ای از دانش و تجربه وی نصیب نسل بعدی نشد. به قول حافظ:

عاقبت منزل ما وادی خاموشان است **** حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز

شوق تدوین کتاب حقوق نفت زمانی در من شعله ور شد و روز و شبم را به آتش کشید که رشته مدیریت قراردادهای نفتی در مقطع دکتری و بعد از آن رشته حقوق نفت و گاز در مقطع ارشد و دکتری راه اندازی شد و جوانان با هزاران آمال و آروز راهی کلاسهای درس شدند بدون این که اطلاع دقیقی از حدود و ثغور آن داشته باشند. به قول عطار:

چنان در آتش و در تفت افتاد **** که گفتی آتشی در نفت افتاد

این آتش نفت دیگر خواب و خوراکی برایم باقی نگذاشت که چه زیبا مولوی ترسیم می‌ کند:

یک نشان آنک ز سودای لب آب حیات **** هر زمانی بزند عشق هزار آتش و نفت
یک نشان دگر آن است که تن نیز چو دل **** می‌دود در پی آن بوسه به تعجیل و به تفت

تألیف کتاب حقوق نفت و گاز در ابتدا ساده می‌ نمود ولی در عمل با مشکلات و سختیهای فراوانی همراه شد. جامعیت کتاب اهمیت زیادی داشت و تلاش بر آن بود که تا حد ممکن کلیه مسایل مهم و بنیادی حقوق نفت و گاز – ولو گذرا- بیان شود. کتابهای خارجی زیادی را تحت عنوان حقوق نفت یا حقوق نفت و گاز مطالعه کردم که تنها برخی از مسایل حقوق نفت و گاز را پوشش می‌ دادند و تلاشی ناقص به نظر می‌ آمدند. مثلا هیچ کتابی را نیافتم که فصلی را مشابه فصل سوم کتاب حقوق نفت و گاز به کلیات حقوق نفت و گاز اختصاص دهد و این رشته از حقوق را تعریف و مبانی و ماهیت آن را بیان کند.

دومین مسئله استحکام مطالب و اجتناب از بیان مطالب ناصحیح و غیر دقیق بود که مورد ابتلای بسیاری از نوشته های پارسی زبان بود. حجم و گستردگی مطالب به حدی بود که برای کنترل صحت برخی از آنها لازم بود ساعتها وقت صرف کرد تا بتوان با مراجعه به منابع متعدد از صحت مطالب اطمینان حاصل کرد. گاهی مطلب ناصحیحی در چند نوشته تکرار شده بود که همه ریشه در منبع واحدی داشت که نویسندگان آن را با ذکر مأخذ یا بدون آن اقتباس کرده بودند. در بعضی از موارد نیز مطالب مندرج در قرارداد خاصی به کلیه قراردادها تسری داده شده بود که این تعمیم نابجا بود.

ساده و روان نویسی مطالب از دیگر موضوعات مورد نظر در این کتاب بود. همانند کتابهای قبلی تلاش زیادی انجام گرفت تا مسائل پیچیده نفت و گاز به زبان ساده بیان شود. این موضوع به خصوص از این جهت اهمیت داشت که حقوق نفت و گاز با مسائل فنی نفت از قبیل روشهای اکتشاف، بهره برداری و استخراج در آمیخته بود و بدون آگاهی از جنبه های فنی – ولو به اجمال- امکان درک صحیح از حقوق نفت و گاز و قراردادهای نفتی فراهم نبود. به این جهت مسایل پیچیده فنی نفت بارها و بارها مرور شد و در حدی که مخاطبان کتاب به آن نیاز دارند، به زبان ساده در دو فصل اول کتاب تقریر یافت.

حقوق نفت و گاز همچنین با مسایل اقتصادی و مالی به شدت درآمیخته است و عمده پیچیدگیهای قراردادهای نفتی از نظام مالی حاکم بر این قراردادها نشأت می‌ گیرد. ساده کردن الگوهای مالی حاکم بر قراردادهای نفتی و تجزیه و تحلیل آنها بسیار نفس گیر بود. برخی از مواقع ده ها بار متن یک قرارداد مرور می‌ شد تا مسایل مالی آن استخراج گردد. فصل یازدهم کتاب نظام مالی قراردادهای نفتی را به نثری روان مورد تجزیه و تحلیل قرار می‌ دهد.

گستردگی و تنوع قراردادهای نفتی از دیگر مسائل دردسر ساز در حقوق نفت و گاز است که باعث سردرگمی نویسندگان و دانشجویان بسیاری شده است. خلط این قراردادها با یکدیگر موجب پیچدگی بیشتر این حوزه شده است. برای اجتناب از این مشکلات و پس از ماه ها مطالعه و تأمل، در فصل دهم قراردادهای نفتی ابتدا به سه گروه اصلی تحت عنوان قراردادهای بالادستی نفتی، قراردادهای پایین دستی نفتی و قراردادهای خرید و فروش نفت و گاز تقسیم شدند. سپس قراردادهای بالادستی در چهار گروه طبقه بندی گردیدند. همین طور قراردادهای پایین دستی و خرید و فروش نفت و گاز نیز به دسته های کوچکتری تقسیم شدند. این فصل نیز یکی از ابتکارهای این اثر است که قبلا در هیچ کتاب یا نوشته ای به این نحو سابقه نداشته است.

مخلص کلام، امروزه نفت بخش جدایی ناپذیر حیات ما است که گرما، آتش و دود آن دامنگیر همه است. دشمنان برای دستیابی به آن هر روز آتش افروزی بیشتری می‌ کنند؛ شکم گندگان در چاول آن حریص تر می‌ شوند؛ سیاسان در سیطره بر آن هر روز فتنه جدید می‌ کنند؛ فقرا هم به امید نزول برکات نفتی سر سفره خالی چمباتمه زده اند و شاهد نزول باران نفتی اند و بیماران در فقدان هوای پاک به انتظار عزرائیل نشسته اند.

ما هم مشغول به نفت شدیم و آلوده آن گشتیم. سالها عمر عزیز صرف این امر کردیم که به نفت خدمت کنیم و نهایتا مبتلا به حقوق نفت شدیم تا بلکه استاد حقوق نفت شویم. به قول خاقانی:

گر چه در نفت سیه چهره توان دید ولیک
آن نکوتر که در آیینه بیضا بینند

شما هم با خواندن این کتاب قدری نفتی شوید. خواندن این کتاب در حالی که در کنار سفره انتظار نفت می‌ کشید حال و هوای دیگری دارد. کتاب به نحوی نگارش شده است که برای کلیه افراد علاقه مند به خصوص سیاستمداران، نمایندگان مجلس، مدیران ارشد و میانی، حقوقدانان، قضات و وکلا، متخصصان نفتی در شرکتهای منهدسان مشاور و پیمانکاران و بیش از هر کس دیگر دانشجویان حقوق نفت و گاز قابل استفاده است.
مخلص کلام در ابیاتی از ملک الشعرای بهار:

کسی که افسر همت نهاد بر سر خویش **** به دست کس ندهد اختیارکشور خویش
بگو به سفله که در دست اجنبی ندهد **** کسی که نان پدر خورده‌، دست مادر خویش
چه غم عقیده ما را اگر به قول سفیه **** کسی به کشور خود گرد کرده لشگر خویش
در آب و خاک و هواهای خویش آزادیم **** رقیب گو بگدازد میان آذر خویش
حقوق نفت شمال و جنوب خاصه ماست **** بگو به خصم بسوزان به نفت پیکر خویش

****************************

برخی از خبرگزاری هایی که چاپ کتاب را اطلاع رسانی کرده اند:

خبرگزاری مهر

خبرگزاری فارس

خبرگزاری نسیم

جام جم

و دیگران مثل خبر فارسی، نیوهاب و …

 

 

تصدیق شش

وقتی دبستان را تمام کردم و رفتم مدرسه که تصدیق شش را بگیرم، ناظم مدرسه گوشم را گرفت و گفت: «شیروی نکند که درس ات را ول کنی، ها». آخه آن روزها خیلی از بچه ها به دلیل مشکلات زندگی مجبور بودند درس را رها کنند و بروند جایی مشغول کار بشوند که بتواند کمک خرج خانواده باشند و یا حداقل باری برای خانواده های خود نباشند. در سال ۱۳۵۰، هزینه ثبت نام سالیانه در دوره متوسطه (دبیرستان) صد تومان بود که خیلی از خانواده‌ ها نمی توانستند این مقدار پول را یکجا جور کنند.   

بابام – خدا بیامرز- هر سال در اواخر مهرماه یک کاروان راه می انداخت و می رفتند مشهد. او از زوار فقط هزینه بلیط و مسافرخانه را به قدری که پرداخته بود، می گرفت و هیچی رو ش نمی کشید. در مهرماه کارهای کشاورزی سبک بود و خیلی ها می توانستند مسافرت کنند. در عین حال مشهد هم خلوت تر و هوا نیز معتدل بود و هزینه ها هم کمتر. اما از همه بالاتر، بچه ها بخاطر مدرسه نمی توانستند بهانه گرفته و همراه پدر و مادرها راهی مشهد بشوند. آخه یه مشکل این بود، که آن روزها کسی برای بچه ها صندلی نمی گرفت و آنها وسط اتوبوس ولو می شدند و اگر تعداد آنها زیاد می شد، جا به اندازه کافی برایشان نبود و کلی مشکل ایجاد می شد. از بزرگترها شنیده بودم که یک دفعه -گلاب به روتون- یه بچه اسهال می گیرد و آنها مجبور می شوند تکه تکه بایستند و این خودش باعث شده بود که چند ساعت دیرتر برسند. 

آن روزها کسانی که به مشهد می رفتند، در برگشت عزت و احترام ز یادی داشتند و همه به دیدن آنها می رفتند و آنها تا مدتی از مشهد تعریف می کردند: از خلوتی حرم که توانسته بودند راحت دستشون را به حرم برساند، تا این که زیر چل چراغ شب جمعه را تا صبح سر کرده بودند، از چیزها که خورده بودند و کسانی که دیده بودند و کلی اتفافات و ماجراها که راست یا دروغ، نگو و نپرس که برای ما بچه ها هر کدامش بس بود که صد لعنت و نفرین را نثار کسانی کنیم که مدرسه را درست کردند و تازه آن را توی مهر ماه گذاشتند که ما بچه ها نتوانیم برویم مشهد. هر زمان که بزرگترها به مشهد می رفتند، اشک توی چشم ما بچه ها حلقه می زد و تا مدتی حوصله درس خواندن را نداشتیم و روز شماری می کردیم که بلاخره کی مدرسه (دبستان) تمام بشود و همراه بزرگسالان به مشهد برویم.

داشتیم به مهرماه نزدیک می شدیم و مثل همیشه توی خونه ما همه بحث ها در مورد مشهد و کاروان و ثبت نام در آن بود. یکی امروز ثبت نام می کرد و فردا پشیمان می شد و التماس می کرد که پول پیش اش را پس بگیرد؛ یکی می آمد و به جاجی – منظور بابا خدا بیامرز- می گفت که زنم ثبت نام کرده ولی من راضی نیستم اما می خواهم بدون این که بفهمد من گفته ام، او را نبری؛ یکی اصرار داشت مادر مریضش را در کاروان ثبت نام کند و حاجی قبولش نمی کرد و می گفت که این پیرزن دست و پا گیره و نمی تونه راه بیاد؛ یکی با چند تا بچه می خواست بیاد مشهد و حاجی با او کلنجار می رفت که تو نمی توانی بیایی و او اصرار داشت که بیاید؛ یکی پول کافی نداشت و به طور نسیه می خواست در کاروان ثبت نام کند؛ و کلی از این بحثها که تا لحظه حرکت کاروان ادامه داشت. یکی از این بحث ها که هر گز تمام بشو نبود، صندلی زوار در اتوبوس بود. صندلی های آخر اتوبوس و روی تایر همیشه محل شکایت و گلایه بود. همه می خواستند وسط ماشین بنشینند. البته ته ماشین هم صندلی یک دست بود و حاجی همیشه یکی را هم اضافی آنجا می چلوند و بجاش از آنها کرایه کمتری می گرفت.      

توی این همه بحث و گفتگو، تنها چیزی که اهمیت نداشت و گم بود، ثبت نام من در دوره متوسطه بود و تصدیق ششم که حالا داشت توی تاقچه بلند خاک می خورد و کسی به آن توجهی نداشت. ننه چند بار موضوع مدرسه را با بابا در میان گذاشت و شنیدم بابا گفت که دیگه مدرسه براش بسه و باید بیاد در دکان. این تقاضا خیلی طبیعی بود چون کسبه اصلا دوست ندارند که در دکان هایشان را ببندند و به مشهد یا به جای دیگری مسافرت کنند. اگر ما بچه ها می توانستیم مغازه را اداره کنیم، بابا می توانست هر سال با خیال راحت مشهد برود، خیلی عالی می شد. در ضمن، برای ثبت نام در مدرسه شش قطعه عکس شش در چهار لازم بود که خودش ارزان نبود، خرید کتاب و دفتر و قلم هم خرج داشت، تازه باید صد تومان نیز یکجا جیرنگی برای ثبت نام به مدرسه پرداخت می شد.

یه بعد از ظهر که دیگه نزدیک مهر ماه شده بودیم و هنوز تکلیف دبیرستان من معلوم نشده بود، پدر با من صحبت کرد و گفت: «دوست داری بروی مدرسه یا بیایی مشهد؟» من هم که از خدا می خواستم که بلاخره برم مشهد، با خوشحالی تمام جیع کشیدم: «مشهد!» بابا که انگار منتظر همین پاسخ بود، گفت: «خب امسال دیگر تو مرد شدی و می توانی با کاروان بیایی مشهد». از فرط خوشحالی زدم بیرون خونه و رفتم خونه باباجون (پدر مادر) خدا بیامرزم که خیلی هم از خونه ما فاصله نداشت و خبر را به باباجون رساندم.

شب که شد باباجون آمد خونه ما. سر موضوع دبیرستان من بحث را با بابا شروع کرد. باباجون به بابا گفت که بگذار عبدالحسین برود مدرسه و بابا مخالفت کرد. یه دفعه باباجون صدایش را بلند کرد و با داد گفت: «من صد تومانش را می دهم، بگذار بچه برد مدرسه.» بابا از این حرف یکه خورد و با عصبانیت گفت: «آمو (عنوانی که بابا برای باباجون استفاده می کرد) بحث پول نیس. آخه درس به چه دردش می خوره؟ چه کسی باید دکان را اداره کند. بلاخره کی این بچه ها می خواهند روی پای خودشون بایستند، مگر پسر زهتابها نبود که بعد از سه سال مدرسه را رها کرد، اگه در یه دکان وایساده بود، حالا خودش یک اوسا کار شده بود.» از ترس خودم را زیر لحاف مخفی کردم. اولین بار بود که بزرگترها در مورد من با هم دعوا می کردند. بحث ها تا دیر وقت ادامه پیدا کرد و من زیر لحاف خوابم برد و آخرش نفهمیدم چی شد.

روز بعد آمو هم کلی با بابا سر مدرسه من بحث کرد. شنیدم که آمو به بابا می گفت: «دادش دیگه دنیا عوض شده باید بچه ها بروند و درس بخوانند.» بابا هم در جواب گفت: «همینقدر که تصدیقش را گرفته بسه، مگر من و تو رفتیم مدرسه. تا همینجاش هم خیلی زیاده.» آمو ادامه داد: «دادش به هر حال باید بگذاری برود مدرسه، آخه در دکان هم شد کار! خودت شب و روز خودت را می کشی، ته شب هم یک ات گروه دو ات است». بابا هم در جواب گفت که «این بچه ها دارند یکی یکی بزرگ می شوند، خرج درس و مدرسه اشان خیلی زیاده، در مغازه هم دست تنها هستم. مردم می گویند که فلانی پسر داره، آخه بیرونمون مردم را می کشه و تومون خودمون را». 

عصر روز بعد یک از دوستان بابا که به من خیلی علاقه داشت و همیشه من را داماد خودش صدا می کرد، آمد در مغازه و از موضوع ترک تحصیل من و رفتن به مشهد مطلع شد. کلی با بابا در مورد این موضوع بحث کرد. بلاخره، آخرش تاب نیاورد و به بابا گفت: «من صد تومانش را می دهم.» بابا با شنیدن این حرف از کوره در رفت و با عصبانیت گفت: «برو مرد حسابی، خدا روزیت را یه جای دیگر برساند، این چه حرفیه، مگر من گیر صد تومان ام، من برای خودش می گم.» با اوقات تلخی و بدون خداحافظی، دوست بابا پرید روی چرخ و از در دکان دور شد. بابا هم زیر لب می گفت: «لعنت بر شیطان».   

برای چند روز مباحث کاروان مشهد و موضوع مدرسه من با هم مخلوط شده بود و انگار همه اعصاب نداشتند. با کوچکترین مسئله همه عصبانی می شدند و من خودم را سرزنش می کردم که مدرسه من چه اهمیتی دارد که همه با هم سر این موضوع با هم دعوا کنند و کار به قهر و آشتی بکشد. بلاخره بعد از چند روز، صبح که از خواب بیدار شدم، بابا صدام کرد و گفت از امروز دیگر باید بروی در دکان و با لحنی پدرانه ادامه داد: «بچه! درس به دردت نمی خوره، برو در دکان، حداقل یه چیزی یاد بگیری که بتوانی فردا نونت را در بیاری، بجاش امسال می برمت مشهد.» اسم مشهد که آمد فهمیدم که بلاخره مدرسه نمی روم. شاید مشکل اصلی همان صد تومان ثبت نام بود، شاید هم مشکلات دیگر. هر چند بابا به شدت از پیشنهاد دادن صد تومان بقیه ناراحت می شد، ولی نه وضع مالی باباجون و نه دوستش آن طور نبود که آنها بتوانند صد تومان را پرداخت کنند. آنها می خواستند به بابا بگویند که صد تومان را جور کن و بده برود ثبت نام کند.

هر چند ته دل خوشحال بودم که مورد توجه هستم و همه از مدرسه من حرف می زدند، اما نمی دانستم که به چه دلیل آنها اینقدر اصرار داشتند که من به مدرسه بروم. یادم نمی آید کسی گفته باشد که عبدالحسین چون با استعداده باید به مدرسه برود. آیا واقعا با استعداد بودم که آن همه اصرار داشتند که من به مدرسه بروم؟ هنوز نتوانسته ام جواب این سؤال را پیدا کنم.        

روز اول مهر در دکان نشسته بودم و بچه ها را که به مدرسه می رفتند تماشا می کردم. ته دل از نرفتن به مدرسه خوشحال نبودم، هر چند که دوست داشتم به بچه های محله فخر فروشی کنم که دارم می روم مشهد و وقتی بر می گردم همه از من استقبال می کنند و از آنجا تعریف ها خواهم کرد و دل بقیه را آب خواهم کرد. تازه اکثر همکلاسی هایم نیز بدون این که بخواهند به مشهد بروند، مدرسه نمی رفتند. پس وضعیت من از بقیه بهتر بود. این افکار باعث تسلی خاطرم می شد و غم دوری از مدرسه را برام کم تر می کرد.

تنها یکی از هم کلاسی های دوره دبستان را می شناختم که به دبیرستان می رفت و بقیه ترک تحصیل کرده بودند و هر کدام دنبال یه کاری بودند. بعضی ها هم کاری نداشتند، پول دبیرستان را نداشتند که بدهند. توی محله ما یکی دو تا بودند که دبیرستانی بودند و همه اش از سختی درس های دبیرستان می گفتند که به راحتی کسی نمی تونه دیپلم بگیرد و خیلی ها از همون سال اول ترک تحصیل می کنند. پیش خودم فکر می کردم که مشهد از هر چیزی بالاتره، آخه تا حالا چه کسی توانسته بخاطر درس این همه عزت و احترام ببینه. وقتی تصور می کردم که بابا از مشهد آمده و مردم دسته دسته خونه ما می آیند و چای می خوردند و سیگار و غلیان می کشند و بابا کلی از آنجا تعریف می کند و بقیه با چه شوقی آن را گوش می دهند و در اخر کار بابا یه شیشه عطر را در می آورد و درش را باز می کند و انگشتش را روی در شیشه عطر می گذاره و آن را وارنه می کنه و پس از آن دستش را روی یقه لباس مهمان ها به عنوان تبرک و تیمم می مالد، دلم قرص می شد که مدرسه اصلا به دردم نمی خورد.     

به اضافه این که، من ده ساله عاشق مشهد، چطور مشهد را رها کنم بروم سمت درسی که کسی به راحتی نمی تونه تمومش کنه، تازه اگر خیلی هم درس بخوانی چل و خل می شوی، اگر سوسک نشوی. آخه توی صحبتهای همسایه ها شنیده بودم که فلان شخص از بس درس خونده به سرش زده و خل و چل شده است. داستان از این قرار بود که یه نفری توی محله ما بود که اختلال حواس داشت ولی قیافه اش به آدم های درس خون می آمد. خیلی مودب بود و حرف های قشنگ می زد اما رفتارش عادی نبود. مردم می گفتند که این آقا آنقدر درس خوان بوده که یه روز همینطور که سرش توی کتاب بوده از در خونه بیرون می رود و تا ته صحرا (حدود ۸ کیلومتر) متوجه نبوده که دارد راه می رود. وقتی سرش را از روی کتاب بالا می کند و می بیند که ته صحرا است، بلافاصله به کله اش می زنه و چل می شود. تازه آدم درس خون ممکن است سوسک هم بشد. یه روز زن های همسایه آمده بودند خونه ما و داشتند اختلاط می کردند و من هم گوش می دادم. یکی از همسایه ها داستان کسی را تعریف می کرد که آنقدر درس خونده بود که سوسک شده است. یه دفعه هم یادم داشتم درس هام را می خوندم، یکی از همان زن های همسایه آمد رد بشد که من متوجه او نشدم و او با اعتراض از بی توجهی من به من گفت: «بچه! سرت را از کتاب بلند کن! آخرش سوسک می شی ها!». بعد از آن چند روزی سراغ کتاب نرفتم که نکنه سوسک بشوم.

در اواخر مهرماه رفتیم مشهد و دیگر بی خیال درس شدیدم. کلی ماجرا در این مسافرت داشتیم که با آنچه که شنیده بودیم منی هفت صنار توفیر داشت. سه سال تصدیق ششم در تاقچه بلند خاک خورد و ما در دکان با مشتریان سر و کله می زدیم و کلنجار می رفتیم. توی این سه سال خیلی تغییرات بوجود آمد، دوره متوسطه به دوره راهنمایی و دبیرستان تقسیم شد. ابتدایی از شش سال به پنج سال کاهش پیدا کرد و البته صد تومان ثبت نام نیز حذف شد. تغییراتی نیز در من بوجود آمده بود. حالا من می خواستم دوباره بروم مدرسه. ولی چطور؟ مانع صد تومانی کنار رفته بود، اما سه سال ترک تحصیل و یک سال هم کاهش دوره دبستان، عملا چهار سال عقب بودم. نظر بابا هم که هنوز تغییر نکرده بود. تازه آنها به کمک من در دکان نیز بیشتر وابسته شده بودند. از طرف دیگر، من حالا یه کاسب تمام عیار بودم، هرچند سیزده ساله بودم ولی کاملا حرفه خرید و فروش را یادگرفته بودم. هم می توانستم مستقلا خرید کنم و هم مستقل بفروشم و مغازه را اداره کنم. ادبیات من لحن کاسبی داشت و با یه بچه مدرسه ای تفاوت می کرد. با این وضعیت، چطور می توانستم دوباره روی نمیکت مدرسه بنشینم؟ آیا می توانم بلاخره این مشکلات را حل کنم و باز به مدرسه برگردم. به قول حافظ شیراز:

هر دمش با من دلسوخته لطفی دگر است                این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد

کتاب داوری تجاری بین المللی

چاپ کتاب داوری تجاری بین المللی

روز شنبه هفتم اردیبهشت برای تهیه کتابی به کتابفروشی سمت در خیابان ابوریحان رفته بودم. پیش خودم گفتم بهتر است از فروشنده سراغ کتاب داوری تجاری بین المللی را بگیرم شاید چاپ شده باشد. آخه مدتها پیش باید چاپ می شد ولی خبری از آن نبود. با این که کتاب صفحه آرایی شده بود و سال انتشار آن ۱۳۹۱ قید گردیده بود ولی هنوز در اردیبهشت ماه ۱۳۹۲ خبری از آن نبود. از فروشنده پرسیدم: «آقا کتاب داوری تجاری بین المللی دارید؟» سوال کرد از کی است؟ گفتم از «دکتر شیروی». رفت و یک جلد کتاب داوری تجاری بین المللی را به من داد.

خیلی تعجب کردم ولی خیلی خوشحال شدم. همیشه خبر چاپ کتاب یا مقاله برایم خوشحال کننده بوده است. شاید این احساس را همه نویسندگان داشته باشند که پس از سالها کار روی یک کتاب بتوانند آن را روی میز کتابفروشی‌ها ببینند. اگر چه مدت زیادی طول کشید تا کتاب به زیور نشر آراسته شود، اما به هر حال ناشر معتبری آن را منتشر کرده و قیمت آن نیز برای دانشجویان خیلی مناسب است. پایین بودن قیمت کتاب باعث کاهش درآمد حق مؤلف می‌ شود ولی بجای آن تعداد بیشتری توانایی پیدا می کنند که کتاب را خریداری کنند. به اضافه این که مناسب بودن قیمت کتاب باعث می شود که خریداران احساس خوبی نسبت به کتاب و نویسنده آن داشته باشند و بهتر بتوانند از مزایای آن اثر بهره مند شوند.

پس از فارغ التحصیلی در مقطع دکتری و بازگشت به دانشگاه در سال ۱۳۷۷ یکی از درسهایی که برای تدریس در مقطع کارشناسی ارشد حقوق خصوصی به اینجانب پیشنهاد شد، درس «داوری تجاری بین‌المللی» بود. اولین سؤالی که مطرح کردم این بود که چه کسی برای این دانشجویان درس حقوق تجارت بین‌الملل را تدریس کرده‌است. با کمال تعجب متوجه شده‌ام که چنین درسی ارائه نمی‌شود، چون درس «حقوق تجارت بین‌الملل» طبق سر فصلها مصوب جزء دروس اختیاری است و عمدتا در دانشگاه‌ها ارائه نمی‌شود. اما درس «داوری تجاری بین‌المللی» الزامی است و باید حتما ارائه گردد. شاید این تصویب بدین جهت بوده که داوری متضمن رسیدگی قضایی – ولو به صورت خصوصی- است که دانشجویان حقوق باید از آن آگاه باشند، ولی حقوق تجارت بین‌الملل یک درس تفننی مشتمل بر فنون عملی است که آنچنان مورد نیاز دانشجویان نمی‌باشد.

این مثل این است که برای حل و فصل اختلافات مدنی، آیین دادرسی را مطالعه کرد ولی قانون مدنی را که مبنای رأی است، مطالعه نکرد. داوری تجاری بین‌المللی در صدد حل و فصل اختلافات تجاری بین‌المللی (مقررات شکلی) است و داور باید بر اساس قواعد، اصول، قوانین و عرفهای بین‌المللی حاکم بر تجارت بین‌الملل (مقررات ماهوی) اختلاف را بررسی و اتخاذ تصمیم کند. مطالعه داوری تجاری بین‌المللی بدون حقوق تجارت بین‌الملل، مثل مطالعه یک قانون شکلی بدون اطلاع از مقررات ماهوی قابل استناد آن در رسیدگی است. در هر حال، تدریس درس داوری را منوط به ارائه درس حقوق تجارت بین‌الملل نمودم و از آن موقع به بعد این دو درس را به ترتیب در دو ترم در مقطع کارشناسی ارشد حقوق خصوصی تدریس نمودم.

پس از نگارش کتاب حقوق تجارت بین‌الملل، تصمیم گرفتم که نتایج تحقیقات و پژوهشهای خود در خصوص داوری تجاری بین‌المللی را نیز در قالب یک کتاب منسجم درسی به زبان فارسی تدوین نمایم. در تدوین این کتاب دو نکته مد نظر بوده است: جامعیت مباحث که مطالب اساسی داوری تجاری بین‌المللی را پوشش دهد و اختصار مطالب که حجم کتاب را از حد متعارف قابل استفاده برای عموم دانشجویان خارج نگرداند.

داوری از جمله موضوعاتی است که در چندین دهه گذشته به شدت مورد توجه دانشمندان و نویسندگان حقوقی قرارگرفته است. در زبان انگلیسی که می‌توان آن را زبان داوری تجاری بین‌المللی لقب داد، نوشته‌های زیادی در خصوص داوری تجاری بین‌المللی تدوین و تألیف شده است. در ایران نیز حقوقدانان و نویسندگان حقوقی به داوری توجه نموده و نوشته‌هایی اعم از تألیف و ترجمه منتشر کرده‌اند.

هر چند این کتاب در مورد داورى تجارى بین‏المللى است و طبیعتا عمده مباحث آن حول داوریهای تجاری بین‌المللی است، در لابلای مباحث آن، حسب مورد به موضوعات مربوط به داوریهای داخلی که تابع قانون آیین دادرسی مدنی هستند، نیز اشاره شده است.

این کتاب نتیجه مهربانیهایی است که مادرم در حق من روا داشته و به من مهرورزی آموخته است. انجام تحقیق و پژوهش و سپس انتشار نتایج آن مهربانی به این مملکت و مهرورزی به جوانان مشتاق و علاقه‌مند آن می‌باشد. اختصاص ساعتها وقت اختصاصی خانواده برای تحقیق و نگارش این اثر نتیجه بردباریها و صبوریهایی بوده که همسرم در این راه متحمل شده است و در این مهرورزی همواره یار و مدافعم بوده است. به قول حافظ:

تخم وفا و مهر در این کهنه کشته زار           آن گه عیان شود که بود موسم درو

امیداورم این کتاب نیز مانند سایر کتب مورد توجه اساتید، دانشجویان و دانش پژوهان قرارگرفته و مورد استفاده جامعه علمی کشور قرار گیرد. حال که کتاب «حقوق تجارت بین الملل» به چاپ چهارم و ویراست دوم رسیده است، این کتاب می تواند در جهت تکمیل مباحث حقوق تجارت بین الملل مورد استفاده دانشجویان قرار گیرد. در اینجا لازم می دانم پیشاپیش از اساتیدی تشکر کنم که کتاب داوری تجاری بین المللی را به دانشجویان خود معرفی می کنند و عذر خواهی می کنم که نمی توانم به  تک تک آنها یک نسخه اهدا کنم. نوشتن این کتاب خود هدیه من به آنها است.

این کتاب در حدود ۴۰۰ صفحه است که فهرست مطالب آن به شرح زیر است:

فهرست مطالب کتاب داوری تجاری بین المللی

پیشگفتار

مقدمه    

فصل اول: مفهوم، انواع و قوانین ناظر به داوری 

گفتار اول: مفهوم و ویژگیهای داوری

الف) تعریف داوری

ب) ویژگیهای داوری

گفتار دوم: انواع داوری

الف) داوری داخلی و بین‌المللی

ب) داوری موردی و سازمانی

۱- داوری موردی

۲- داوری سازمانی

ج) داوری اختیاری و اجباری

د) داوری تجاری و غیر تجاری

گفتار سوم: قوانین و مقررات ناظر به داوری در ایران

الف) قانون آیین دادرسی مدنی

ب) قانون داوری تجاری بین‌المللی

ج) کنوانسیون شناسایی و اجرای آراء داوری خارجی

د) سایر قوانین و مقررات عمده ناظر به داوری

فصل دوم: داوری و سایر روشهای حل و فصل اختلاف

گفتار اول: داوری و دادرسی‌

الف) مشکلات و مسایل دادرسی

۱. دادگاه صالح‌

۲. تعیین دادگاه توسط طرفین

۳. اجرای آراء دادگاههای خارجی

ب) امتیازات و معایب داوری در مقایسه با دادرسی

۱. امتیارات داوری نسبت به دادرسی

۲. معایب داوری نسبت به دادرسی

گفتار دوم: داوری و شیوه‌های جایگزین حل اختلافات

الف) مذاکره

ب) کارشناسی

ج) دادرسی خصوصی

د) سازش و میانجیگری

۱. مفهوم سازش و میانجیگری

۲. مراحل سازش

۳.  قواعد اختیاری سازش

۴) مقررات قانونی راجع به سازش

فصل سوم: موافقتنامه داوری

گفتار اول: شرایط صحت موافقتنامه داوری ‌

الف) قصد و رضا و بیان اراده

ب) اهلیت طرفین

ج) داوری پذیری اختلاف

د) معین بودن موضوع موافقتنامه داوری

گفتار دوم: تنظیم موافقتنامه داوری ‌

الف) شرط داوری و قرارداد مستقل داوری

ب) مفاد موافقتنامه داوری

فصل چهارم: سازمانهای داوری

گفتار اول: دیوان داوری اتاق بازرگانی بین‌المللی

الف) تشکیلات دیوان داوری اتاق

ب) مقررات دیوان داوری اتاق

ج) فرآیند رسیدگی در دیوان

گفتار دوم: مرکز بین‌المللی حل و فصل اختلافات سرمایه‌گذاری

الف) تشکیل مرکز داوری ایکسید

ب) صلاحیت مرکز داوری ایکسید

ج) سازمان مرکز داوری ایکسید

د) مقررات داوری ایکسید

گفتار سوم: مرکز سازش و داوری وایپو

الف) صلاحیت مرکز داوری وایپو

ب) مقررات داوری وایپو

گفتار چهارم: مرکز داوری منطقه‌ای تهران

الف) سازمان حقوقی مشورتی آسیایی-افریقایی

ب) نقش سازمان حقوقی مشورتی آسیایی- افریقایی در داوری

ج) مرکز داوری منطقه‌ای تهران

د) مقررات داوری مرکز داوری منطقه‌ای تهران

گفتار پنجم: مرکز داوری اتاق ایران

الف) تشکیلات مرکز داوری اتاق ایران

ب) مقررات داوری مرکز داوری اتاق ایران

فصل پنجم: انتخاب، جرح و جایگزینی داوران   

گفتار اول: تعداد داوران ‌

الف) تعداد داوران در صورت توافق

۱. حداقل و حداکثر تعداد داوران

۲. فرد یا زوج بودن تعداد داوران

۳. داور واحد یا هیأت داوران

ب) تعداد داوران در صورت عدم توافق

۱. داوری واحد

۲. هیأت سه نفره داوری

۳. روش دوگانه

گفتار دوم: انتخاب داوران ‌

الف) انتخاب داوران قبل از بروز اختلاف

ب) انتخاب داوران بعد از بروز اختلاف توسط طرفین

ج) انتخاب داوران بعد از بروز اختلاف و عدم توافق طرفین

۱. داوری سازمانی

۲. داوری موردی

۳. تعیین داور توسط دادگاه

د) انتخاب داوران در صورت وجود بیش از دو طرف اختلاف

گفتار سوم: شرایط داوران ‌

الف) شرایط داوران در صورت انتخاب توسط طرفین

۱. اهلیت داوران

۲. تابعیت داوران

۳. بی‌طرفی و استقلال

۴. شرایط ویژه داوران

ب) شرایط داوران در صورت انتخاب توسط مقام ناصب یا دادگاه

۱. مشخصات مقرر توسط طرفین

۲. تابعیت داوران

۳. بی‌طرفی و استقلال داوران

۴. سایر شروط

گفتار چهارم: جرح داوران ‌

الف) موجبات جرح داوران

ب) آیین جرح داوران

ج) اعتراض به نظر دیوان داوری در مورد رد جرح

گفتار پنجم: خاتمه مأموریت داوران و جایگزینی آنان ‌

فصل ششم: شروع، ابلاغ و صلاحیت دیوان داوری          

گفتار اول: شروع جریان داوری ‌

الف) درخواست داوری

۱. مقررات داوری آنسیترال

۲. مقررات داوری اتاق بازرگانی بین‌المللی

۳. قانون داورى تجارى بین‏المللى

ب) ابلاغ اوراق و اخطاریه‌ها

ج) شروع داوری

گفتار دوم: اختیارات دیوان داوری ‌

الف)  صلاحیت دیوان داوری

۱. اعتبار موافقتنامه داوری

۲. قلمرو موافقتنامه داوری

۳. تشریفات رسیدگی به ایراد صلاحیت

۴. طرح دعوی در دادگاه و صلاحیت دیوان

ب) سازمان‌دهی و هدایت داوری

۱.  نحوه رسیدگی

۲.  زبان داوری

۳. مقر داوری

ج) دستور موقت

۱. صدور دستور موقت توسط دیوان داوری

۲. صدور دستور موقت توسط دادگاه

۳. اجرای دستور موقت

فصل هفتم: قانون حاکم      

گفتار اول: قانون حاکم بر آیین داوری ‌

الف) نظریه حاکمیت

ب) نظریه قراردادی

ج) نظریه استقلال

د) دیدگاه برخی از قوانین

گفتار دوم: قانون حاکم بر ماهیت اختلاف ‌

الف) تعیین قانون حاکم توسط طرفین

ب) سکوت طرفین  نسبت به قانون حاکم

گفتار سوم: لزوم حل و فصل اختلاف بر اساس قانون ‌

فصل هشتم: رسیدگی، ادله اثبات و رأی داوری  

گفتار اول: رسیدگی به اختلاف ‌

الف)  تبادل لوایح

ب) استماع دعوی

ج) سازش و مصالحه

گفتار دوم: ادله اثبات دعوی

الف) مقررات ناظر به ادله در دادرسی و داوری

ب) بار دلیل

ج) احصای ادله در دادرسی و داوری

د) دسترسی به ادله

ﻫ) مهمترین ادله در داوری

۱. اسناد و مدارک

۲. گواهی (شهادت)

۳. کارشناسی

۴. بازرسی اموال یا اسناد

گفتار سوم: رأی داوری  ‌

الف) مفهوم رأی داوری

ب) انواع رأی داوری

۱. رأی نهایی

۳. رأی (دستور) موقت

ج) شرایط رأی داوری

۲. رأی جزئی

۱. مکتوب بودن رأی

۲. امضای رأی توسط داوران

۳. تاریخ و مکان صدور رأی

۴. دلایل استنادی رأی

۵. ثبت رأی

۶.  ابلاغ رأی

د) محتوی رأی داوری

۱. مفاد رأی

۲. هزینه‌های داوری

ﻫ) اثر رأی داوری

۱. اعتبار امر مختوم

۲. فراغ داور

۳. قدرت اجرایی رأی داوری

۴. ختم داوری

فصل نهم: اعتراض به رأی داوری       

گفتار اول: تجدید نظر توسط دیوان داوری  ‌

الف)  تصحیح، تفسیر یا تکمیل رأی

ب)  تجدید نظر در رأی داوری

۱. پیش بینی تجدید نظر در موافقتنامه داوری

۲. امکان تجدید نظر به موجب قانون

گفتار دوم: اعتراض به رأی داوری نزد دادگاه

الف) دادگاه صالح برای ابطال رأی

ب) موارد نقض رأی

۱.  فقدان اهلیت یکی از طرفین اختلاف

۲. بطلان موافقتنامه داوری

۳. عدم رعایت مقررات ابلاغ

۴. عدم امکان ارائه دلایل و مدارک

۵. تجاوز داوران از حدود اختیارات

۶. عدم ترکیب هیأت داوری یا آیین دادرسی مطابق موافقتنامه داوری

۷. مشارکت داور جرح شده در رأی

۸. صدور رأی به استناد سند مجعول

۹. کتمان مدارک

۱۰. داوری نپذیری اختلاف

۱۱. مخالفت رأی با نظم عمومی و اخلاق حسنه

۱۲. مخالفت رأی با قواعد آمره

۱۳. مخالفت رأی مربوط به املاک با قوانین آمره و اسناد رسمی

ج) تأثیر نقض رأی

فصل دهم: شناسایی و اجرای رأی داوری         

گفتار اول: اجرای رأی داوری خارج از کنوانسیون نیویورک

الف)  وحدت شرایط ناظر به اجرای آراء داوری

ب)  عدم وحدت شرایط ناظر به اجرای آراء داوری

گفتار دوم: اجرای رأی داوری مطابق کنوانسیون نیویورک

الف) قلمرو کنوانسیون نیویورک

۱- داوریهای مشمول کنوانسیون

۲- قلمرو کنوانسیون از جهت محل صدور رأی

ب) تعهدات ناشی از کنوانسیون نیویورک

۱- احترام به موافقتنامه داوری

۲- شناسایی و اجرای رأی داوری

ج) شناسایی و اجرای رأی داوری

۱.  فقدان اهلیت یکی از طرفین اختلاف یا بطلان موافقتنامه داوری

۲. عدم رعایت تشریفات صحیح قانونی

۳. تجاوز داوران از حدود اختیارات

۴. عدم ترکیب هیأت داوری یا آیین دادرسی مطابق موافقتنامه داوری

۵.  نقض یا تعلیق رأی داوری

۶. داوری نپذیری اختلاف

۷. مخالفت رأی با نظم عمومی

۸. مخالفت رأی با اصل ۱۳۹ قانون اساسی

پیوست شماره (۱): قانون داوری تجاری بین‌المللی            

پیوست شماره (۲): کنوانسیون شناسایی و اجرای احکام داوری خارجی        

منابع و مآخذ       

الف) منابع فارسی

ب) منابع انگلیسی

ج) اسناد بین‌المللی

کتاب حقوق تطبیقی

زمانی که کتاب حقوق تطبیقی در بهار سال ۱۳۸۴ منتشر شد، امیدوار بودم که کتاب مزبور بتواند مورد استقبال اساتید و دانشجویان حقوق قرارگیرد. مدت زیادی طول نکشید که معلوم گردید که کتاب مورد توجه مجامع دانشگاهی قرارگرفته است و از آن به بعد مرتب به تعداد اساتیدی که این کتاب را به عنوان منبع درس حقوق تطبیقی معرفی می‌کنند، افزوده شده است به نحوی که شمارگان (تیراژ) کتاب در برخی چاپ ها از ۱۵ هزار نسخه فراتر رفته و حالا به چاپ یازدهم رسیده است. باعث افتخار است که اساتید از گوشه و کنار کشور در دانشگاه های گوناگون این کتاب را به عنوان منبع درس «حقوق تطبیقی» معرفی کرده اند، اما به قول سعدی:

نخست او ارادت به دل در نهاد **** پس این بنده بر آستان سرنهاد

گر از حق نه توفیق خیری رسد **** کی از بنده چیزی به غیری رسد؟

مرا لفظ شیرین خواننده داد **** تو را سمع دراک داننده داد

چه اندیشی از خود که فعلم نکوست؟ **** از این در نگه کن که توفیق اوست

روزی در تهران سوار اتوبوس شدم. اتوبوس خیلی شلوغ بود و مجبور بودم وسط اتوبوس بایستم. چند تا ایستگاه که رد شد، مسافری نزدیک من که روی صندلی نشسته بود از اتوبوس پیاده شد و فرصتی پیدا شد که بتوانم روی صندلی بنشینم. همین که روی صندلی نشستم متوجه شدم که جوان کنار من دارد یک کتابی را مطالعه می کند. دقت که کردم متوجه شدم که آن کتاب «حقوق تطبیقی» است. خیلی برایم جالب بود که می دیدم که کتابم در دست یک دانشجو است و دانشجو هم اطلاع ندارد که نویسنده بغلش نشسته است. صحبت را شروع کردم: “دانشجوی حقوقی؟” نگاهی به من انداخت و مؤدبانه گفت: “بله”. قدری مکث کردم و دوباره ادامه دادم: “تهران درسی می خوانی یا شهرستان؟” در حالی که کتاب را می بست گفت: “تهران درس می خوانم.” رفتم سر اصل مطلب و موضوع کتاب حقوق تطبیقی را پیش کشیدم. پرسیدم: “چه جور کتابی است؟”. گفت: “خیلی کتاب مفیدی است و ساده نوشته شده است.” خیلی دوست نداشتم که طوری صحبت کنم که فکر کنه با قصد دارم این سؤالات را می پرسم. داشتم فکرم را جمع می کردم که نظرش را در مورد نویسنده کتاب بپرسم که یه دفعه گفت: ببخشید من باید پیاده شوم. دانشجو پیدا شد و من در این افکار بودم که خیلی جالبه که دو «شیروی» وجود دارد. یکی شیروی نویسنده کتاب حقوق تطبیقی که همراه با کتاب در جاهای گوناگونی حضور پیدا می کند و دیگری مسافر اتوبوس که مثل سایر افراد عادی در جامعه رفت و آمد می کند. حس خوبی بود. من هم بیشتر شیروی اول را دوست دارم که بتواند فارغ از محدودیت های مادی طی طریق کرده و به جاهای گوناگونی سر بزند. باز به قول سعدی:

مردان همه عمر پاره بردوخته‌اند **** قوتی به هزار حیله اندوخته‌اند

فردای قیامت به گناه ایشان را **** شاید که نسوزند که خود سوخته‌اند

در هر حال، استقبال گسترده از کتاب حقوق تطبیقی وظیفه سنگین بازبینی و به روز رسانی کتاب را برایم دو چندان کرده بود. در طول هفت سالی که از اولین چاپ کتاب می‌گذرد، تحولاتی بوجود آمده که برخی از مطالب کتاب را تحت شعاع قرار داده بود. مهمترین این تحولات، عدم تصویب قانون اساسی اتحادیه اروپا بود که پیش بینی می‌شد با اجماع کشورهای عضو نهایی شود که با رأی منفی مردم در کشورهای فرانسه و هلند ناکام ماند. بجای قانون اساسی اتحادیه اروپا، معاهده لیسبون تصویب شد که تغییراتی را در ساختار اتحادیه اروپا بوجود آورد که بخش مربوط به اتحادیه اروپا در کتاب حقوق تطبیقی را تحت تأثیر قرارداده است. در ویرایش دوم کتاب حقوق تطبیقی، بخش اتحادیه اروپا مورد تجدید نظر جدی قرارگرفت تا مطالب آن به روز شود.

علاوه بر آن، به دلیل الزامات اتحادیه اروپا، قوه قضائیه در انگلستان به سمت استقلال کامل از سایر قوا حرکت کرد و برای اولین بار دیوان عالی کشور انگلستان تشکیل شد و جایگزین مجلس اعیان شد. این قسمت نیز باید مورد بازبینی قرار می گرفت که در این ویرایش اصلاح گردید.

در فصل چهارم نیز به خصوص به معاهدات و کنوانسیونهای متعددی اشاره شده بود که در این سالها تعداد کشورهایی که به این معاهدات و کنوانسیونها ملحق شده اند، افزایش پیدا کرده که نیاز بود این موارد نیز اصلاح گردد. این معاهدات و کنوانسیون ها به روز شدند. برخی از اشکالات نگارشی و مفهومی نیز در لابلای مطالب وجود داشت که آنها نیز در ویرایش دوم رفع گردید.

به طور خلاصه هدف از ویرایش دوم به روز رسانی کتاب و رفع اشکالات آن بوده است که بتواند جای خود را به عنوان یک منبع قابل اعتماد برای درس «حقوق تطبیقی» حفظ کند. یکی از اهداف راه اندازی این سایت نیز ارتباط مستقیم با دانشجویان است که بتوانند پرسش ها، نظرات و دیدگاه های خود را با نویسنده کتاب مطرح نمایند.

سال تحصیلی جدید

سال تحصیلی جدید آغاز می‌ شود و صدها هزار  نفر از دبیرستان وارد دانشگاه می‌شوند و هزاران نفر نیز از مقاطع پایین تر به مقاطع بالاتر ارتقا یافته اند. تازه واردها هنوز خیلی به آداب دانشگاه آگاهی ندارند و در کلاس بعضا حرکاتی از خود نشان می‌ دهند که باعث خنده دیگران شده و از این طریق آنها به تدریج یاد می‌ گیرند که چطور رفتار کنند. برخی از رفتارهای مناسب را نیز ممکن است هرگز یاد نگیرند و فارغ التحصیل شوند.

اکثریت قاطع دانشجویان در انتخاب گزینه اول خود موفق نشده و در رشته‌ یا محلی قبول شده اند که به زعم خود پایین تر از آن چیزی است که خود را مستحق می‌ دانند. مرتب این سخنان در مغز دانشجویان جولان می‌ کند و یا بین آنها رد و بدل می‌ شود: من استحقاق بیشتری داشتم! یه کمی هول کردم!  بد شناسی آوردم! همیشه زندگی من گنده! همه اش تقصیر این …! و از این قبیل حرفها و لعن و نفرین ها. این وضعیت وقتی وخیم می شود که دانشجو لاپوشانی کرده و رشته یا دانشگاه دیگری را عنوان می‌ کند و یا پدر و مادرش به غلط جور دیگری به دیگران وانمود می کنند.

دانشجویانی مثل دانشجویان پردیس ما ممکنه قدری بیشتر برای توجیه خانواده و دوستانشان دچار مشکل شوند. از طرفی پردیس قم بخشی از دانشگاه تهران است و برای قبولی در آن باید رتبه های خیلی خوبی بیاورند و از طرف دیگر محل تحصیل در قم است. این که چطور می توانیم به خانواده و دوستان حالی کنیم که واقعا این بخشی از دانشگاه تهران است و قبولی در آن کار ساده ای نبوده است، زیاد آسان نیست.

این دغدغه ها و پریشانی ها در ابتدای کار قدری عادی است ولی اگر ادامه پیدا کند و یا مزمن شود خطرناک خواهد بود. تا چند وقت باید درگیر این اوهام بود. تا کی باید افسوس گذشته را خورد. چه مدت باید غمناک بود و غم خورد که چرا فلان جا قبول نشده ام و اگر آنجا قبول می شدم چی می شد. چقدر باید این خزعبلات را به هم ببافیم و خودمان را سرگرم آن ها کنیم.

قدیم ها داستانی را برای ما تعریف می کردند که پدر سخت گیری بود که هر روز پسرش را نهیب می داد و تهدید می کرد که اگر کوزه را بشکنی چنین و چنان می کنم و از خانه بیرونت می اندازم و کله ات را شقه می کنم و هر روز از این خط و نشان ها برای پسر می کشید. تا این که روزی از اتفاق کوزه شکست. تمام وجود پسر را ترس گرفت که پدر چنین و چنان خواهد کرد. پسر وقتی با ترس و لرز نزد پدر آمد و خبر شکستن کوزه را به وی داد، پدر تنبیهی نکرد و مجازاتی روا نداشت. گفتند این همه تهدید و توبیخ کردی و حالا که کوزه شکسته کاری انجام نمی دهی. گفت همه این تهدید و توبیخ ها برای این بود که کوزه نشکند؛ حالا که کوزه شکسته مجازات کردن چه سود.

دغدغه قبولی در رشته و دانشگاه مورد نظر باید قبل از آزمون کنکور باشد نه بعد از آن. بعد از کنکور کار از کار گذشته و آب ریخته را دیگر نمی شود جمع کرد. دغدغه ها قبل از شرکت در کنکور با دغدغه ها بعد از آن نباید یکسان باشد. قبل از کنکور باید دنبال حداکثر بود و تلاش کرد که در بهترین رشته و دانشگاه قبول شد و بعد از آن باید از فرصت به دست آمده استفاده کرد و در تحصیل موفق گشت. کسانی که غم گذشته را دارند و اسیر آن اند، نمی توانند غم آینده را داشته باشند و در تحصیل و زندگی خود موفق گردند.

بخشی از این نگرانی ها ناشی از دیگران است. ژست ها و خالی بندهای ما قبل از کنکور توقعات دیگران از ما را افزایش داده است و یا پدر و مادرمان به دیگران در مورد ما حرف های زیادی زده اند و توقع افراد را زیاد کرده اند. مادری که قبل از شرکت در کنکور فرزندش را دکتر یا مهندس یا وکیل صدا می زند، آرزوها و آمالش را مطرح می کند اما ما که قدری دنیا دیده تر هستیم می دانیم که ظرفیت این رشته ها محدود است و متقاضی زیاد و امکان موفقیت همه غیر ممکن و ده ها عامل دیگر که می تواند فرد را در نیل به هدفش ناکام گذارد. پس نباید این تعبیرها را بیان کرد یا این تلقی ها را ایجاد نمود ولی اگر هم ایجاد شد، نباید اسیر آن گشت. افراد فهیم خود می دانند که ظرفیت ها محدود و شرکت کنندگان زیاد و کوچکترین اشتباه یا استرس می تواند در نتیجه مؤثر باشد؛ آنها عجولانه در مورد توانایی و شخصیت شما قضاوت نخواهند کرد و افراد غیر فهیم را هم که نمی شود به راحتی تفهیم کرد.

در گلستان سعدی حکایتی نقل شده است که عینا می آورم: «یکی را از بزرگان بادی مخالف در شکم پیچیدن گرفت و طاقت ضبط آن نداشت و بی اختیار از او صادر شد گفت ای دوستان مرا در آنچه کردم اختیاری نبود و بزهی بر من ننوشتند و راحتی به وجود من رسید شما هم به کرم معذور دارید.»

بخش دیگری از نگرانی ها در مورد پایین بودن سطح دانش دانشگاهی است که فرد در آن قبول شده است. تقریبا همه پیش زمینه ای در مورد دانشگاه و دانشکده محل تحصیل خود دارند که معلوم نیست چقدر با واقعیت همراه است ولی این پیش زمینه ممکن است آنقدر قوی و تأثیر گذار باشد که هرگز مطابق با واقع اصلاح نشود. نمی توان انکار کرد که دانشگاه ها دارای مراتب گوناگونی هستند و همه سعی دارند که به بهترین دانشگاه ها راه یابند. ولی باید پذیرفت که این دانشگاه ها ظرفیت محدودی دارند و نمی توانند همه را در خود جای دهند. دیگران که نتوانسته اند به این دانشگاه ها راه یابند، نمی توانند متوقف شوند. می گویند که دانشگاه هاروارد رتبه برتر دانشگاهی دنیا را دارد؛ آیا این بدین معنا است که میلون ها دانشجوی دیگر در سراسر جهان هیچ توفیقی نداشته اند؟ همه دانشگاه های  دیگر در انجام وظایف خود ناکام مانده اند؟

یکی از دلایلی که دانشگاهی معروف می شود، موفقیت آن در جذب دانشجویان مستعد، توانا و با انگیزه است. این دانشجویان موتور آن دانشگاه محسوب می شوند و دانشگاه را به پیش می رانند. آنها هستند که با انگیزه شبانه روز مطالعه می کنند، تحقیق می کنند، مقاله می نویسند، و اوقات خود را صرف تحصیل علم و دانش می کنند و از لذایذ دنیوی خود را محروم می سازنند. آیا شما که در یک دانشگاه پایین تری از جهت رتبه دانشگاهی قبول شده اید، به اندازه دانشجویان دانشگاه بالاتر درس می خوانید، پژوهش می کنید، وقت برای تحصیل می گذارید، از لذایذ دنیوی خود را محروم می کنید و سپس حسرت آنها را می کشید. چطور ممکنه که شما یک سوم یا یک پنچم آنها درس بخوانید و انتظار موفقیتی برابر آنها داشته باشید. اصلا فرض کنید در دانشگاه مورد نظرتان قبول شده اید، آیا با این مقدار درس خواندن آنجا می توانستید دوام بیاورید یا تا حالا اخراج شده بودید. خدا را شکر که حداقل دانشجو هستید و فردا به هر ترتیب فارغ التحصیل می شوید  و مدرکی دستتان را گرفته است.

برخی از دانشجویان تا دمادم صبح به گپ زدن و علیه این و آن صحبت کردن اوقات خودشان را ضایع می کنند و صبح با چشم های باد کرده و چهره های خسته با کلی تأخیر به کلاس می روند و هر چه فحش دارند نصیب استادها –عیاذ بالله- و دانشکده و دانشگاه می کنند که این دیگر چه جهنم دره ای آنها قبول شده اند، و استادهایی بی سواد تر از اینها در دنیا نیست! و از این قبیل حرفهایی صد من یه غاز که خودشون را با آنها سرگرم می کنند و این نفس های سرد و ناامید کننده را مانند یک بیماری مسری به کلاس و سپس به کل تنه دانشکده و دانشگاه منتقل می کنند. این انصاف است؟ یه دانشجو توی دانشگاه شریف یا دانشگاه تهران شب و روز جان می کند تا در کارش موفق بشود و این آقا یا خانم تا اخر ترم کتابش را باز نمی کند که ببیند که بلاخره این استاد که هزار بار تا حالا گفته که بیسواده در آن کتاب چی نشوته. همه اش غرغر می کنه تا کارهای خودشون را توجیه کنند.

دانشگاه مانند یک وسیله نقلیه است که ممکن است یکی از دیگری کندتر باشد یا توی راه مشکل مکانیکی پیدا کند و یا شما را در راه اذیت کند. نه بدون رانندگی می توان به مقصد رسید و نه از وسیله نقلیه باید انتظار داشت که مقصد را تعیین کند. اگر مقصدتان را به درستی انتخاب کرده باشید و به سوی مقصدتان برانید، دانشگاه دیر یا زود شما را به مقصدتان می رساند. اما اگر انتظار داشته باشید که وسیله نقلیه مقصد شما را تعیین کند و بدون کوشش و تلاش شما را به آنجا برساند، سخت در اشتباهید. دانشگاه حداکثر می تواند به شما مدرک دهد آن هم در صورتی که در حد متعارف تلاش و کوشش کنید که درس ها پاس شود. دانشگاه نمی تواند شما را فردی باسواد، پژوهشگر و مفید به حال جامعه تحویل دهد. این شما هستید که باید برای رسیدن به مقصد خود از این وسیله نقلیه کمک بگیرید. لعن و نفرین به این وسیله نقلیه کمکی نخواهد کرد چنانکه افسوس به کسانی که با سرعت زیاد از بغل شما رد می شوند نیز فایده ای ندارد. باید پذیرفت که وسایل نقلیه با هم متفاوت اند و باید قبول کرد که برای همه امکان سوار شدن به آخرین مدل وجود ندارد. واقعیت را قبول کنید و از سفر خود لذت ببرید.

اگر شما مقصد را به درستی انتخاب کنید و در رسیدن به آن کوتاهی نکنید و از کوشش و تلاش دست نکشید، دانشگاه می تواند شما را به هدفتان برساند هر چند آن دانشگاه در جایگاه اول قرار نداشته باشد. موفقیت در تلاش و کوشش است. باید از گذشته رها شد تا آینده را دریافت. در هیچ دانشگاهی – حتی هاروارد – جایی برای افراد تنبل، کاهل و بی انگیزه نیست. باور کنید هیچ قرصی یا کپسولی وجود ندارد که جنابعالی/سرکار میل فرمایید و فردا دانشمند شوید. پس بجای فکر در مورد این که کجا قبول شده اید و افسوس بخورید و زانوی غم بغل کنید، و بجای این که پشت سر اساتید خود صفحه بگذارید و بد بگویید و خودتان را از اندیشه و سواد آنها محروم کنید، این را آویزه گوش اتان قراردهید که این حرفها فردا که وارد زندگی شدید خریدار ندارد. به اندازه یک دانشجوی هاروارد یا شریف زحمت بکشید و بعد غر بزنید.

بلاخره این سخن را با حکایتی دیگر از گلستان سعدی پایان می برم: یاد دارم که در ایام طفولیت متعبد بودمی و شب خیز و مولع زهد و پرهیز، شبی در خدمت پدر رحمه الله علیه نشسته بودم و همه شب دیده بر هم نبسته و مصحف عزیز بر کنار گرفته و طایفه ای گرد ما خفته، پدر را گفتم: «از اینان یکی سر بر نمی‌دارد که دوگانه ای بگزارد، چنان خواب غفلت برده اند که گویی نخفته اند که مرده اند.»  گفت: «جان پدر تو نیز اگر بخفتی به از آن که در پوستین خلق افتی.»

Previous Posts Next Posts