شعلههای کوید در گلویم زبانه میکشد و هنگامی که آب دهان فرو میرود چون تیغی حلقم را میخراشد و نفس به التماس میافتد. بدن صحنه نبردی سهمگین است و چون تنورهای از آن آتش برمیخیزد. جنگی سخت درگرفته و تبادل آتش به قوت برقرار است؛ خمپاره، توپ، کاتیوشا، خمسهخمسه و مین بیوقفه بدن لرزانم را به هوا میفرستد و بر زمینم میکوبد. بدن چون ماهیبرگرفته از آب در رعشه بود و هذیان میبافت. خاکریزها جابجا شدهاند، سنگرها در هم فرو رفتهاند، هوایی برای تنفس نیست، نوری نمیتابد، خاکریز دشمن … خودی …. کدام؟ …. دستی محکم تکانش داد و آب خنکی در حلقش فروریخت و به یادش آورد که شب چهارشنبه سوری است و گرفتار تبی سوزان.
و او در این تب و تاب به دنبال آن بود که صبح چهارشنبه درس دوم کلیات حقوق خود را به اشتراک گذارد و مفهوم و معنای «حقوق» را واشکافی کند. ولی چطور با این صدای بم و نخراشیده و آن رعشه سنگین بر بدن و آن همه آتشبار میتوان دلیلی برپاداشت که «حقوق» جمع «حق» نیست.
کوید سوزان
جوانههای بهاری
جوانهها از خاک بیرون میغلتند، حشرات از لانه به بیرون میخزند، گیاهان لباس سبز میپوشند، مرغان آشیانه نو میسازند، گنجشکان پیدرپی کام برمیگیرند و زمین نفس میکشد. عطر بهاری عندلیبان راسرمست و پروانهها را مدهوش میکند. کارگاه طبیعت بسی رونق گرفته است و ما در نظاره آن بیکار به جشن نشستهایم و از آن واپس ماندهایم. هنگامی که همه همآواز میخوانند، ما چون چوبی خشک خاموش در گوشهای خزیدهایم و از شیره آنان مینوشیم بدون آنکه سهم خود را حاضر کرده باشیم.
وقتی کار میکنید با طبیعت همراه میشوید، دورترین رؤیاها را تعبیر میکنید و به زندگی مهر میورزید. کشاورزی که دانه را با محبت میافشاند، و کارگری که پارچه را با لطف میبافد، و نویسندهای که کلمات را با عشق به خط میآورد، و مهندسی که ابزاری را با مودت طرح میریزد، همه دمی از روح خویش را در آنچه میسازند میدمند. دیگران با مهر از آنها مینوشند و زندگی با مهر به حرکت میافتد.
عمله حقوق چون کارگری حقوق را بیمهر فرامیگیرد و بیعشق جاری میکند، پس حقوق را باید با مهر آغشته کرد و چون طبیعت که میوه خود را به مهر به ما ارزانی میدارد، ما نیز حقوق را با مهر یاد بگیریم، تعلیمش دهیم، به اجرایش گذاریم و میوه آن را به زمین تقدیم کنیم.
دکتری حقوق نفت و گاز/تجارت بین الملل
آمادگی برای آزمون دکتری «حقوق نفت و گاز» و «حقوق تجارت و سرمایهگذاری بینالمللی»
در خصوص آمادگی برای آزمون دکتری «حقوق نفت و گاز» و «حقوق تجارت و سرمایهگذاری بینالمللی»، مواردی است که به اشتراک گذاشته میشود بلکه مفید فایده باشد:
توصیههای کلی
- از آنجا که منابع آزمون دکتری حقوق نفت و گاز و حقوق تجارت و سرمایهگذاری بینالمللی به طور رسمی اعلام نشده است، داوطلبان آزمون دکتری باید بر دروس آزمون تسلط داشته باشند، بدون اینکه لازم باشد منبع خاصی را مطالعه کنند.
- معرفی منابع توسط اشخاص یا سایتها جنبه توصیهای دارد یا برای تبلیغ آن منابع است و بنابراین اعتبار چنین توصیههایی به توصیه کننده آن بستگی دارد.
- برای آمادگی آزمون دکتری و بخصوص مصاحبه، داوطلبان منابع معتبر و متنوعی را مطالعه کنند که هر سوالی مطرح شود، بتوانند جواب دهند یا حداقل خالی الذهن نباشد.
- در حوزه نفت و گاز و تجارت بینالملل نوشتههایی که از دقت کافی برخوردار نیست یا متضمن اشتباه است، کم نیست و داوطلبان باید مراقب مطالب غیر دقیق یا اشتباه باشند.
- در حوزه نفت و گاز و تجارت بینالملل بسیاری از قوانین و مقررات در حال تغییر هستند و ممکن است مطلبی که سال قبل اعتبار داشته امسال فاقد اعتبار باشد. مثلا در مورد «حداکثر استفاده از توان داخلی» تاکنون سه قانون به تصویب رسیده است: ۱۳۷۵، ۱۳۹۱ و ۱۳۹۸ که فقط قانون اخیر معتبر است و دو قانون قبلی نسخ شده است.
منابع پیشنهادی برای مطالعه
۱- حقوق تعهدات
از آنجا که حقوق تعهدات برای آزمون سال ۱۳۹۹ شامل «حقوق تعهدات مدنی» و «معاملات دولتی» است بنابراین سوالات از دو بخش تشکیل خواهد شد.
- برای حقوق تعهدات مدنی منابع زیر توصیه میشود:
- ناصر کاتوزیان، کتب مرتبط با حقوق تعهدات از جمله قواعد عمومی قراردادها
- سید مهدی شهیدی، کتب مرتبط
- سید حسن امامی، جلد یک و دو حقوق مدنی
- عبدالحسین شیروی، حقوق قراردادها
برای مطالعه معاملات دولتی منابع زیر توصیه میشود:
- عبدالحسین شیروی، حقوق اقتصادی، انتشارات سمت، ۱۳۹۹
- عبدالحسین شیروی، قراردادهای بی او تی، انتشارات میزان
- قانون برگزاری مناقصات مصوب ۱۳۸۳ و آیین نامه های اجرایی آن
- آییننامه تضمین معاملات دولتی مصوب ۱۳۹۴ و اصلاحات سال ۱۴۰۰
- آییننامه معاملات دولتی مصوب ۱۳۴۹ (بخشهایی از این آیین نامه توسط مقررات بعدی نسخ شده است)
- قانون محاسبات عمومی (بخش سوم) مصوب سال ۱۳۶۶ و اصلاحات بعدی
- قانون اساسنامه هیات رسیدگی به شکایات قانون برگزاری مناقصات
- شرایط عمومی پیمان
- قانون حداکثر استفاده از توان تولیدی و خدماتی کشور و حمایت از کالای ایرانی مصوب ۱۳۹۸
- قانون راجع به منع مداخله وزراء و نمایندگان مجلسین و کارمندان در معاملات دولتی و کشوری مصوب ۱۳۳۷
- قانون ممنوعیت اخذ پورسانت در معاملات دولتی مصوب ۱۳۷۲
- نمونه قرارداد طراحی، تأمین کالا و ساخت (EPC) پروژه های صنعتی، سازمان مدیریت و برنامه ریزی و نفت نسخه ۱۴۰۲
۲- حقوق نفت و گاز
۱) کتاب: عبدالحسین شیروی، حقوق نفت و گاز، نشر میزان، چاپ پنجم ۱۴۰۰ (چاپ پنجم متضمن بازبینی کل کتاب و اضافه شدن یک فصل و همچنین بیان مباحث IPC است و جهت آزمون حتما همین چاپ تهیه شود)
۲) Exploration and Development of Iran Oilfields through Buyback, 30 Natural Resources Forum (۲۰۰۶), ۱۹۹-۲۰۶
۳) اکتشاف و توسعه میادین نفتی از طریق قراردادهای بیع متقابل، نشریه حقوقی بین المللی، شماره ۴۱، ۱۳۸۸، ۲۶۲-۲۴۳
۴) مذاکره مجدد در قراردادهای سرمایه گذاری نفتی، فصلنامه مطالعات اقتصاد انرژی، شماره ۳۴، سال نهم، پاییز ۱۳۹۱، ۱۸۴-۱۶۱.
۵) سرمایهگذاری خارجی در عملیات بالادستی نفت و گاز، حقوق خصوصی، شماره ۲۱، شماره دوم، پاییز و زمستان ۱۳۹۱، ۳۴-۵.
۶) قراردادهای مشارکت در تولید، راهکار یا ضرورت، گزارش میزگرد، نشریه شرکت مهندسی و ساخت تأسیسات دریایی، شماره ۵۲، ۱۳۹۲، ۱۹-۸
۷) بررسی وضعیت حقوقی دستگاههای حفاری فراساحلی، مطالعات حقوق تطبیقی، دوره ۸، شماره ۲، پاییز و زمستان ۱۳۹۶، ۶۳۶-۶۰۷
۸) رژیم بین المللی مسئولیت ناشی از آلودگی فعالیت های حفاری فراساحلی، نشریه مطالعات حقوق عمومی، سال چهل و هشتم، شماره ۲، تابستان ۱۳۹۷، ۳۵۷-۳۷۷.
۹) چارچوب قراردادی فرآیند برچیدن تأسیسات و تجهیزات نفتی، حقوق خصوصی، دوره چهاردهم، شماره ۱، بهار و تابستان ۱۳۹۶، ۲۵-۱.
۱۰) قرارداد امتیازی دارسی ۱۹۰۱
۱۲) قانون مربوط به تفحص و اکتشاف و استخراج نفت ۱۳۳۶
۱۴) قانون نفت ۱۳۶۶ با اصلاحات سال ۱۳۹۰
۱۵) مقررات قانون برنامه چهارم و پنجم توسعه در مورد نفت و گاز
۱۶) قانون وظایف و اختیارات وزارت نفت
۱۷) قانون اساسنامه شرکت ملی نفت ایران سال ۱۳۹۵
۱۸) شرایط عمومی، ساختار و الگوی قراردادهای بالادستی نفت و گاز
۱۹) نحوه نظارت بر انعقاد و اجرای قراردادهای نفتی
۲۰) آیین نامه تشخیص قراردادهای مهم نفتی و نحوه انعقاد آنها
۲۱) قوانین مرتبط با نفت وگاز در برنامه هفتم به خصوص ماده ۱۴؛ ۱۵ و ۴۴.
۳- حقوق تجارت بین الملل
۱) کتاب حقوق تجارت بین الملل، انتشارات سمت، ویراست چهارم، ۱۴۰۰
۲) کتاب حقوق اقتصادی، انتشارات سمت، چاپ دوم، ۱۴۰۰
۲) کتاب قراردادهای بی او تی، تنظیم، ساختار و قوانین حاکم، نشر میزان، چاپ سوم ۱۳۹۸
۳) کتاب: عبدالحسین شیروی، داوری تجاری بین المللی، سمت، چاپ پانزدهم ۱۴۰۲
۴) نقش قراردادهای استاندارد در تجارت بین المللی و مقایسه آن با قراردادهای الحاقی در حقوق داخلی، مجله مجتمع آموزش عالی قم، تابستان ۱۳۷۸ شماره۲.پ
۵) نقش آنسیترال در توسعه حقوق تجارت بین الملل، آوای عدالت، پاییز ۱۳۸۷، شماره ۱، ۴- ۷
۶) برخی از نکات مهم در تنظیم قراردادهای بین المللی، فصلنامه حقوقی میزان، بهار و تابستان ۱۳۸۸، شماره ۳ و ۴، ۱-۱۰.
۷) حقوق حاکم بر قراردادهای بین المللی فروش نفت خام و جایگاه کنوانسیون بیع بین المللی کالا در این قراردادها، فصلنامه مطالعات اقتصاد انرژی، جلد ۱۴، شماره ۵۴، پاییز ۱۳۹۶، ۱۳۳-۹۵.
۸) سلامت و ایمنی کالاهای وارداتی در چارچوب موافقتنامه موانع فنی فرا راه تجارت و مقررات داخلی، مطالعات حقوقی، دوره هفتم، شماره چهارم، زمستان ۱۳۹۴، ۱۴۵-۱۱۷.
۹) نقش افکار عمومی در اعمال قواعد موافقت نامه ی اعمال اقدامات بهداشتی و بهداشت گیاهی، فصل نامه ی دیدگاه های حقوق قضایی، شماره ۶۶، تابستان ۱۳۹۳، ۹۸-۷۵.
۱۰) بررسی حقوقی ساختار قراردادهای آفست، مجله حقوقی دادگستری، شماره ۸۶، تابستان ۱۳۹۳، ۴۸-۱۱.
۱۱) امنیت ملی در حقوق سرمایه گذاری خارجی، فصلنامه حقوق، دوره ۴۳، شماره ۳، پاییز ۱۳۹۲، ۵۱-۳۳.
۱۲) هماهنگ سازی در حقوق تجارت بین الملل: تحلیل حقوقی ماده ۳ موافقتنامه اعمال اقدامات بهداشتی و بهداشت گیاهی، دو فصلنامه دانشنامه حقوق اقتصادی، شماره اول، سال نوزدهم، بهار و تابستان ۱۳۹۱، ۱۱۸-۸۰
۱۳) مطالعه ی تطبیقی الزام سهم داخل در قوانین و مقررات ایران و مقررات سازمان تجارت جهانی، مجله حقوقی دادگستری، سال هفتاد و پنجم، شماره ۷۴، تابستان ۱۳۹۰، ۶۸-۴۱.
۱۴) تجارت غیر منصفانه از طریق دامپینگ و شیوه مقابله با آن در سازمان تجارت جهانی، حقوق خصوصی، پاییز و زمستان ۱۳۸۹، شماره ۱۷.
۱۵) مشارکت عمومی- خصوصی از منظر قوانین ایران، حقوق خصوصی، دوره یازدهم، شماره ۲، پاییز و زمستان ۱۳۹۳، ۲۶۱-۲۲۷
۱۶) حقوق نرم، نشریه مطالعات حقوق تطبیقی، دوره ۶، شماره ۱، بهار و تابستان ۱۳۹۴، ۲۷۶-۲۵۱.
۱۷) امکان فروش مبیع سلف پیش از سررسید از دیدگاه فقهای شیعه و اهل تسنن، حقوق اسلامی، دوره ۱۴، شماره ۵۵، زمستان ۱۳۹۶، ۳۱-۵۴
۱۸) حل و فصل مسالمت آمیز اختلافات بازرگانی به روش شبه دادرسی، مطالعات حقوقی دانشگاه شیراز، دوره دهم، شماره ۲، تابستان ۱۳۹۷، ۱۸۸-۱۶۳.
۱۹) تحلیل ماهیت قرارداد توزیع بین المللی و وضعیت آن در نظام حقوقی ایران، فصلنامه تحقیقات حقوقی، شماره ۸۴، زمستان ۱۳۹۷، ۷۰-۴۳.
۲۰) قیمتگذاری دوگانۀ انرژی در سازمان تجارت جهانی با تأکید بر اصل حاکمیت دائمی دولتها بر منابع طبیعی، نشریه مطالعات حقوق انرژی، شماره ۲، زمستان ۱۳۹۷، ۴۹۱-۴۶۱.
۲۱) قیمت گذاری دوگانه انرژی در رویه سازمان تجارت جهانی، مطالعات حقوقی دانشگاه شیراز، دوره ۱۱، شماره ۱، بهار ۱۳۹۸، ۱۶۳-۱۳۱.
۲۲) مقررات ارزی بانک مرکزی در مورد واردات کالا و خدمت
۲۳) مقررات ارزی بانک مرکزی در مورد حمل و نقل کالا، بیمه و بازرسی
۲۴) اینکوترمز ۲۰۱۰
۲۵) مقررات متحدالشکل اعتبار اسنادی UCP 600
قانون مدنی چین
دوستان عیب من بیدل حیران مکنید
گوهری دارم و صاحب نظری میجویم
(حافظ)
شروع سال ۲۰۲۱ میلادی همراه شد با نافذ شدن قانون جامعی در چین که از ماهها قبل مورد توجه رسانهها قرار گرفته بود. رسانههای چین از یک واقعه مهم حقوقی صحبت میکردند که نقطه عطفی در نظام قانونگذاری چین به شمار میآمد.
تصویب قانون مدنی جامعی در چین خبر جذابی بود. سالها انس با قانون مدنی و علاقه به مطالعات تطبیقی مرا بر آن داشت که بدانم در کشوری با نظام سوسیالیستی و اقتصادی پیشرو که داعیه صعود به جایگاه نخست اقتصاد جهانی را دارد، چگونه قانونی در حوزه حقوق مدنی تصویب کرده است. در وبسایت رسمی شورای دولتی جمهوری خلق چین ترجمهای از آن قانون به انگلیسی در دسترس عموم بود.
مطالعه قانون مدنی چین را شروع کردم. جذابیت مطالب بیش از انتظار بود. قانون را جامع، منسجم و بهروز دیدم که بر پایه دانش بشری بنا شده است. بیشتر احکام آن را خردپذیر، مستحکم و جهانشمول یافتم. بر این باور شدم که این قانون همراه با نفوذ اقتصادی چین به کشورهای دیگر رخنه خواهد کرد و بر حقوق مدنی کشورهای زیادی تأثیر خواهد گذاشت.
بر آن شدم که این قانون را به فارسی برگردانم و استفاده از آن را برای فارسی زبانان فراهم کنم بلکه این امر به توسعه حقوق مدنی، گسترش مطالعات تطبیقی و اصلاح قانون مدنی کشورم کمک کند. سختی ترجمه را چشیدم ولی جذابیت مباحث انگیزه میداد که کار به خوبی به سرانجام رسد. در برگرداندن مطالب به فارسی تلاش و جدیت فراوان کردم که مناسبترین و نزدیکترین اصطلاحات، عبارات و جملات را انتخاب کنم که هم رعایت امانت شود و هم برای حقوقخوانان فارسیزبان قابل فهم باشد.
به رغم تلاش فراوان برای ارائه ترجمهای روان، سختی فهم متن قانونی با ترجمه آن از بین نمیرود. فهم متون قانونی حتی برای کسانی که به زبان متن صحبت میکنند نیاز به شرح و تفسیر دارد. این امکان وجود نداشت که بر کل قانون پانوشت بنویسم و آن را شرح کنم ولی مطالبی که نیاز به توضیح ضروری داشت، شرحی اضافه کردم تا به فهم بهتر آن کمک کند. بسیاری از واژگان خاص که در این قانون بکار رفته در خود قانون شرح داده شده است. به این منظور، فهرست موضوعی را با دقت و ظرافت تهیه کردم که بتوان مطالب مرتبط را به راحتی پیدا کرد و با مطالعه آن مطالب تصویر روشنتری از آن عبارات به دست آورد. علاوه بر آن، در دیباچه، قانون مدنی چین را مرور کردم و نکات مهمی از آن را به تصویر کشیدم.
مطالعه این «مجموعه قانون» میتواند دانش حقوقی را در کشور افزایش دهد و به فهم بهتر مسائل حقوق مدنی کمک نماید. بسیاری از مسائل حقوقی که در حوزه حقوق مدنی در دادگاههای ایران مطرح میشود و حکم روشنی برای آنها نیست، در این قانون تعیین تکلیف شده است و از این جهت مطالعه این مجموعه قانون میتواند کیفیت قضاوت و دفاع از پرونده های حقوقی را ارتقا دهد. این مجموعه همچنین میتواند برای اصلاح قوانین و مقررات حقوق مدنی مورد مراجعه قانونگذاران قرار گیرد. از آنجا که مباحث حقوق مدنی سابقه طولانی در مطالعات اسلامی و فقهی دارد، دینپژوهان نیز میتوانند در مطالعات تطبیقی از این مجموعه قانون بهرهمند شوند.
«قانون مدنی چین» متشکل از ۱۲۶۰ ماده و در هفت کتاب تنظیم شده است. در کتاب اول قواعد کلی حقوق مدنی مقرر و قواعد اختصاصی هر بخش از مسائل حقوق مدنی به کتابها بعدی موکول شده است. در کتاب دوم رابطه اشخاص با اموال بیان شده و حقوق مالکانه و سایر حقوق عینی مقرر گردیده است. کتاب سوم که مفصلترین بخش قانون مدنی است مربوط به حقوق قراردادها است که خود شامل قواعد عمومی قراردادها و قواعد اختصاصی نوزده عنوان عقد معین است. کتاب چهارم مربوط به حقوق شخصیت است که قبلاً در چین سابقه نداشته و جدیداً به مباحث حقوق مدنی اضافه شده است. کتاب پنجم به ازدواج و خانواده اختصاص دارد و شامل احکام طلاق و فرزندخواندگی نیز میشود. کتاب ششم متضمن وصیت و ارث است. کتاب هفتم در مورد احکام مسئولیت مدنی و جبران خسارات ناشی از فعل زیانبار است.
به غیر از مواد ۱ تا ۱۲۶۰ که ترجمه است، سایر مطالب کتاب، شامل فهرست مطالب، مروری بر قانون مدنی چین، پانوشتها و فهرست موضوعی، توسط مترجم، تحقیق، تألیف و استخراج شده است.
این اثر را به کلیه کسانی تقدیم میکنم که حدود صد سال پیش اولین قانون مدنی ایران را تدوین کردند و به کسانی که برای بهروزرسانی، بهسازی و افراشتگی آن تلاش میکنند و خود را در گذشته محبوس نمیبینند.
برای سفارش کتاب مراجعه شود به سایت ناشر: انتشارات شهردانش
فهرست مطالب
پیشگفتار
مروری بر قانون مدنی چین
انسجام و جامعیت قانون مدنی
اصول حاکم بر روابط مدنی
اشخاص مدنی
حقوق قراردادها و حقوق تعهدات
قراردادهای مدنی تجاری
قراردادهای مستمر
دین و طلب تضامنی
حق جانشینی متعهدله
وجهالتزام
بیعانه
تعهدات پولی
اختفا زیر نقاب شخص حقوقی
حق وثیقه بر مال
حقوق شخصیت
اموال و دیون زناشویی
احسان
مسئولیت ناشی از فعالیتهای ورزشی
خوداقدامی
کتاب اول: احکام کلی
فصل یک: قواعد عمومی
فصل دو: اشخاص حقیقی
جزء ۱: اهلیت تمتع و اهلیت استیفا
جزء ۲: سرپرستی
جزء ۳: غایب مفقودالاثر و موت فرضی
جزء ۴: مشاغل صنعتی، تجاری و کشاورزی خانگی
فصل سه: اشخاص حقوقی
جزء ۱: قواعد کلی
جزء ۲: اشخاص حقوقی انتفاعی
جزء ۳: اشخاص حقوقی غیرانتفاعی
جزء ۴: اشخاص حقوقی خاص
فصل چهار: واحدهای غیرمتشکل
فصل پنج: حقوق مدنی ۶
فصل شش: اَعمال حقوقی مدنی
جزء ۱: قواعد عمومی
جزء ۲: اظهار اراده و بیان قصد
جزء ۳: آثار اَعمال حقوقی مدنی
جزء ۴: اَعمال حقوقی معلق به شرط یا زمان
فصل هفت: نمایندگی
جزء ۱: قواعد عمومی
جزء ۲: نمایندگی قراردادی
جزء ۳: خاتمه نمایندگی
فصل هشت: مسئولیت مدنی
فصل نه: مرور زمان
فصل ده: حساب مواعد
کتاب دوم: حقوق عینی
بخش اول: مقررات عمومی
فصل یک: قواعد عمومی
فصل دو: ایجاد، اصلاح، انتقال و زوال حق عینی
جزء ۱: ثبت اموال غیرمنقول
جزء ۲: تسلیم اموال منقول
جزء ۳: سایر قواعد
فصل سه: حمایت از حقوق عینی
بخش دوم: مالکیت
فصل چهار: قواعد عمومی
فصل پنج: مالکیت دولتی، اشتراکی و خصوصی
فصل شش: مالکیت واحدهای ساختمانی
فصل هفت: احکام املاک مجاور
فصل هشت: اشتراک در مالکیت
فصل نه: احکام مخصوصه تحصیل مالکیت
بخش سوم: حق انتفاع
فصل ده: قواعد عمومی
فصل یازده: بهرهبرداری اراضی به موجب قرارداد
فصل دوازده: حق استفاده از زمین برای ساختوساز
فصل سیزده: حق استفاده زمین برای سکونت
فصل چهارده: حق سکنی
فصل پانزده: حق ارتفاق
بخش چهارم: حق وثیقه
فصل شانزده: قواعد عمومی
فصل هفده: رهن
جزء ۱: قواعد عمومی
جزء ۲: رهن شناور
فصل هجده: گرو
جزء ۱- گروگذاری اموال منقول
جزء ۲- وثیقهگذاشتن حق
فصل نوزده: حق حبس
بخش پنجم: تصرف
فصل بیست: تصرف
کتاب سوم: قراردادها
بخش اول: مقررات عمومی
فصل یک: قواعد عمومی
فصل دو: انعقاد قرارداد
فصل سه: آثار قرارداد
فصل چهار: اجرای قرارداد
فصل پنج: صیانت از قراردادها
فصل شش: اصلاح و انتقال قراردادها
فصل هفت: خاتمه حقوق و تعهدات قراردادی
فصل هشت: مسئولیت نقض قرارداد
بخش دوم: عقود معین
فصل نه: عقد بیع
فصل ده: قراردادهای تأمین و مصرف برق، آب، گاز و گرما
فصل یازده: عقد هبه
فصل دوازده: قرارداد وام
فصل سیزده: عقد ضمان
جزء ۱: قواعد عمومی
جزء ۲: مسئولیت ناشی از ضمان
فصل چهارده: عقد اجاره
فصل پانزده: قرارداد لیزینگ
فصل شانزده: قرارداد فاکتورینگ (عاملیت)
فصل هفده: قرارداد پیمانکاری
فصل هجده: قرارداد ساخت پروژه
فصل نوزده: قرارداد حملونقل
جزء ۱: قواعد عمومی
جزء ۲: قرارداد حمل مسافر
جزء ۳: قرارداد حمل بار
جزء ۴: قرارداد حمل چندوجهی
فصل بیست: قرارداد فناوری
جزء ۱: قواعد عمومی
جزء ۲: قراردادهای توسعه فناوری
جزء ۳: قرارداد انتقال فناوری و قرارداد لیسانس فناوری
جزء ۴: قراردادهای مشاوره فناوری و قراردادهای خدمات فناوری
فصل بیست و یک: عقد ودیعه
فصل بیست و دو: قرارداد انبارداری
فصل بیست و سه: عقد وکالت
فصل بیست و چهار: قرارداد خدمات املاک
فصل بیست و پنج: قرارداد حقالعملکاری
فصل بیست و شش: قرارداد دلالی
فصل بیست و هفت: قرارداد مشارکت مدنی
بخش سوم: شبه قرارداد
فصل بیست و هشت: اداره فضولی امور غیر
فصل بیست و نه: داراشدن ناعادلانه
کتاب چهارم: حقوق شخصیت
فصل یک: مقررات عمومی
فصل دو: حق زندگی، تمامیت جسمانی و سلامتی
فصل سه: حق نام و نام تجاری
فصل چهار: حق تصویر
فصل پنج: حق شهرت و حق شرافت
فصل شش: حق حریم خصوصی و اطلاعات شخصی
کتاب پنجم: ازدواج و خانواده
فصل یک: مقررات عمومی
فصل دو: انعقاد عقد ازدواج
فصل سه: روابط خانوادگی
جزء ۱: روابط زناشویی
جزء ۲: رابطه میان والدین و فرزندان و رابطه میان سایر خویشاوندان نزدیک
فصل چهار: طلاق
فصل پنج: فرزندخواندگی
جزء ۱: برقراری فرزندخواندگی
جزء ۲: آثار فرزندخواندگی
جزء ۳: فسخ فرزندخواندگی
کتاب ششم: ارث
فصل یک: مقررات عمومی
فصل دو: ارث بدون وصیت
فصل سه: ارث با وصیت و وصیت اهدایی
فصل چهار: تعیین تکلیف ترکه
کتاب هفتم: مسئولیت مدنی (شبه جرم)
فصل یک: مقررات عمومی
فصل دو: جبران خسارت
فصل سه: احکام فرض مسئولیت
فصل چهار: مسئولیت عیب کالا
فصل پنج: مسئولیت تصادفات رانندگی
فصل شش: مسئولیت تخلفات پزشکی
فصل هفت: مسئولیت آلودگی محیط زیست
فصل هشت: مسئولیت فعالیتهای پرخطر
فصل نه: مسئولیت حیوانات خانگی
فصل ده: مسئولیت بناها و اشیا
مقررات تکمیلی
فهرست موضوعی
مفلوک
مفلوک
دل نوشته ای از عبدالحسین شیروی
شُلُ و وِل خودم را به زمین میکشیدم. کفش و آسفالت به هم میسایید و صدای ناموزنی از آن برمیخاست. کِلِشکلشکنان از مدرسه راهی مغازه بودم. هرچند بابا از کلشکلشکردن کفری میشد و چشم غره میآمد ولی گویا آهنگ نکره کلشکلش جسمِ خسته را همراهی میکرد. کتابهایم را در کِشی بسته بودم و کِش را با خود میکشیدم. چنان خمیده میرفتم که چون گربهای میماندم که تولهاش را به نیش میکشد.
به محض اینکه از پیچ کوچه گذشتم و مغازه نمایان شد، جمعیتی را آن طرفتر، روبروی خانه همسایه، دیدم که اتفاقی را حکایت داشت. چنان فضولی در من شعله کشید که چون گردبادی خودم را به آنجا رساندم و در جمعیت فرو رفتم. به جز همهمه و کلمات نامفهوم چیزی حاصلم نشد. از جمعیت خودم را بیرون کشیدم و به مخدرات[۱] که دورتر معرکه گرفته بودند پناه بردم. به درون حلقه آنان خزیدم تا صدای میدانداری را که با آبوتابِ تمام قصه را تعریف میکرد بشنُفَم. اما هنوز سد اول را نشکسته بودم که گوشم را در دستِ زنی تنومند در حال کندهشدن دیدم. چون موشی که دُمش را گرفته باشد گوشم را کشید و به بیرون پرتم کرد و بیتحاشی[۲] ناسزایم داد که این کُره خر هنوز میان زنان میلولد.
با تقلای[۳] زیاد فهمیدم که «جعفر» دار و ندارش را فروخته، به تهران برده که گاو امریکایی بخرد که جیببرها دخلش را آوردهاند. حالا برگشته، عزادارست و کُرور کُرور[۴] آدم میروند و تسلایش میدهند. از فضولی داشتم میمردم. اصلاً و ابداً برای جعفر ناراحت نبودم شاید هم خوشحال بودم ولی دوست داشتم بفهمم آن کی بوده که جیب جعفر را زده است. مثل گلوله خودم را به جمعیتی زدم که دم در خونه جعفر درهم فرو رفته بودند. به جز چند تا مشت و لگد که در این میان نصیبم شد به سلامت به حیاط خانه جعفر رسیدم.
اولش نشناختمش. آرواره آویزان، چشمها در حدقه فرورفته، ابروها ول شده، دهان کف کرده، موها عین نمد به هم چسبیده، پیراهن از عرق نمکزده، و بوی عرق و بخارِ معده و گاز روده در هم آمیخته بود. هیچ بنیآدمی تحمل آن صحنه را نداشت ولی گویا شنیدن داستان مفلوکی آدمها دلنشین است. همه خود را متأثر و ناراحت وانمود میکردند ولی معلوم بود از شادی در پوست نمیگنجند.
جعفر آهی کشید، محکم روی پای خود زد، کلاه از سر انداخت، گریبان درید و چون پدرمرده به زاری گریست و برخود لعن و نفرین فراوان فرستاد: «ایکاش پام میشکست و این مسافرت را نمیرفتم. ایکاش پدرم خناق میگرفت و من را پس نمیانداخت! ایکاش مادرم سرزا میرفت و من را نمیزایید! آخه آدم چقدر باید نفهم باشد! خاک برسرم که گول یه اجقوجق[۵] را خوردم و تمام هستیام را از دست دادم.»
یکی از پیرمردها وقتی دید جعفر چنین جزع فزع[۶] میکند، گفت: «آقا جعفر بلا دور باشد! تنت سلامت! مال مثل چرکِ کف دسته، میآد و میرد … » هنوز حرفش را تمام نکرده بود که جعفر عین گاو وحشی چنان نعرهای کشید که اسبان در طویله شیهه کشیدند: «مهمل نباف! حکایتِ پول نیست آقا! سرم کلاه گذاشتند، خوارم کردند، به گدایی افتادم، بیاعتبار شدم!» و هایهای گریه کرد.
همهمه سراسر حیاط را گرفت. از ته حیاط یکی داد زد: «جعفر تعریف کن ببینیم چی شده».
روی پنجه ایستادم که بتوانم جعفر را کامل تماشا کنم. نفسم را آهسته کردم تا مانع شنیدن صدایش نشوم، به دهان کفکردهاش زل زدم بلکه باز شود، صبرم تمام شده بود، انگار جعفر مرده بود و صدایی از او بلند نمیشد. دوست داشتم فریاد بکشم جعفر، اول، آخر قصه را بگو.
جعفر ریشش را که عین ریش بز شده بود چنگ زد، آب دهانش را قورت داد و قصه فلاکت خویش را با نکبت شروع کرد:
پیسین[۷] رسیدم تهران. برای دیدن حج یعقوب که طرفهای شوش زندگی میکرد رفتم سمت آن که گاوها را بخرم و برگردم. وقتی رسیدم نزدیکیهای میدون شوش، یک دفعه دیدم یکی داد میزند: «جعفر! جعفر!» سرم را برگردوندم ولی حقیقتش کسی را ندیدم. چند قدم آن طرفتر، دوباره یکی داد زد: «آغ جعفر!» سرم را برگردوندم. یه جوان قلدرِ چارشونه که به مچش زنجیر پیچیده بود با چشمانی دریده به سمت من آمد. تا رفتم بگم: سرکار؟ بجا نمیآرم، شما؟ مثل گاومیش پرید به من و بغلم کرد. استخوانهایم داشت زیر دستهای پکوپهنش میشکست و بوی عرق بدنش حالم را بهم میزد. هنوز یک کلمه حرف نزده بودم که باز گفت «آغ جعفر چطوری داداش! چقدر سال است شما را ندیدهایم! خیلی دل تنگ شده بودیم!»
جعفر سرش را خاراند، سینه را صاف کرد و رقتانگیز ادامه داد:
نامرد آب دهانش را بیرون تف کرد و گفت: «چقدر پیشانی شما بلنده! چشمات برق خاصی دارد! معلومه خیلی زیرکی! نون به حروم نبودی! شیر حلال خوردی! از چهرهات کمال میبارد! باید از خانواده جلیلالقدری باشید!»
خلاصه آنقدر شاخ تو جیبم گذاشت[۸] که خودم را پاک گم کردم و بهش گفتم: «مگه فضائل و کرامات ما به تهران هم رسیده؟» ناکس که منتظر چنین فرصتی بود گفت: «شما از بس متواضعید از حال خود بیخبرید. مرواریدی هستید که تازه از صدف بیرون زدهاید، به زودی شهره آفاق میشوید و دم ورودی شهرها برای شما طاق نصرت میزنند و همه برای دیدنتان سرازیر میشوند.»
جعفر با کفِ دست محکم به پیشانیش زد، آهی کشید و گفت: میدونستم این نامرد بیراه میگد ولی کی هست که از تعریف خوشش نیاد. همه تو این موقعیت قلبشان میلرزد، زبونشان قلف[۹] میشد و عقلشان از کار میافتد.»
جعفر قصه را ادامه میداد و من از شوق شنیدن آن حتی پلک هم نمیزدم نکند چیزی از آن را از دست بدهم:
خلاصه کمی که آن طرفتر رفتیم، در یه قهوهخونه رسیدیم که پله به پایین میخورد. ناغافلی[۱۰] رفت تو قهوهخونه و دستم را با خودش کشید تو که اگر نگرفته بودم با کله پرت میشدم وسط قهوهخونه. قهوهخونه عین مطبخ [۱۱]بود و دود همه جا را گرفته بود. نور هم کم بود. بردم سمت یک میز که چند تا جاهل[۱۲] لاتوپات آنجا نشسته بودند، سیگار میکشیدند و ورق بازی میکردند. تا مرتیکه پَست آنجا رسید همه مثل اسفند که رو آتیش بریزی پریدند بالا و تعظیم کردند. گفت: «رفقا! این آغ جعفره که همه تهران در موردش صحبت میکنند.» آنها تا این حرف را شنیدند مثل حیوان وحشی بهام حملهور شدند. اولی که هیکلیتر بود آمد محکم بغلم کرد که صدای مهرههای کمرم را شنیدم و طوری ماچم کرد که هنوز بوی گند دهانش از معدهام خارج نشده. دومی که دندانهای گرازی داشت دستش را دور گردنم آویزان کرد و چنان فشاری داد که گردنم هنوز چوق[۱۳] است. سومی که کوتوله و تپل بود چنان با کف دستش به پشتم زد که رودههایم ریخت تو دهانم و بعد دستم را چنان فشار داد که عین شغال از درد زوزه کشیدم.
جعفر کلاهش را دوباره سرش گذاشت و دستهایش را چند بار روی هم مالید و ادامه داد:
سرتان را درد نیارم بعد از اینکه همه دور میز آروم شدیم یکی از آنها زد زیر گریه که من تا به حال توفیق ملاقات با عالمی چنین نیک سیرت و عالی صفت را نداشتهام و پشت میز دوباره من را محکم بغل کرد و مثل باران گریست. دیگری عین کرکس به صورتم زل زده بود و گفت: «نگاه به صورت عالم عبادت است و خوشا به حال آنان که هر روز شما را میبینند. ایکاش من درخت حیاط خانه شما بودم و روزانه به تماشایتان مینشستم.» سومی گفت: «آغ جعفر! زهی به سعادت ما که با شما همسُفره شدهایم.»
تا حرف سُفره به میان آمد، آن لندهور، شاگرد قهوچی را صدا کرد و سفارش غذا داد و گفت قبل از غذا یه چیزی بیار لب تر کنیم.
با این بیحواسی، حواسم کامل به پولها بود که نوت[۱۴] درشت کرده بودم و در جیب بغلم هشته و با دو تا سنجاق محکم درش را دوخته بودم. هر چند گاه یواشکی دستم را به سمت جیب بغل میبردم و چون از سلامت آن آسوده خاطر میشدم، نفس راحتی میکشیدم و از تملق و چاپلوسی و چاخان آنان لذت میبردم.
شاگر قهوچی یک تنگ زهرماری با چندتا استکان آورد گذاشت سرمیز و رفت. یه استکان هم برای من ریختند. من اولش از خوردنش ابا داشتم ولی آهسته آهسته نرمم کردند و لبی تر کردم و یک استکان چندتا شد خدا عالمه. سینی کباب که رسید عین قحطیزدهها به آن حمله کردند و هنوز دست به غذا نبرده بودم که نصف سینی خالی شد. سینی دوم را سفارش دادند و به حدی نون کباب و ریحون و دوغ کوفت کردند که نزدیک بود عین گاو بترکند. غذا که تمام شد، سفارش چای نبات دادند و هر کدام ده تا چایی و یک کیلو نبات سرکشیدند. شاگرد قهوهچی از بس غذا و نوشابه و زهرماری آورد و اینها بلعیدند که از دستشان زله شده بود.
خوردن غذای سنگین و بالاکشیدن زهرماری حسابی چشمهایم را سنگین کرده بود و حواسم خیلی روبراه نبود. آن لندهور نیم خیز شد و گفت بریم دست به آب و کوتوله هم مثل بوزینه دنبالش راه افتاد. من و آن دو تا جاهل دیگر سر میز بودیم. متوجه نشدم چطور آن دو تا هم یک لحظه غیبشان زد. همینطور که مات و متحیر بودم که اینها کدام گوری رفتند، دستی به جیب بغلم زدم و وقتی دیدم پولها جاشون امن است نفس راحتی کشیدم و به صندلی لم دادم.
کمی بعد شاگرد قهوچی آمد و گفت: «آقا ۵۰ تومن میشِد.» با تعجب گفتم: «۵۰ تومن چی میشِد؟» گفت: ای بابا! خب پول غذا که کوفت کردید و آن زهرماری که سرکشیدید.» گفتم: «من که سفارش ندادم آنها من را دعوت کردند.» نعرهای گذاشت روی زمین که طاق قهوهخونه لرزید: «مردک! از سر شب تا حالا غذا و عرق میخوردید، حالا چه زری میزنی، یالا ۵۰ تومن را بده و الا مغزت را دو تا میکنم.»
تازه فهمیدم چه بلایی سرم آمده و آن همه تعریف و تمجید معناش چیه. یواشکی دستی به پولها زدم ولی جاشون محفوظ بود. جیبهام را گشتم ولی بیشتر از ۵ تومن نبود. همینطور که داشتم جیبهام را میکاویدم چند تا غول بیابانی بالای سرم سبز شدند که معلوم بود از قمهکشان روزگارند. لبهام مثل بید میلرزید. رنگم عین زرچوبه زرد شده بود. پاهام مثل فنر بال بال میزد. ولی نمیتونستم به آن پولها دست بزنم، آخه برای خرید گاو بود و کم میآوردم.
معلوم بود سمبه پر زوره و من از پسِ آن نره خرها بر نمیآم و باید ۵۰ تومن را بدم. جرأت نمیکردم جلو آنها سراغ پولها برم. مستراح را بهانه کردم بلکه برم آنجا و ۵۰ تومن را در بیارم و جونم را نجات بدم. فکر کردند میخواهم فرار کنم و قبول نکردند. مجبور شدم همانجا یه جوری ۵۰ تومن را در بیارم و جونم را نجات بدم.
دستی به پولها زدم. پولها سرجاشون بود. آهسته دستم را سمت آن جیب بردم و با مکافات یکی از سنجاقها را باز کردم. تقلا کردم یک نوت از گوشه جیبم بیرون بکشم ولی انگار همه نوتها به هم چسبیده بودند. دوباره سعی کردم ولی خیر همه نوتها به هم چسبیده بودند و بیرون نمیآمدند. یکی از قمهکشان داد کشید: «یالا! چرا اینقدر معطل میکنی!» و حمله کرد بهام. کتم را زد کنار که از آستین پاره شد و مستقیم رفت به سمت جیبی که من باهاش ور میرفتم. جیبم را جر داد و بسته نوت را بیرون کشید و در یک چشم به هم زدن بازش کرد.
بدنم لرزید، چشمهایم سیاهی رفت، قهوهخونه دور سرم چرخید، و صداهای مبهمی را میشنیدم که میگفت مرتیکه دهاتی مقوا تو جیبش گذاشته و ادای پولدارها را در میآرد. ضربه مشت و لگد را بر بدنم حس کردم و دیگر چیزی متوجه نشدم.
کله سحر با جارویی که به پشتم خورد به هوش آمدم. کنار تلی از آشغال افتاده بودم. سپور[۱۵] همینطور که جارو میکرد با جارو به من میزد و میگفت: «هی! پاشو! حالا پاسبانها میآند جمعت میکنند.» سرم گیج، تنم کوفته، دست و پام چلاق و خون تو دماغام خشک شده بود. نمیدونستم کجام و چرا آنجا هستم.
یه لحظه تمام خاطرات شب قبل از جلو چشمم گذشت. تا یادم آمد که پولها را دزدیده و به جاش مقوا گذاشتهاند و منِ احمق متوجه آن نشده بودم آه از ضمیرم بلند شد. چون شتری که نحر[۱۶] میشود نعره کشیدم و در خاک غلتیدم و دوباره بیهوش شدم.
آفتاب که زد دوباره به هوش آمدم. نگاهی به خودم انداختم. «چقدر احمقم! آخه چه کسی جعفر را در تهران میشناسد! حماقت هم حدی دارد! گول تعریف و تمجیدها را خوردم و به خاکستر نشستم! خاک برسرم!» اینها را میگفتم و اشک امانم نمیداد. با سختی بلند شدم و دنبال کفشهایم میگشتم، ولی خبری از آنها نبود. ساعتم را نگاه کردم ولی آن هم نبود. جیبهایم را کاویدم ولی چیزی در جیبهام نبود غیر آن بسته نوت که جیببرها به جاش مقوا گذاشته بودند. «آخه چطور؟ کجا؟ کی؟ چرا من متوجه نشدم؟» هی این سوالات را میپرسیدم و دلم ریش ریش میشد و اشکم میریخت.
همین که جعفر به اینجا رسید دوباره حالش بد شد، کلاهش را به زمین کوفت، سیلی محکمی به صورتش زد، با دو دست چند بار محکم به پایش کوبید و چون پدرمرده به خود پیچید و از هوش رفت. کاهگل برایش آوردند. همهمه همه جا را فرا گرفت. عدهای هم دور شدند.
در این اثنا، حس کردم کسی گوشم را گرفته است. رو برگرداندم و … «جونممرگ[۱۷]شده! تا حالا چه گوری بودی!» گوشم را با درد آزاد کردم و به سمت مغازه دویدم و هنوز که هنوزه فکر میکنم آیا «دست بالای دست بسیار است» فقط یک ضربالمثل است؟
[۱] – بانوان
[۲] – بیپروا
[۳] – تلاش و کوشش
[۴] – تعداد زیاد
[۵] – فرد یا چیز ناموزن و عجیب
[۶] – فریاد و زاری کردن
[۷] – عصر
[۸] – چاخان کردن
[۹] – قفل
[۱۰] – ناگهانی
[۱۱] – محل پخت غذا که شدیدا سیاه و دودی بود
[۱۲] – جوان
[۱۳] – چوب خشک
[۱۴] – اسکناس
[۱۵] – رفتگر
[۱۶] – ذبح شتر با فروبردن نیزه به گلوگاه وی
[۱۷] – جوان مرگ شدن
بار خاکستر
اشعه آفتاب صورتم را میگزید، اما چشمانِ قیگرفته باز نمیشدند. دیشب هوا گرم بود و تشکم را در حیاط انداختم و هنوز چند ستاره را نشمرده بودم که خوابم برد. چشمانم را مالیدم و نیمخیز رختخوابم را لوله کردم و با زحمت روی دوشم گرفتم و تلوتلوخوران در اتاق را با تیغه رختخواب باز کردم و سکندری به داخل اتاق پرت شدم.
– «مگه کوری! تا لنگ ظهر که میخوابی! برو آن زبانبسته را بیار تا آفتاب پهن نشده خاکستر[۱] بار کن برو صحرا».
– «آخه این بچه که نمیتوند خاکستر بار کند. قدش که نمیرسد، خدا به دور! چه انتظاری داری مرد! تازه ده سالش شده».
نیمهخور سلام کردم و قبل از جواب از اتاق زدم بیرون و دست به آبی گرفتم و رویی شستم و رفتم سمت طویله. افسار خر را گرفتم و کشیدم. نگاهی به دستهای لاغرم کرد و تکان نخورد. باز کشیدم و کشیدم ولی معلوم بود که ازم حساب نمیبرد. افسارش را رها کردم و از پشت هلش دادم بلکه از طویله خارج شود ولی باز انگار نه انگار. ناامید بیرون رفتم و او به دنبالم از طویله خارج شد. پالانش را به زحمت از طویله بیرون کشیدم ولی زورم نمیرسید و قدم نمیکشید که بر پشتش سوار کنم. کمک گرفتم و پالان را بر پشتش گذاشتند و از زیر شکم قایم بستند. گاله[۲] را روی پالان پهن و از خاکستر پر کردند. سفره نان و پنیرم را به پشتم گره زدند و با او راهی صحرایم کردند.
حدود یک فرسخ و نیم تا صحرا[۳] راه بود. پاهای کوچکم با پاهای بزرگش همتراز نبود. او میخرامید و من در پیاش روی پنجه هروله[۴] کنان میدویدم. افسارش بر گردنش آویزان بود و راه را به خوبی میدانست. گاهی چیزی روی زمین توجهش را به خود جلب میکرد، بویی می کشید و میگذشت. هنوز میانه راه نرسیده بودیم که در احوالاتش تغییراتی ظاهر شد. بوی عطر هیمِه[۵] خری که قبلا از آن جا رد شده بود چنان مسحورش کرده بود که کامل میایستاد و سیر بویش میکرد. افسارش را می کشیدم تا بلکه از آن هیمه جدایش کنم ولی زورم به آن نمیرسید. جل الخالق! در این هیمه او چه میجست که چنان مفتونش میکرد و بعد از سیراب شدن دوباره راهش را ادامه میداد و این قصه مکرر میشد.
افسارش در دستم بود که از دور نگاهش به خری افتاد و چنان عرعری سرداد که انکرالاصوات را به چشم دیدم. افسار از دست من ربود، خاکستر بر زمین انداخت و چون دیوانه زنجیری در پی او دوید و میان مزارع گم شد و صدای عرعر خران بود که از دور به گوش میرسید.
سرتاپایم پر از خاکستر شده بود. گریان در پیاش دویدم اما به گردش نرسیدم. به زمین خوردم، سر زانوهای شلوارم پاره شد واز آنها خون فوران کرد. لباسم بر تنم زار میزد، توان دویدن نداشتم. خبری هم از آن نبود. گریه کنان به دنبالش بودم لکن جایش را نمیدانستم و سبب دیوانگیش را نمیفهمیدم.
پیرمردی سوار بر چرخ[۶]، خاکستر اندودی را دید که خون از پایش روان و اشک در صورتش خشک شده بود و لنگان لنگان راه میرفت و هقهق میکرد. ایستاد، نگاهی به سرتاپایش انداخت و صورتش را که چون کاغذی آغشته به مرکب بود برانداز کرد. زد زیر خنده؛ گویا دلقلک سیاهی دیده باشد قری در کمر انداخت و آهنگین خواند: «حاجی فیروز آمده! تو کوچهمون باز آمده!» سپس گفت: بچه این چه وضعیه!
گریه کنان گفتم که خر بار خاکستر انداخته و از پی خری دیگر رم کرده و من در میانه راه واماندهام. باز خندید و «خر برفت و خر برفت و خر برفت» را سرداد. کتفم را چون بزغالهای گرفت و بر ترکِ دوچرخه انداخت و به سمت عرعر خران رکاب زد. در میان راه تسلیام میداد که گریه کردن چه فایده دارد، خر پیدا میشود و خاکستر هم فراوان. همانطور که به چرخ پا میزد برایم اختلاط[۷] کرد که او هم از وقتی بیاد میآورد در راه صحرا توبره برگردن هیمه خر و یابو و مادیان جمع میکرده تا سوخت زمستان را برای خانواده بزرگشان فراهم کند. گفت بیش از شصت سال آزگار دارم توی این راه سگدو میزنم و هشتم گرو نهم است. اگربچهها کمک نکنند نمیتوانیم شکم همه را سیر کنیم. همه باید کار کنیم تا بلکه شب نانی برای خوردن باشد.
به کنار جوق[۸] آبی رسیدیم. ترمز کرد و گفت برو دست و روت را بشور و خاکسترها را از لباست بتکان. دلم شور خر را میزد. این صاحبمرده چه گوری رفته. اگر نتوانم پیداش کنم چه خاکی به سرم کنم. چطور برگردم خانه. جواب بابا را چی بدم. هنوز دستم را در آب نکرده بودم که صورتم مات در آب ظاهر شد. ترسیدم. انگار جعفر جنّی که ننهجون حکایت میکرد که عین ذغال سیاه است، بالای سرم بود. بلافاصله بسمالله گفتم. آخه ننهجون میگفت اجنه از بسمالله فرار میکنند. بسمالله را تمام نکرده بودم که صورتم در آب ظاهر شد. قیافهام عین «حسنی» شاگرد ذغالی شده بود که ما فکر میکردیم شبانهروز تو ذغالها غلت میخورد. خاکستر با عرق و اشک مخلوط شده بود و من را مثل گربه سیاهی کرده بود که چشماش تو تاریکی میدرخشید. خودم هم از خودم خندهام گرفت.
دست و صورتم را شستم و گرد و خاک و خاکستر از لباسم برگرفتم. حالم کمی جا آمد اما دل شوره ول کن نبود. با بغض در گلو گفتم عمو خر. نگاهی به قیافهام انداخت و گویا خاطرات خود همه در برابرش رژه میرفتند. اشک در چشمانش حلقه زده بود ولی آن را مخفی میکرد. لابد وضعیتی مشابه برایش پیشامد کرده بوده است.
برایم تعریف کرد که وقتی هشت ساله بوده بار بزرگی از یونجه سوار خر میکنند و او را با بار از صحرا به خانه میفرستند. در راه پای خر در سوارخ پل گیر میکند و زبانبسته به زمین میخورد و او نه میتوانسته پای خر را از پل بیرون بکشد و نه توانایی داشته بار یونجه را از پشتش بردارد. خر ناله میزده و او ضجه. تا ساعتی بعد نزدیکیهای غروب رعیتهایی که از کار برمیگشتند خر را از پل بیرون میکشند و بار را دوباره بر پشتش میگذارند و براه میافتند و اینکه چطور خرِ شَل آن بار سنگین را تا خانه کشیده و او چون مادران جوان مرده در پیاش زار میزده است.
بیان خاطراتش خاکسترِ نشسته بر قلبم را شست، روحم را زنده کرد و نیروی از دستداده را به من برگرداند. همین که دیدم او به مراتب زحمت بیشتری کشیده و سختی زیادتری تحمل کرده، نوری از قلبم گذشت و قدرتی در رگهایم جریان یافت. تا آن لحظه پاهایم توان نداشتند ولی حالا گویا روح به بدنم بازگشته است. سخن چه قدرتی دارد، مرده را از زمین بلند میکند و زنده را به خاکستر مینشاند. «آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش»
او پرید روی چرخ و قبل از اینکه بگوید بپر بالا، جَستم روی ترک و رفتیم سمت خر. کمی که جلوتر رفتیم پالان خر را دیدیم که وسط جاده افتاده است. «صاحبمرده پالان را درآورده و رفته تو گود». از حرفش چیزی سردر نیاوردم. پریدم پایین از ترک چرخ و پالان را به دوش کشیدم. تو پالان عین لاکپشت شده بودم که روی پا ایستاده باشد. دوباره پیرمرد خندید و گفت: «پالان چه بهت میآد، کره خر!» پالان را جایی گذاشتیم و باز به سمت جایی که عرعر خران بالا بود حرکت کردیم. از دور خران نزدیک به هم پیدا شدند گلاویز درهم. پیرمرد گفت همینجا منتظر باش و خودش به جانب خران رکاب زد. چشمم یارای دیدن صحنه نزاع را نداشت ولی معلوم بود مرافعه جدی است. پیرمرد مرتب از «سَقَط شده» و «صاحبمرده» استفاده میکرد و چون آنها دست از نزاع نمیکشیدند، به کمک زنجیر آنها را جدا میکرد.
پیرمردِ خسته افسار الاغ را به ترک چرخ بسته بود و به سمت من پا میزد. زیر لب زمزمههایی داشت که مفهوم و معنایی نداشت. جای زنجیر بر پشت خر نمایان بود اما چشمانش میدرخشید. بر ترک چرخ سوار شدم و خر به دنبال چرخ میدوید تا به پالان رسیدیم. پیرمرد پالان را بر پشت خر گذاشت و کمربند آن را زیر شکمش محکم کرد. من را سوار خر کرد و به دنبالش برای گرفتن خاکستر حرکت کردیم.
وقتی دوباره بر الاغ خاکستر بار شد، من باز به دنبال خر روی پنجه میدویدم و سخن آخر پیرمرد را در ذهنم مرور میکردم: «مهم نیست چند سالت هست، چند تا بچه داری، شب کجا میخوابی، یا پدر و مادرت کیه، تا وقتی که توی این راهی باید هیمه جمع کنی، کود بار کنی، خاکستر ببری و گلاویز شدن خران را نظاره کنی، دوست نداری راهت را عوض کن اینجا چیز دیگری پیدا نمیشود».
[۱] – از خاکستر برای غنیسازی خاک و بهبود آن استفاده میشد
[۲] – جوال دو سویه که بر پشت خر و دیگر ستور قرار میدادند و خاک و کود و سنگ و یا سبزی و میوه بار میکردندکه نیمی به یک سو و نیم دیگر به سوی دیگر روی پشت الاغ میافتاد.
[۳] – منطقه کشاورزی و مزارع
[۴] – تندراه رفتن؛ نوعی حرکت بین راه رفتن ودویدن
[۵] – پشگل و پهن خر، اسب و مادیان.
[۶] – دوچرخه
[۷] – صحبت؛ گفتگو
[۸] – جوی
سی سال طی شد
شب سنگین شده بود و به کندی میگذشت. خواب به چشمانم راه نداشت. بیم بر وجودم مستولی شده بود و هول برم داشته بود. در خواب و بیداری تعویذی میجستم که فردا به خود آویزان کنم یا حرزی که به بازو ببندم یا طلسمی که در میان کاغذهایم پنهان نمایم یا وردی که بر زبانم جاری کنم یا مهرگیاهی که در آسیتیم بگذارم «پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر ** به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز».
پدرِ خدا بیامرز وقتی میدید با چه تنگدستی و چه طولانی تحصیل میکنم همواره میگفت که این چاه کی به آب میرسد و من به زبان حال میگفتم «بیفتد آنکه در این راه با شتاب رود». و فردا روزی بود که چاه به آب میرسید. فردا اول مهر ۱۳۷۰ بود و باید در کلاس حاضر میشدم. بیم و امید، خوف و رجا تمام وجودم را گرفته بود. بیمانک از آنچه پذیرفته بودم و امیدوار به شهدی که از آن بنوشم.
پسران یک طرف و دختران در طرف دیگر نامنظم نشسته بودند. قیافهام را صدبار مرور کردند و دانشجویی که مغرم را اسکن میکرد و چشمانش فریاد میکشید که آنجا چیزی هست. آنچه از هول این روز مرا دیشب خواب به چشم نیامد، امروز به چشم آمد. دنبال دعایی میگشتم که بر زبان جاری کنم شاید زبانم باز شود، وردی را میجستم شاید آنان را سنگ کنم، فشار اول قبر را از نگاهشان میچشیدم. اگر خوب نگاهم میکردی لرزه دلم بر دستانم نشسته بود. اما پیشانیم صاف بود و چشمانم راهی برای برگشت نمیشناخت. لبخندی بر لب گرفتم و نگاهم را به آخر کلاس دوختم. قدمی به جلو گذاشتم و بسمل گفتم. سخن که بر قلبشان نشست، آرامش حاکم شد بر من و بر آنها. قلبی که در حال ایستادن بود دوباره به تپش افتاد اما اینبار امیدوارتر.
در آغاز، پذیرشم برایشان سخت آمد و استادی را در موی سپید میدیدند و درهمکشیدگی ابروان. محکام میزدند تا آرام شوند و من یاریشان میکردم تا در قلبشان جای گیرم. همچون آب به نرمی در آنان نفوذ میکردم و صبر به یاریم میشتافت. «گویند سنگ لعل شود در مقام صبر ** آری شود ولیک به خون جگر شود».
سی سال از آن روز گذشت و من هنوز به دنبال افسونی هستم که افزونتر در دلشان جای گیرم گویی بیپیرایهترین محبتها از آن چشمهسار میجوشد. امروز نیز مثل دیروز با مهر برای آنها تدریس میکنم، کتاب مینویسم و دوستشان دارم. دیروز به آنان که رودررویم مینشستند مهر میورزدیم و امروز سقفها را بریدهام تا پرندگان آزاد در بند قرار گیرند که مَن عَلَّمَنی حَرفاً فَقَد صَیرَنی عَبداً. «گفتمِ این جام جهان بین به تو کی داد حکیم ** گفت آن روز که این گنبد مینا می کرد».
در سوک مادر بزرگ
وقتی امام در نمازِِ بر پیکرش به این فراز رسید « إِنَّا لَا نَعْلَمُ مِنْهَا إِلَّا خَیْرًا»، اشک در چشمانم حلقه زد؛ گویا از این جمله درستتر نشنیده بودم. موهای بدنم سیخ شد. افکارم به سالیان سال قبل برگشت. به او اندیشیدم که فقط از او خوبی بیاد دارم. متوجه نشدم کی نماز تمام شد. پیکرش روی دوش فرزندانش به سمت آرامگاه ابدی حرکت میکرد. انگار هیچ هراسی از دل خاک نداشت. با چشمانی گریان و حسرتی عمیق او را به سینه خاک سپردیم.
در نود سالگی برایش جشن تولد گرفتیم، اولین و آخرین جشن تولد. از آن به بعد بدنش دیگر جوابگوی مغز و قلب جوانش نبود. روحش پر میکشید و بدنش اجازه پرواز نمیداد. نزدیک یک قرن از آن بدن کار کشیده بود: نگهداری از چارپایان، دوشیدن گاوها، ماستبندی، باقالیپزی و مغازهداری افزون بر کارهایی بود که از او انتظار داشتند که بزاید، بچه بزرگ کند، غذا بپزد، لباس و ظرف بشورد، مهمانداری کند، رب، مربا و سمنو بپزد.
همه او را دوست داشتند چرا که سنگ صبوری بود که هنرش شنیدن بود و میدانست شنیدن بر گفتن لایقتر است. کلامش آمیخته به طنز بود و دل از شنیدنش آرام میشد. زخمهای فراوان دیده بود ولی هرگز از آنها سخن نمیگفت و از گذشته سخت خود شکایتی نمیکرد و دیگران را با بیان آن نمیرنجاند. وجودش کاشانه مهربانی، عطوفت و مرحمت بود و برای حسادت، کینه و دشمنی لانهای نساخته بود. صبور بود و پرطاقت و میدانست زندگی با مرگ و آسایش با سختیها درآمیخته است و باید راه سازگاری را جستجو کرد.
وقتی سر بر زمین گذاشت، هیج حساب بانکی نبود که مشمول مالیات بر ارث شود، هیچ طلا و جواهری نبود که از گردنش باز شود، هیچ قلکی نبود که محتاج شکستن باشد، هیچ مستغلاتی نبود که نیاز به انحصار وراثت داشته باشد؛ لکن موهایش بلند، قلبش آرام و صورتش بشاش بود.
زندگی را دوست داشت.کمرش منحنی شده بود و راست نمیایستاد ولی آرزوی مرگ نداشت. سالها دولا دولا راه میرفت و این بیت حافظ را زمزمه میکرد: «قد خمیده ما، سهلت نماید اما ** بر چشم دشمنان تیر، از این کمان توان زد». وقتی در کنارش بودی بوی زندگی بود و مرگ جایی نداشت. عطر امید را میافشاند و تخم ناامیدی را برمیداشت. همیشه شکرگزار بود و ناشکری را رنجآور میپنداشت و ناسپاسان را تیرهروز.
بذله گویی و حاضر جوابی وی زبانزد بود. در آخرین ملاقات از گذشتههای دور صحبت کرد و ذهنش کاملا با او یار بود. طنزگونه گفت: «در خانه قدیمی ما چندین خانواده زندگی میکردند و چارپایان همه جا پرسه میزدند. یکی از بچهها سخت بیمار شده بود و مادرش بیتابی میکرد. زنان دور مادر جمع شده بودند و او را تسلا میدادند که بچه بهبود پیدا میکند. با اصرار یکی از زنان، مادر به اتاق مجاور میرود و آنجا به خواب میرود. در حین خواب گوساله جوانی وارد اتاق میشود. مادر از فرط خستگی و ناراحتی تصور میکند که عزرائیل وارد اتاق وی شده است. سراسیمه فریاد میکشد: عزرائیل! اتاق بیمار اینجا نیست، اتاق بغلی است».
روحش شاد باد؛ الفاتحه
ذوق زدگی
ذوق زده بودم. ذوق زدگی همراه با اضظراب بروز میکند. در این حالت آدم ناشیانه درون خود را برهنه در معرض دید دیگران میگذارد و خود را لو میدهد. داشتم برای کلاس ساعت هشت صبح آماده رفتن میشدم. «به نظر مضطرب میآیی؟» نگاهی به چهرهام انداخت و ادامه داد: «مگر اولین کلاسات هست که اینجوری دلشوره داری؟» چه دلشورهای؟ دارم آماده رفتن به کلاس میشوم. لابد دیشب خوب نخوابیدهام. جواب روشنی نگرفت و گفت: «مراقب خودت باش و آنقدر تا دیر وقت سرکار نمون، زودی بیا خونه».
سوار ماشین شدم و به راننده گفتم به جای شرکت به سمت میدان انقلاب و خیابان شانزده آذر برود. دلم میخواست به موقع سرکلاس باشم. امروز مجبور بودم دیرتر به شرکت برم ولی طعم کلاس شیرینتر بود. سالها بود که در شرکت نفت حقوق نفت و گاز را تجربه کرده بودم ولی این اولین بار بود که میرفتم تا آن را در دانشگاه تدریس کنم. مهرماه ۱۳۹۰ بود و اولین گروه از دانشجویان ارشد حقوق نفت و گاز در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران پذیرش شده بودند و بنا بود درس حقوق نفت و گاز را برای آنها تدریس کنم.
در آن زمان کمتر کسی اطلاع داشت که سابقه زیادی در حوزه قراردادهای نفتی دارم. دانشگاهیان و دانشجویان مرا استادی میشناختند که سرش توی کتاب و عاشق تدریس و قلم به دست است. برعکس در شرکت نفت مرا چنان در قراردادها و مذاکرات با خارجیان ممحض میدیدند که انگار برای این کار زاییده شدهام و کمتر کسی از موقعیت دانشگاهی من اطلاع یا تمایلی به دانستن آن داشت. سخن میان دانشگاهیان از فعالیتهای خارج از دانشگاه و لو در حوزه مربوط دانشگاهی، اعتباری را ایجاد نمیکرد و سخن گفتن از فعالیتهای دانشگاهی و علمی میان همکاران نفتی خریداری نداشت. «مهر سکوت زیر زبان چون گذاشتی* دانم که کوچ کردی از این کوچه خطر» زبان به میان گرفتن و سر به زیر انداختن و راه پیش گرفتن چاره زندگی ماست.
راهاندازی رشته حقوق نفت و گاز در دانشگاهها و تدریس در آن، راز سربسته مرا آشکار کرد و نامم را میان دانشگاهیان به نفت آغشته کرد. «عشقم از روی طبق، پرده تقوی برداشت * طبل پنهان چه زنم، طشت من از بام افتاد».
و این عکس یادگاری از آن دوره و از آن دانشجویان که آمال زیادی را در آن رشته میدیدند.
به یاد روانشاد دکتر مسعود حیدری
اولین روزهای سال گذشته همراه شد با فقدان استادی که نامش با مذاکره عجین بود. فقدان ایشان اشکم را روان کرد و قلبم را دردناک. او که دوستش داشتم و دوستم داشت، خصایصی نیکو و تحسین برانگیز داشت.
آشنایی ما به نزدیک دو دهه قبل برمیگردد. زمانی که کنسرسیومی متشکل از دو شرکت ایرانی درصدد خرید خط تولید سنگهای تزئینی از ایتالیا بودند و من از طرف یکی از این دو شریک ایرانی برای شرکت در جلسات مذاکره و نهایی سازی قرارداد معرفی شده بودم. قرار شد قبل از شروع مذاکرات، برای هماهنگی بین دو تیم ایرانی جلسهای برگزار شود. در آن جلسه فرد مسن و باوقاری را دیدم که مورد احترام بود و با «دکتر» مورد خطاب قرار میگرفت. قبلا او را ندیده بودم و شناختی از او نداشتم.
غافل از اینکه در خدمت چه کسی هستم و به حکم ادب باید شنونده باشم تا گوینده، شروع کردم استراتژی مذاکرات و نحوه پیشبرد آن را بیان کنم و آن مرد تیزبین بدش نمیآمد که مرا ارزیابی کند. «مجال سخن تا نبینی ز پیش ** به بیهوده گفتن مبر قدر خویش». تیزی نگاه او قدری نگران کننده بود که سراپا گوش بود و تحت نظرم داشت «مرا نه زهره گفت و نه صبر خاموشی». در وسط جلسه متوجه شدم که «دکتر حیدری» است ولی باز این معنای خاصی برایم نداشت.
بعد از صحبت من، زبان به سخن گشود. پختگی و وقار را در کلام او دیدم که «تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد». بعد از جلسه از احوالم جویا شد و گفتم که عضو هیئت علمی دانشگاه هستم و در قراردادهای بین المللی دارای سابقه. من هم از احوالات ایشان سوال کردم و تقریبا جواب مشابهی دریافت کردم. چند روز جلسات مذاکره با خارجیان ادامه یافت. در این چند روز تحت تأثیر قدرت مذاکره ایشان قرار گرفتم. کاملا بر کارش مسلط بود. می دانست چه کلماتی را استفاده کند و چه حرفی را به زبان آورد. کجا نرمش نشان دهد و کجا قوی ظاهر شود. او مطلبی را به خوبی استدلال میکرد و من بلافاصله متن انگلیسی مورد نظر را تایپ می کردم و همه میتوانستند از طریق پروژکتور آن را مستقیم روی پرده ببینند. قدرت ایشان در بیان مطالب و توانایی من در ارائه متن پیشنهادی، گروه ما را در مذاکرات در وضعیت کاملا مسلطی قرار داده بود. به من گفت کلمات چون موم در دست تو است و تو چقدر راحت میتوانی از آنها جمله مناسب را بسازی که هم نظر ما را تأمین میکند و هم آنها را راضی نگه میدارد. لبخندی رضایت بخش به او تقدیم کردم.
بعد از اتمام مذاکرات، حس مشترکی بین ما ایجاد شد. ما میتوانستیم مکمل هم باشیم. او تجربه فراوانی در مذاکره داشت و من توانایی زیادی در تنظیم قرارداد و بازی با کلمات و عبارات. اما سرنوشت من در شرکت نفت رقم خورده بود و شهامت آن نبود که از آن جدا شوم که تا میوه نرسد، کندن آن سخت و فایده آن کم است.
در پایان مذاکرات کتابی از خود به من هدیه کرد که ترجمه کرده بود: «اصول و فنون مذاکره». در صفحه اول کتاب این عبارت را مرقوم کرد: «خدمت استاد ارجمند و دوست گرامی جناب آقای دکتر شیروی تقدیم می کنم. مرداد ۱۳۸۳». پس از اینکه به خانه رسیدم و کتاب را با دفت بیشتری نگاه کردم، متوجه شدم که ترجمه کتاب Getting to Yes است که راجر فیشر نوشته است. ناگهان برقی در ذهنم زد که این کتاب باید همان کتاب انگلیسی باشد که حدود ده سال قبل استاد عزیزی در استرالیا به من تقدیم کرده بود. در قفسه های کتاب به دنبالش گشتم و متوجه شدم که همان کتاب است. اصل کتاب در سال ۱۹۹۵ (۱۳۷۴) در استرالیا و ترجمه آن حدود ده سال بعد در ایران به من تقدیم شده بود. احساس خیلی خوبی به من دست داد چون آن را تصادفی تلقی نکردم. انگار سرنوشت من نیز با مذاکره درهم آمیخته بود و این از جمله علایم آن بود. «می خور که عاشقی نه به کسب است و اختیار ** این موهبت رسید ز میراث فطرتم».
عید سال ۱۳۸۴ بود که از تلفن ثابتی به من زنگ خورد. گوشی را برداشتم و در کمال تعجب دیدم که دکتر حیدری آن طرف خط است و سال جدید را به من تبریک میگوید. شرمنده شدم. گفتم استاد من انتظار نداشتم شما به من زنگ بزنید و این وظیفه من بود که خدمت شما تماس بگیرم. صدای مهربون ایشان باز من را بیشتر شرمنده کرد و بزرگی و افتادگی وی را به رخم کشید.
وقتی به خاطرات گذشته برمی گردم و آنها را مرور میکنم، ویژگیهایی در آن مرحوم بود که من را مثل آهنربا به خود جذب میکرد و او را نزد من خاص مینمود.
او هر چند مذاکره کننده قهاری بود و قراردادهای زیادی مذاکره و منعقد کرده بود اما شهرت وی از کلاسها و برنامههای آموزشی وی ناشی میشد. وقتی در کلاس وی قرار میگرفتی آرامش و تسلط او بر مباحث را به روشنی دریافت میکردی. ممکن بود از اینکه او مذاکره کننده ماهری است اطلاع نداشتی اما به روشنی پیمیبردی که چه زیبا و مسلط مطالب خود را این چنین شیوا و شیرین به شما منتقل میکند. «قیامت میکنی سعدی بدین شیرین سخن گفتن».
فروتنی و افتادگی او را زیبا و قیافهاش را دلنشین میکرد و سخنش را نافذ. با اینکه هیچ علایم نخوت و کبر در وجودش نمیدیدی اما جرئت نگاه به چشمانش را نداشتی. همانطور که تضاد بین رنگها به نقاشی جلوه زیبایی میدهد، کانتراست بین دانایی و فروتنی زیبایی شکوهمندی را به نمایش میگذارد. دانایانی که از نعمت افتادگی برخوردار نیستند همانند درختان قدکشیده و بیسایهای هستند که خود از زیبایی بیبهرهاند و دیگران نیز نمیتوانند در پناهشان آرام گیرند و از خرمناشان خوشهای برگیرند.
کلمات و عبارات قدرت سحر دارند. با کلمات و عبارات میتوان دیگران را جادو کرد، به خنده انداخت، اشکشان را جاری کرد، برای جنگ و مبارزه آمادهاشان کرد، نفرت ایجاد کرد، محبت کاشت، دلی را شکست، قلب رنجوری را مرهم گذاشت، کینهها را شعلهور ساخت، خشمها را فرو نشاند. آنکه میداند که چه بگوید و از چه کلمات و عباراتی استفاده کند قادر خواهد بود قلبهای از هم گیسخته را به هم پیوند دهد و دلهای متفرق را جمع کند و دشمنیها را به دوستی تبدیل کند. او یک مذاکره کننده چیرهدست بود و بلد بود که از سحر کلمات و عبارات استفاده کند.
لحن و نحوه بیان مطالب در مذاکره نقش فراوانی دارد. او با مهارت به صدای خود آهنگ دلنشینی میداد. او میدانست کجا باید در نت بالا و کجا در نت پایین صحبت کند. او هنرمندی بود که به دنبال کسب «آری» بود، چون از سالها قبل با «Getting to Yes یا «کسب آری» مأنوس بود. او از تمام توانایی هنری خود برای حصول توافق استفاده میکرد. هدفش رسیدن به «بله» بود و وقتی به آن میرسید تمام سختیهای رسیدن به آن را به فراموشی میسپرد.
او به مذاکره اعتقاد داشت و راه مذاکره را هرگز بسته نمیدید. نقش مذاکرهکننده را در به ثمر نشستن مذاکرات بسیار موثر میدانست. مشکل بسیاری از خانوادهها و جوامع را در نابلدی مذاکره میدید. «چه جرم رفت که با ما سخن نمیگویی ** چه دشمنیست که با دوستان نمیسازی». وقتی همسران با هم گفتگو و مذاکره نمیکنند از هم متفرق میشوند و زمانی که پدران و مادران با فرزندان خود به مذاکره نمینشینند، از هم میپاشند، و وقتی گروهها و دستهها از مذاکره روگردان میشوند، جدال و ستیز میان آنان حاکم میشود و چنانچه نتوانیم با همسایگان و جهان اطرافمان مذاکره کنیم حتی اگر به ورطه جنگ و دشمنی نیفتیم، به انزوا میرویم.
«مرا مجال سخن بیش در بیان تو نیست ** کمال حسن ببندد زبان گویایی»
روحش شاد
نام نیک
وقتی به سالهای قبل برمیگردم و گذشته را مرور می کنم افق روشنی از آنچه باید به آن میرسیدم وجود نداشت. نور ضعیفی میتابید اما نه به حدی که بتواند جلو را روشن کند. وقتی در تاریکی قرارداری و نمیتوانی پیش رویت را ببینی، کورمال کورمال رفتن، راهی است برای جستجوی آینده.
در ده سالگی پایه ششم ابتدایی را دو سال زودتر از بقیه تمام کردم. اما سرنوشت چنین رقم خورده بود که باید سه سال ترک تحصیل میکردم و به سبب تغییر نظام آموزشی از قدیم به جدید، چهار سال از تحصیل عقب میافتادم. در گرماگرم جنگ دیپلم گرفتم و آروزیم برای رفتن به دانشگاه و خواندن رشته الکترونیک در تنوره تعطیلی دانشگاه به خاکستر نشست.
باز چهار سال توقف دیگر برایم رقم خورد بلکه دماغم از باد مهندسی خالی شود و در مسیری قرار گیرم که برایم مقدر شده بود. راهی جز انتخاب رشته حقوق برایم باقی نمانده بود. چهار سال در مسیر دانشگاه معطل گذاشتندم تا حس کنم که به اختیار در رشته حقوق وارد میشوم. «سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار *** در گردشند بر حسب اختیار دوست».
اواسط آبان ۱۳۶۴ دانشجوی حقوق شدم. هنوز مدتی نگذشته بود که مِهرش بر دلم نشست و به دوستی گرفتمش و عاشقاش شدم و کم کم در او ذوب گشتم. او هم مرا تنها نگذاشت و آداب رفاقت بجا آورد. با هم یکی شدیم، یک روح در دو بدن. او یاریام رساند و در مقابل استادان سرافرازم کرد. بهم اعتبار بخشید و قبل از اینکه کارشناسی را تمام کنم در لیست قبولی ارشد قرارم داد که «حبذا شفیقنا».
چند روز بعد از اینکه ارشدم را گرفتم، حکم پیمانی هیات علمی را در اول مهرماه ۱۳۷۰ به دست راستام داد. گفتم به کجا چنین شتابان! گفت این میوه سالها صبر و تحمل است که امروز آن را میچینی و این مصرع را برایم زمزمه کرد: «این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد». وقتی جویا شدم دیدم با این حساب خیلی هم از بقیه عقب نیستم. انگار سهم زیادی از آن سالهای ترک تحصیل و تعطیلی دانشگاهها جبران شده بود. «از بخت شکر دارم و از روزگار هم»
سرنوشت باز من را به ماورای بحار در دور دستها فرستاد تا در آنجا تحصیل کنم که نه از آن اطلاعی داشتم و نه به پندارم مکان مناسبی برای تحصیل بود. او مرا به خواندن «حقوق تجارت بینالملل» به پیش راند و من از آن آگاهی چندانی نداشتم. حتی در کشور خارجی و با وجود سختیهای فراوان، من و حقوق همدیگر را رها نکردیم و بیشتر یکی شدیم. در آغوش هم میخوابیدیم و تا صبح با هم سرزمینهای ناشناختهای را طی طریق میکردیم و فردا باز با هم بودیم و از مصاحب هم لذت می بردیم و از هم سیری نداشتیم.
زمانی که مدرک دکتری را در دستم گذاشت و مرا راهی خاکم کرد اواسط ۷۷ بود. رسم رفاقت به تمام انجام داد. نه سال بعد در ۲۹ بهمن ۱۳۸۶ به مقام «استاد تمام» رساندم و گفت این «نام نیک» تمام سالهای ترک تحصیل و تعطیلی دانشگاه و زحمات تو را جبران میکند اما «نام حافظ رقم نیک پذیرفت ولی *** پیش رندان رقم سود و زیان این همه نیست».
کتاب حقوق اقتصادی
مباحث مربوط به ارتباط حقوق و اقتصاد و تأثیر آن دو بر هم در جوامع حقوقی و اقتصادی اهمیت روز افزونی پیدا کرده است. حقوق از طریق وضع و اجرای قوانین و مقررات، رفتارهای اجتماعی را نظم میدهد و آن را مهار میکند. پس حقوق توانایی دارد رفتارهای اقتصادی افراد در جامعه را تنظیم و مدیریت کند و ضمن نظم دهی به فعالیتهای اقتصادی، آن را تسهیل و کنترل نماید.
از طرف دیگر رفتارهای اقتصادی مردم تابع قانون عرضه و تقاضا است. زمانی که در بازار برای کالا یا خدمتی تقاضا وجود داشته باشد، تولیدکنندگان برای تولید آن اقدام میکنند تا عرضه و تقاضا به نقطه تعادل برسد. بر همین منوال، زمانی که تقاضا برای کالا یا خدمتی افزایش پیدا میکند، قیمت آن نیز بالا میرود تا جایی که بین تقاضا و قیمت تعادل ایجاد شود. بالارفتن قیمت کالا یا خدمت به تولید و عرضه بیشتر آن منجر میشود و این امر قیمتها را کاهش میدهد تا حدی که بین عرضه، تقاضا و قیمت تعادل ایجاد شود.
حقوقدان به قدرت قوانین و مقررات باور دارد که میتواند رفتارها را کنترل کند و چه بسا در ارزیابی میزان تأثیر آن دچار افراط و زیادهروی میگردد. در مقابل، اقتصاددان بر قدرت قانون داخلی و غیرموضوعه «عرضه و تقاضا» تمرکز دارد که میتواند مستقلا و بدون نیاز به دخالت حقوق رفتارهای اقتصادی را تنظیم و مهار کند و چه بسا در این امر دچار مبالغه میشود.
به طور مسلم، قانون عرضه و تقاضا زمانی میتواند بازار را کنترل کند که به یک چارچوب حقوقی متکی باشد. قانون عرضه و تقاضا مستلزم شناسایی «مالکیت خصوصی» و «اختیار انجام معامله» است. مالکیت خصوصی مانع میشود که کسی بتواند بدون رضایت مالک، دارایی وی را تصاحب کند و اختیار انجام معامله زمینه را برای تبادل اموال بین اشخاص فراهم میسازد. همچنین حفظ حرمت اموال و داراییهای شخصی مستلزم وجود قوانین و نظام قضایی و اجرایی است که افراد را از دستدرازی به اموال دیگران منع و متجاوزان را مجازات کند. پس مکانسیم بازار حداقل به حقوق خصوصی و حقوق جزا نیاز دارد که بتواند بر اساس عرضه و تقاضا حرکت کند.
آنچه باعث شده که در نیم قرن گذشته ارتباط حقوق و اقتصاد به شدت مورد توجه محافل سیاسی، اقتصادی و حقوقی قرار گیرد، تأثیری است که حقوق میتواند بر رفتارهای اقتصادی افراد و بنگاهها داشته باشد. مثلا حقوق این توانایی را دارد که شرایط را برای بازیگران بازار (تولیدکنندگان، توزیعکنندگان و مصرفکنندگان) سخت یا آسان کند، یا آنها را از انجام برخی از فعالیتهای اقتصادی منع یا بدان اجبار کند یا آنها را مورد تشویق یا تنبیه قرار دهد.
در یکصد سال گذشته جهان شاهد استفاده گسترده از ابزارهای حقوقی برای نیل به اهداف کلان اقتصادی بوده است. حکومتها به منظور توسعه اقتصادی، خودکفایی، ایجاد فرصتهای شغلی، حمایت از اقشار آسیبپذیر، برقراری عدالت اجتماعی، رفع محرومیت از مناطق کمتر برخوردار و حتی حفظ امنیت داخلی و خارجی، به طور گسترده از ظرفیتهای حقوقی بهره گرفتهاند و قوانین و مقررات اقتصادی متعددی را وضع کردهاند.
استفاده گسترده از ابزارهای حقوقی برای نیل به اهداف اقتصادی باعث شده است که دو شاخه جدید به مطالعات حقوقی اضافه شود. شاخه اول که بیشتر جنبه حقوقی دارد ولی به بررسیهای اقتصادی نیاز دارد، اصول، قواعد، قوانین، مقررات و ضوابطی است که تحت عنوان «حقوق اقتصادی» مطالعه میشود. در این شاخه، سیاستگذاری، قانونگذاری، مقرراتگذاری و تنظیمگری در حوزه فعالیتهای اقتصادی بررسی و مطالعه میشود. برای ارزیابی اقتصادی این قوانین و مقررات و کارآیی آنها در نیل به اهداف مورد نظر، این شاخه از حقوق به مطالعات و نظریههای اقتصادی نیاز دارد. شاخه دوم که بیشتر جنبه اقتصادی دارد، استفاده از تئوریها و نظریات اقتصادی در تحلیل قواعد حقوقی از جمله قواعد حقوق اقتصادی است که تحت عنوان «حقوق و اقتصاد» مورد مطالعه قرار میگیرد.
همانطور که از عنوان کتاب فهمیده میشود، عمده مطالب آن بر شاخه اول متمرکز شده است. مباحث کتاب در دو بخش عمده سازماندهی شده است. در بخش اول که مشتمل بر فصلهای اول تا پنجم است، مباحث نظری و کلی حقوق اقتصادی مطرح شده است. در فصل اول، نقش حقوق در نظمدهی، تسهیل و مهارکردن فعالیتهای اقتصادی بررسی شده و مفهوم حقوق اقتصادی و جایگاه آن میان سایر شاخههای مرتبط حقوقی مورد مطالعه قرار گرفته است.
تأثیر حقوق اقتصادی بینالمللی بر حقوق اقتصادی کشورها در فصل دوم بررسی میشود. در این فصل همچنین وابستگی متقابل اقتصادی کشورها به یکدیگر و نقشی که سازمانهای بینالمللی بر محتوای حقوق اقتصادی کشورها دارند مطالعه و رقابت در قانونگذاری و مقررهگذاری بحث میشود.
با توجه به تأثیرات متقابل حقوق اقتصادی و تحلیل اقتصادی حقوق، فصل سوم کتاب به مطالعه «حقوق و اقتصاد» اختصاص پیدا کرده که بیانکننده تحلیل اقتصادی حقوق است. هر چند مطالعات حقوق و اقتصاد به بررسی قوانین اقتصادی منحصر نمیشود، ولی یکی از محورهای اصلی آن قوانین و مقررات اقتصادی و کارایی آنها است. تحلیل اقتصادی قوانین و مقررات به دولت کمک میکند که از نتایج قوانین و مقررات اطلاع پیدا کند و برای اصلاح یا رفع آن اقدام کند.
از آنجا که ماهیت و نوع قوانین و مقررات اقتصادی تا حد زیادی به میزان و نوع مداخله حکومت در امور اقتصادی بستگی دارد، در فصل چهارم میزان و نوع مداخله دولت در فعالیتهای اقتصادی از نگاه مکاتب اقتصادی بررسی و نحوه بروز حقوق اقتصادی در هر یک از این مکاتب بیان شده است. در ادامه، فصل پنجم به دلایل مداخله حکومت در اقتصاد پرداخته است. بخشی از دخالتها برای جبران و تصحیح ناکارآمدی بازار و یا شکست بازار است. اما بخش بزرگی جنبه اقتصادی ندارد و برای مقاصد اجتماعی، رفاهی، رفع تبعیضات و ایجاد عدالت اجتماعی است. بخشی نیز از سردلسوزی و ناشی از حس پدرمأبی است که در دولتها وجود دارد.
بخش دوم کتاب شامل فصلهای ششم تا یازدهم عمدتا بر حقوق اقتصادی در ایران تمرکز دارد. بر این اساس در فصل ششم نظام اقتصادی اسلام و سپس در فصل هفتم نظام اقتصادی قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران به عنوان دو منبع بنیادی حقوق اقتصادی ایران بررسی شده است. در ادامه با تجزیه و تحلیل قوانین و مقررات اقتصادی ایران، خصوصیسازی و مقرراتزدایی در فصل هشتم، حقوق شرکتهای دولتی در فصل نهم، حقوق قراردادهای دولتی در فصل دهم و حقوق رقابت در فصل یازدهم مورد بررسی قرار گرفته است.
آخرین فصل کتاب نیز به عنوان اختتام و جمعبندی، مقررهگذاری و تنظیمگری را با تأکید بر حقوق ایران مورد بررسی قرار داده است. در این فصل همچنین از تنظیمگری بخشی، دولت تنظیمگر، خودتنظیمی و معیارهای تنظیمگری خوب صحبت میشود.
کتاب « حقوق اقتصادی» در کنار دو کتاب قبلی یعنی «حقوق تجارت بینالملل» و «حقوق نفت و گاز» ضلع سومی را تشکیل میدهد و بنابراین در تکمیل مباحث آن دو کتاب، باید مطالعه شود.
علاوه بر آن دانشجویان و فارغ التحصیلان رشتههای حقوق، اقتصاد و مدیریت که در زمینههای اقتصادی، تجاری، مالی مطالعه یا فعالیت میکنند یا درگیر بنگاهها و قراردادهای دولتی هستند، از مطالب کتاب حقوق اقتصادی بهرهمند میشوند. این کتاب همچنین میتواند به عنوان منبع درسی برای دانشجویان حقوق اقتصادی، فقه و حقوق اقتصادی، حقوق تجاری اقتصادی بینالمللی، حقوق مالی-اقتصادی، حقوق نفت و گاز، حقوق ارتباطات و حقوق تجارت بینالملل مورد استفاده قرار گیرد.
به پاس گرامی داشت فداکاری پزشکان، پرستاران و سایر کادر پزشکی و درمانی که در مراقبت از بیماران کرونا جان خود را از دست دادند، این کتاب به آنها تقدیم میشود.
فهرست مطالب کتاب حقوق اقتصادی
پیشگفتار
مقدمه
فصل اول: مفهوم و جایگاه حقوق اقتصادی
گفتار اول: کنترل حقوقی فعالیتهای اقتصادی
الف) تنظیم فعالیتهای اقتصادی از طریق حقوق خصوصی
ب) مهارکردن فعالیتهای اقتصادی از طریق حقوق جزا
ج) تنظیم فعالیتهای اقتصادی از طریق حقوق عمومی
گفتار دوم: مفهوم حقوق اقتصادی
گفتار سوم: حقوق اقتصادی و شاخههای حقوقی مرتبط
الف) حقوق اقتصادی و حقوق مدنی
ب) حقوق اقتصادی و حقوق تجارت
ج) حقوق اقتصادی و حقوق اداری
د) حقوق اقتصادی و حقوق مالی
فصل دوم: حقوق اقتصادی بینالمللی
گفتار اول: تنظیم روابط اقتصادی بینالمللی
گفتار دوم: وابستگی متقابل اقتصادی و جهانیشدن
گفتار سوم: مفهوم حقوق اقتصادی بینالمللی
گفتار چهارم: ویژگیهای حقوق اقتصادی بینالمللی
گفتار پنجم: قلمرو حقوق اقتصادی بینالمللی
گفتار ششم: حقوق اقتصادی و حقوق اقتصادی بینالمللی
فصل سوم: تحلیل اقتصادی حقوق (حقوق و اقتصاد)
گفتار اول: تئوریهای اقتصادی
الف) رفتار مصرفکنندگان
ب) رفتار تولیدکنندگان
ج) عرضه و تقاضا
د) هزینه-فایده و کارایی
ه) تجارت، بازار و هزینه معاملات
و) نظریه بازیها و معمای زندانی
گفتار دوم: پیشینه مکتب تحلیل اقتصادی حقوق
گفتار سوم: اعمال تئوریهای اقتصادی در حقوق
الف) تحلیل اقتصادی جرایم و مجازاتها
ب) تحلیل اقتصادی نقض قرارداد
فصل چهارم: تأثیر مکاتب اقتصادی بر قلمرو حقوق اقتصادی
گفتار اول: لیبرالیسم و حقوق اقتصادی
گفتار دوم: دولت رفاه و حقوق اقتصادی
گفتار سوم: نئولیبرالیسم و حقوق اقتصادی
فصل پنجم: دلایل مداخله دولت در اقتصاد و ظهور حقوق اقتصادی
گفتار اول: شکست بازار
گفتار دوم: عدالت توزیعی
گفتار سوم: پدرمأبی
فصل ششم: نظام اقتصادی اسلام
گفتار اول: اصول کلی حاکم بر نظام اقتصادی
الف) مالکیت خصوصی
ب) مالکیت ناشی از کار
ج) تجارت آزادانه
گفتار دوم: نهادهای اقتصادی
الف) انفال
ب) مشترکات عمومی
ج) بیتالمال 162
گفتار سوم: ضوابط و نهادهای کنترلی
الف) اصل لاضرر
ب) اداره حسبه
گفتار چهارم: باورها و ارزشها
الف) مالکیت الهی
ب) منع اسراف
ج) نفی ظلم
د) حرمت ربا
فصل هفتم: نظام اقتصادی قانون اساسی جمهوری اسلامی
گفتار اول: ارزشها و جهتگیریهای کلی نظام اقتصادی
الف) استقلال اقتصادی و مقابله با سلطه خارجی در اقتصاد
ب) عدالت گرایی، رفع تبعیض و مقابله با ویژهخواری
ج) رشد فضایل اخلاقی، بروز خلاقیتها و خودسازی
د) مشارکت عمومی، تعاون ملی و امنیت اقتصادی
گفتار دوم: اصول حاکم بر نظام اقتصادی
الف) حاکمیت قواعد و ضوابط اسلامی بر اقتصاد
ب) شناسایی مالکیت عمومی، تعاونی و خصوصی
ج) مالکیت شخصی
د) آزادی کسب و کار و ایجاد فرصتهای شغلی
ه) برقراری تأمین اجتماعی
و) منع اضرار
ز) منع اسراف و تبذیر
گفتار سوم: سیاستگذاری، قانونگذاری و مقررهگذاری
الف) مقام رهبری
ب) مجلس شورای اسلامی
ج) مجمع تشخیص مصلحت نظام
د) شورای عالی امنیت ملی
ه) هیأت وزیران
فصل هشتم: خصوصیسازی و مقرراتزدایی
گفتار اول: آزادسازی اقتصادی
گفتار دوم: واگذاری بنگاهها دولتی
گفتار سوم: برونسپاری خدمات دولتی
گفتار چهارم: مشارکت عمومی-خصوصی
فصل نهم: حقوق شرکتهای دولتی
گفتار اول: دلایل ایجاد و گسترش شرکتهای دولتی
گفتار دوم: تعریف و انواع شرکتهای دولتی
الف) تعریف شرکت دولتی
ب) انواع شرکتهای دولتی
گفتار سوم: سازماندهی شرکتهای دولتی
گفتار چهارم: تشکیل، تغییر و انحلال شرکتهای دولتی
گفتار پنجم: ارکان شرکت دولتی
گفتار ششم: تجاریسازی شرکتهای دولتی
فصل دهم: حقوق قراردادهای دولتی
گفتار اول: مفهوم قراردادهای دولتی
گفتار دوم: انواع قراردادهای دولتی
گفتار سوم: واگذاری قراردادهای دولتی
الف) واگذاری قرارداد از طریق مناقصه
۱. رعایت عدالت و بیطرفی دستگاههای مناقصهگزار
۲. شفافیت در فرآیند مناقصه
۳. تضمین رقابت در خریدهای دولتی
۴. تقلیل موارد ترک تشریفات مناقصه
۵. رسیدگی به اعتراضات
ب) واگذاری قرارداد از طریق مزایده
گفتار چهارم: الزامات حاکم بر مفاد قراردادهای دولتی
الف) الزامات ناشی از قوانین مصوب مجلس
ب) الزامات ناشی از تصویبنامهها و آییننامهها
ج) الزامات ناشی از فرم قراردادها (قراردادهای تیپ)
گفتار پنجم: فساد و تأثیر آن بر قراردادهای دولتی
فصل یازدهم: حقوق رقابت
گفتار اول: مفهوم و هدف حقوق رقابت
گفتار دوم: جایگاه حقوق رقابت در نظام حقوقی ایران
گفتار سوم: رفتارهای ضدرقابتی
الف) توافقات و تصمیمات ضدرقابتی
ب) رفتارهای مخل رقابت و سوء استفاده از وضعیت اقتصادی مسلط
ج) در اختیارگرفتن مدیریت یا تملک سهام بنگاههای رقیب
د) ادغام بنگاهها
ه) حقوق و امتیازات انحصاری ناشی از مالکیت فکری
گفتار چهارم: رسیدگی به تخلفات و شیوه اجرای تصمیمات
فصل دوازدهم: مقررهگذاری و تنظیمگری
گفتار اول: مقررهگذاری توسط هیأت وزیران
الف) آییننامهها
ب) تصویبنامهها
ج) اساسنامهها
د) مقررات
گفتار دوم: تنظیمگری
الف) تنظیمگری توسط نهادهای دولتی
ب) تنظیمگری پساخصوصیسازی
گفتار سوم: دولت تنظیمگر
گفتار چهارم: تنظیمگری خوب
کتابنامه
الف) منابع فارسی و عربی
ب) منابع انگلیسی
فهرست موضوعی
اصلاحات فصل هشتم (اینکوترمز) کتاب حقوق تجارت بین الملل
ابتدا گزارش شده بود که اینکوترمز ۲۰۲۰ نسبت به اینکوترمز ۲۰۱۰ دارای تغییرات زیادی است. این امر با نهایی سازی ویراست سوم کتاب حقوق تجارت بین الملل هم زمان شد و بنابراین فصل هشتم کتاب در خصوص اینکوترمز بر اساس گزارشات منتشره در مورد اصلاحات اینکوترمز ۲۰۲۰ بازنویسی و منتشر شد. بعد از اینکه به متن نهایی اینکوترمز ۲۰۲۰ دسترسی پیدا شد، مشخص گردید که تغییرات اینکوترمز ۲۰۲۰ خیلی کم تر از آن بوده است که قبلا گزارش شده بود. بنابراین بخشی از تغییرات بعمل آمده در فصل هشتم ویراست سوم کتاب تجارت بین الملل با نسخه نهایی اینکوترمز ۲۰۲۰ هماهنگی نداشت. بنابراین مجددا لازم شد که فصل هشتم کتاب تجارت بین الملل بازبینی شود و صفحاتی که دچار تغییر شده است برای اطلاع در اختیار مخاطبین عزیز قرار گیرد. بنابراین کسانی که ویراست سوم کتاب حقوق تجارت بین الملل را در اختیار دارند، لازم است صفحات پیوست را چاپ و جایگزین صفحات مربوط کنند
شایان ذکر است که یه دلیل نامشخص بودن دقیق تغییرات اینکوترمز ۲۰۲۰، در آزمون دکتری حقوق نفت و گاز/حقوق تجارت و سرمایه گذاری خارجی سال ۱۳۹۹ از تغییرات اینکوترمز ۲۰۲۰ سوال طرح نشده است.
تجارت بین الملل تحت حاکمیت حقوق نرم
نشست علمی تجارت بین الملل تحت حاکمیت حقوق نرم در خانه اندیشمندان علوم انسانی
ویراست سوم حقوق تجارت بین الملل
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست
رهروی باید جهان سوزی نه خامی بیغمی
(حافظ)
در پیشگفتار چاپ اول کتاب گفته شد «حقوق تجارت بینالملل رشتهای به روز است که همواره در حال توسعه و پیشرفت است و مطالب قبلی ممکن است به سرعت کهنه شود.» هنوز دو سال از اولین چاپ کتاب حقوق تجارت بینالملل سپری نشده بود که نیاز به تجدید نظر احساس شد و ویراست دوم آن در سال ۱۳۹۱ روانه بازار شد. در ویراش دوم، تغییر عمده مربوط به بازبینی و اصلاح فصل هشتم کتاب (اصطلاحات تجاری بینالمللی) متناسب با مقررات جدید اینکوترمز ۲۰۱۰ بود.
رسیدن به چاپ دهم نشان داد که کتاب حقوق تجارت بینالملل بین اساتید و دانشجویان حقوق و سایر فعالان حوزه تجارت بینالملل، جایگاه مناسبی پیدا کرده است و در نتیجه بهروز کردن آن باید در اولویت قرار گیرد. در این ویراست، فصل جدیدی تحت عنوان «حملونقل بینالمللی کالا» به کتاب اضافه شد تا کاستی کتاب در این زمینه برطرف شود. بنابراین فصل دوازدهم به حملونقل بینالمللی کالا اختصاص پیدا کرد و فصل دوازدهم قبلی (تجارت متقابل) به فصل پانزدهم منتقل شد و بدین ترتیب تعدد فصول کتاب از شانزده فصل به هفده فصل افزایش پیدا کرد.
در فصل پنجم (سازمان تجارت جهانی) تحولات بعد از دور دوحه مورد اشاره قرار گرفت و قوانین و مقررات ایران که بهطور گسترده در این فصل مورد استناد قرار گرفته بودند، بهروز شدند. فصل هشتم متناسب با اینکوترمز ۲۰۲۰ اصلاح و به روز شد. در فصل نهم (روشهای پرداخت بینالمللی)، روش جدیدی به روشهای پرداخت چهارگانه قبلی اضافه گردید. در فصل دهم (ضمانتنامههای بینالمللی) ضمانتنامه حاکمیتی اضافه و ضمانتنامه عادی نیز به ضمانتنامه شرکتی که بیشتر در تجارت بینالملل کاربرد دارد، اصلاح گردید. در فصل سیزدهم (بیمه بینالمللی) گفتاری تحت عنوان «بیمه تأمین اجتماعی» اضافه شد و الزامات سازمان تأمین اجتماعی و تأثیر آن قراردادهای بینالمللی مورد بحث قرار گرفت.
علاوه برآن، در سراسر کتاب، معاهدات، کنوانسیونها، قوانین نمونه، اسناد بینالمللی، قوانین و مقررات بهروز شدند و قوانین نسخ شده با قوانین معتبر جایگزین گردیدند. کل کتاب از لحاظ نگارشی و رفع اشتباهات تایپی مورد بازبینی قرار گرفت و برای روانسازی بیشتر، بسیاری از جملات بازنویسی شدند. با این اصلاحات، کتاب حقوق تجارت بینالملل دوباره زنده شده است.