پنج و شش سال داشتم و حدود ساعت ۳ بعد از ظهر دم کوچه پا به پا می کردم که آموم (عموم) بیاد و با هم بریم صحرا (مزرعه). آموم توی کارخانجات نساجی بارش کار می کرد که یکی از کارخانه های عظیم ریسندگی و بافندگی در اصفهان بود. کارگرها سه شیفت کار می کردند که شیفت صبح از ساعت ۶ صبح شروع و ساعت ۲ بعداز ظهر تمام می شد. یک ساعتی هم طول می کشید تا کارگرها از کارخانه به خونه برسند. آموم شب قبل گفته بود که زمین را شخم زده و برای صاف کردن کلوخ های باید روی آن «باز» (پنچه) بکشد و به من گفت فردا می آیی بریم صحرا «باز» بکشیم. منم که خیلی از این کار خوشم می آمد، با یه جیع و پرش تو هوا موافقت خودم را اعلام کردم. «باز» یک تخته چوب پهن نسبتا سنگین بود که زیر آن میخ های بزرگی شبیه چنگک کوبیده شده بود. وقتی کشاورزها با بیل و به صورت دستی زمین را شخم می زدند، کلوخ ها خیلی بزرگ بودند و برای کشت باید نرم می شدند. برای این کار، ابتدا کلوخ ها را آب می دادند و چند روز بعد از آب دادن آن تخته میخ دار روی زمین می کشیدند تا کلوخ ها کاملا نرم شوند و برای کشت مناسب گردند. برای این که تخته میخ دار (باز) به اندازه کافی سنگین شود که کلوخ ها به خوبی نرم شوند، یک نفر سبک وزن روی آن می نشست و باز توسط گاو یا الاغ روی کلوخ ها کشیده می شد. در زمین های کوچک صرف نمی کرد که از گاو یا الاغ استفاده کرد و معمولا یه بچه روی باز می نشست و یک بزرگسال باز را می کشید.
از دور که آموم را دیدم به سمت او دویدم و بغچه او را که ظرف نهارش را توش می گذاشت را گرفتم و به سمت خانه دویدم. آموم آمد تو خانه، دایزم (زن عمومم که در عین حال خاله ام بود و به او می گفتیم «دایزه») یه چای براش آورد و خورد. به من گفت برو بیل را بیار که بریم. مزرعه ما حدود ده کیلومتر تا منزل ما فاصله داشت و ما معمولا با چرخ (منظور دوچرخه است) آنجا می رفتیم. آموم بیل و باز را پشت چرخ (دوچرخه) بست و من را بغل کرد و انداخت روی میل جلو چرخ چون ترک عقب دوچرخه جا برای سوار شدن من نداشت. به سمت صحرا حرکت کردیم. جعده (جاده) خاکی بود و برای بچه لاغری در سن من، ده کیلومتر روی میله جلوی چرخ نشستن و روی سنگ و کلوخ های جعده حرکت کردن خیلی سخت بود. وقتی به صحرا رسیدیم کاملا پاهام خوابیه بود و مدتی طول کشید که به حالت عادی برگردد.
آمو «باز» را از پشت چرخ باز کرد و طنابش را انداخت دور کمرش و من هم طبق معمول پریدم روی باز و آمو بنا کرد باز را بکشد. هر چند این کار برای من خیلی هیجان انگیز و جالب بود چون من سواری می گرفتم، اما برای آموم خیلی سخت بود. بعد از یکساعت تمام بدن آموم پر از عرق شده بود و من هم کم و کم خسته شده بودم چون باید تلاش می کردم که از روی تخته نیفتم. مدتی کار را متوقف کردیم و زیر درخت توت مشغول استراحت شدیم. در همان هنگام مرد میان سالی را دیدم که از ده کنار برمی گشت و یک کیسه پشتش بود. از آمو پرسیدم که آن مرد را می شناسی. آمو گفت که آن گدا است که رفته توی ده کناری گدایی و حالا داره بر می گردد خانه. کیسه پشتش هم نون است که گدایی کرده است. آن روزها به خصوص در دهات مردم خیلی فقیر بودند و کسی به گدا پول نمی داد. مردم معمولا به گداها تکه ای نان می دادند. آنها هم نون ها را جمع می کردند و بعد آنها را به افراد ضعیف می فروختند یا اگر خریداری پیدا نمی شد آن را به کسانی که گاو داشتند، می فروختند. آموم به من نگاه کرد و با یه لحن جدی گفت می دانی اگر این نون ها را به گاو بدهی، دیگر گاو تو صحرا کار نمی کنه و زمین را شخم نمی زنه؟ جوابی براش نداشتم. در حالی که آمو دست هاش را بالا زد که وضو بگیرد، ادامه داد: «چون نون گدایی است». باز نفهمیدم که منظورش چیه.
هوا کم کم داشت تاریک می شد که آمو کار را متوقف کرد دوباره بیل و باز را پشت چرخ بست و منم پردیم روی میله جلوی چرخ و آمو بنا کرد به سمت خونه پا (پدال) بزند. توی راه آهسته آواز می خواند و با آرامش پا می زد. همانطور که روی میله به سمت چپ نشسته بودم و محکم فرمان چرخ را گرفته بودم، ازش پرسیدم آمو چرا نون گدایی باعث می شه که گاوها دیگه توی صحرا کار نکنند؟ آمو خندید و گفت آخه کسی که نون گدایی بخوره دیگه کار نمی کنه، دیگه فرقی بین آدم و گاو نداره؟
با این که سالها از آن حادثه گذشته ولی این حرف همیشه تو گوشم است. وقتی می دیدم که آموم بعد از ۸ ساعت کار در کارخانه با این سختی تمام بعد از ظهر را روی زمین کار می کنه، و نه تنها کار و تلاش را عیب نمی دانه بلکه تنبلی و بیکاری و گدایی را زشت می دانه، همیشه احساس می کنم کار بخشی از دنیای زیبای من شده است. هیچکس نمی تواند بدون تلاش و کار به هدف و مقصود خود برسد. هیچ کشوری نمی تواند بدون تلاش و کوشش پیشرفت کند و این حرف که «کار مالِ خره» یعنی بدبختی خود، خانواده و جامعه.
شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نور **** ابرو نمودو جلوه گری کرد و رو ببست
حافظ هر آن که عشق نورزید و وصل خواست **** احرام طوف کعبه دل بی وضو ببست
Nakhoda.fateme
خرداد ۲۵, ۱۳۹۹
سلام استاد من متولد ۷۱ هستم و کارشناسی مهندسی پتروشیمی دانشگاه آزاد رو سال ۹۵ گرفتم ولی چون برای خانم ها رو در پالایشگاه ها و شرکت نفت استخدامی نداشت تصمیم گرفتم کارشناسی ارشد رو حقوق بین الملل بخونم با آزمون فراگیر در دانشگاه پیامنور مشغول به تحصیل شدم و همزمان کارشناسی حقوق رو هم با ارشد شروع به خواندن کردم دو مقاله isc هم در زمینه حقوق یکی در حوضه محیط زیست و bio gas و یکی در زمینه مسعولیت بین الملل دولت دارم خیلی علاقه به تحصیل در رشته دکترای حقوق نفت و گاز دارم چون حس میکنم با خواندن این رشته هست که تکمیل میشه این همه تلاشم و این رو بگم که فن بیان بسیار بالایی دارم میشه لطفا کمکم کنید و راهنماییم کنید که چه کتابهایی بخونم که بشه آزمون دکترا رو قبول بشم؟
دکتر شیروی
خرداد ۲۸, ۱۳۹۹
سلام، سوال به این نوشته ربطی ندارد. سوالات را در بخش مربوط خودش مطرح کنید.
Maede
بهمن ۱۹, ۱۳۹۵
آقای شیروی من اگه بخوام راستشو بگم دختر تنبلی هستم
همش باید خودمو تو جو قرار بدم که کاری کنم خخخ
اما حداقلش اینه که دارم سعیمو میکنم
رشتم ریاضیه واسه همین تنبلی دوساله پشت کنکورم
اما امسال دیگه دارم میخونم
نوشته های شما باعث میشه تو جو درس قرار بگیرم
از کرده خودم پشیمون نباشم
اخه به کسایی که شوق منو اهداف منو نمیبینن و میگن دوساله عمرتو هدردادی
یه دانشگاه برو حالا
تو که نمیخوای خرج خانواده بدی
به اینا باید چی گفت واقعا؟؟؟؟؟؟؟؟
دکتر شیروی
بهمن ۲۲, ۱۳۹۵
سلام باید اهمیت نداد و فکرش را نکرد که چه باید گفت باید اصلا اهمیت نداد.
طراحی سایت
بهمن ۶, ۱۳۹۴
ممنون از پستهای خوبتون.
نوری
دی ۵, ۱۳۹۴
مردم فردی که چند مغازه اجاره داده و ماهی بیست ملیون حداقل داره رو خوشبخت میدانند. برای تغیر این فرهنگ چه میشود کرد،
دکتر شیروی
دی ۱۳, ۱۳۹۴
سلام، هیچی! هر کس بهتر است کلاه خودش را نگه دارد که باد نبرد.
طراحی سایت
آبان ۳۰, ۱۳۹۴
باسلام
ممنون از مطالب خوبتون.
علی
تیر ۱۹, ۱۳۹۴
زیبا بود،قطعا از دل چنین تفکری است که استاد فرزانه و شهیری چون حضرت مستطاب عالی بوجود می اید
حمیدرضا خطیبی کیا
اردیبهشت ۲۳, ۱۳۹۴
استاد سلام وقت حضرتعالی به خیر
دانشجوی ترم ۲ حقوق شیراز (مجازی) هستم.
از طرز فکرتون خیلی خوشم اومد.
پایدار باشید خدا قوت
گوشه
اسفند ۲۴, ۱۳۹۳
استاد عزیز سلام
تشکر می کنم از مطالب و نوشته های بسیار مفیدتان
مریم
دی ۱۸, ۱۳۹۳
استاد به نظرم هرکسی تو زندگیش به یک الگو و شخصیتی که مشاهده زندگیش انگیزه بخشش باشه نیاز داره … خوشحالم که سایت شما را پیدا کردم .. حس میکنم تو تصمیماتم مصمم تر شدم.
محمدرضا قائدی
آذر ۱۶, ۱۳۹۳
دکتر عزیز و استاد گرامی
شما نه تنها استاد دانشگاه هستید استاد جامعه هم هستید
امیدوارم این داستان های آموزنده ، درسی برای زندگی جوانان باشد
شاهد داستان شما این شعر سعدی علیه الرحمه است:
برو کار میکن مگو چیست کار که سرمایه جاودانیست کار
زينب زماني
شهریور ۱, ۱۳۹۳
خیلی خوب بود واقعا کار جوهره ادمه من خودم هم کار خونه میکنم هم یه بسر دارم هم شرکت کرید۴دارم هم طراحی معماری میکنم به تازکی تدریس تو دانشکاه کرفتم و تو ذهنم ارزوم اینه که دکترا بخونم هر جند به خاطر بسرم نشه برم شهر دیکه تو دانشکاه ازاد خودمون باشه
اما همیشه سعی میکنم هرجا که هستم بهترین باشم منل شما
فاطمی
مرداد ۲۴, ۱۳۹۳
سلام مطالب جالب و آموزنده ای بود از اینکه استاد تمام دانشگاه تهران در سایت اینترنتی وقت خود را به همه رایگان اختصاص داده خرسند شدم آن هم استاد حقوق که حق الامشاوره آنها صدها هزارتومان است./
احمد هادی نژاد
تیر ۲۰, ۱۳۹۲
سلام استاد عزیز، بسیار آموزنده بود.
شیما نادری
خرداد ۱۰, ۱۳۹۲
سلام عرض میکنم…
خیلی اتفاقی امروز سر از آرشیو پر محتوای شما درآوردم…این متن جاالب رو که خوندم…دلم خواست با نوشتن چند خطی ابراز تشکرمو خدمت جنابعالی برسونم و درتایید متن جالبتون باید بگم اگر هرکدوم از مسیولین، وظایف خطیر خود را جدی میپنداشت و در جهت انجام آن به بهترین شکل قدمهای ثابتی برمیداشت…اکنون دیگر جهان سومی بودن معنایی نداشت و همانطور که میدانیم از کار و تلاش وافر بوده که بسیاری از ویرانه ها آباد شده…!!!
ایمان- الف
اردیبهشت ۱۲, ۱۳۹۲
آقای دکتر سلام
من خیلی اتفاقی به این سایت برخوردم و خوب هیچ نقطه ی مشترکی با اکثریت مراجعین و البته شما (از حیث مدرک و رشته ی تحصیلی) ندارم اما از اینکه می بینم شما بعنوان یک مدرس دانشگاهی اینچنین با مهربانی به جوانان کمک می کنید واقعا لذت می برم.
من خودم ارشد اجرایی تهران ( مجازی) می خونم و الان جذب بازار کار شدم. اوایل تحصیل ام در مقطع کارشناسی دانشگاه اصفهان، قبولی دکترای یه دانشگاه خوب رو مد نظر داشتم اما الان که ترم آخر ارشدم بیشتر به این فکر می کنم به آینده ی شغلی ام بیشتر توجه کنم و تحصیل در مقطع دکترا را به زمانی دیگر و در پردیس های پولی تهران یا فردوسی ادامه بدم چون دیگه هدفم هیئت علمی شدن نیست فقط داشتن مدرک دکترا رو هدف قرار داده ام.
درست یا غلط بودنشو نمی دونم اما دوره های مجازی اون کارآیی ای رو که باید داشته باشه رو نداره و با شرایطی که برای قبولی پی اچ دی وجود داره خیلی نباید امیدوار بود.
عالی بختیار
اردیبهشت ۱۲, ۱۳۹۲
درود بر استاد عشق
مطلبتون دلنشین بود و از آن لذت بردم کشاورزی واقعا کار حلال و پاک و پر برکتیه بچه کشاورزا واقعا میتونن پیشرفتای علمی خوبی داشته باشن وبنده به کشاورز بودنم افتخار میکنم .سختیهاست که مرد رو میسازه.
ارادت
دانشجو رشته حقوق
اسفند ۱۹, ۱۳۹۱
سلام
استاد بین کسی که درس میخونه و دکتر میشه با کسی که در مقطع مثلا لیسانس متوقف میشه یا پایین تر چه فرقی وجود داره ! حتما باید درس خوند تا زندگی بهتری داشت بخصوص برای امثال ما که از قشر متوسطیم. چه چیزی باعث شده که شما ساعت ها از وقت و عمرتون رو صرف مطالعه کنید و هنوز هم مشغول تحقیق تدریس و پژوهشین ! چه انگیزه و هدفی میتونه باعث تحمل این همه زحمت و پشت کار و روز ها و سال ها مطالعه بشه! وقتی در جمع دانشجوها هستم میبینم که بیشتری یا بخاطر رسیدن به شغل(قضاوت – وکالت – تدریس ) یا به امید اینکه یه روزی دکتر صداشون بزنن درس میخونن ! استاد نظرتون رو بفرمایین ممنون
دکتر شیروی
اسفند ۲۵, ۱۳۹۱
سلام، نمی دونم همه که در یک جامعه یکسان نیستند. یکی درس می خواند یکی مدرک جعل می کند. یکی دنبال پول است یکی دنبال علم و دانش است. من اینطوری دوست دارم. تا شما چی دوست داشته باشید. دنیای خدا آنقدر بزرگ که به همه چیز نیاز داره از حمال تا کیسه کش تا دکتر و مهندس و محقق و دانشمند. از حلال خور تا حرام خور از …. تا …. شما کجا بنا است قرار بگیرید.
بابک زارعان
اسفند ۱۰, ۱۳۹۱
سلام بر افتاب مهربانی ها
صداقت و صمیمیت در گفتار+عکسی که با مادرتون گرفتید اشک چشم ادم را جاری میکنه و به جوانانی مثل من درس “زندگی” و “انسانیت”میده
ممنون که “هستید”
دکتر شیروی
اسفند ۱۱, ۱۳۹۱
سلام، عکس مورد نظر مادر مادرم هست که ما به اش می گوییم «ننه جون” که خدا حفظش کند.
سلام استاد
دی ۶, ۱۳۹۱
با عرض سلام
استاد با توجه به این که شما متخصص در امور تجارت بین الملل و حقوق نفت و گاز می باشید برای تحصیل در یکی از این رشته ها از نظر آینده شغلی و درآمد کدام بهتر است؟
ممنون استاد
دکتر شیروی
دی ۸, ۱۳۹۱
سلام، بنظرم حقوق تجارت بین الملل عام تر و کاربرد عمومی تر دارد.
شهرام
دی ۲, ۱۳۹۱
با سلام خدمت دکتر عزیز
داشتم مراتب علمی دانشگاه رو سرچ می کردم و این گونه بود که با سایت شما آشنا شدم
داستان زیبای بود
ممنون
احد طاهری
آذر ۱۵, ۱۳۹۱
مطالب آموزنده ی آخرش، بی نظیر بود.
«زندگی بدون کار، مرگ پیش از وقت مقرر است» گوته
دانشجو
آذر ۱۵, ۱۳۹۱
با عرض سلام
استاد بنده قصد ادامه تحصیل در مقطع ارشد و دکتری در خارج از کشور را دارم اما کمی مردد هستم که اگر وقت و هزینه خود را برای تحصیل در رشته هایی مانند حقوق رقابت یا پزشکی متمرکز کنم بعد از برگشت پشیمان نمیشوم که چرا در رشته شما حقوق تجارت بین الملل تحصیل نکردم آیا تفوقی وجود دارد؟ آیا نظام علمی کشور ما جایگاه چنین رشته هایی را درک کرده است؟
سپاس گذار
دکتر شیروی
آذر ۱۶, ۱۳۹۱
سلام، حقوق رقابت و حقوق پزشکی هر دو مورد نیاز کشور است ولی هر چه گرایش شما محدودتر باشد امکان جذب در همان گرایش برای شما سختر می شود زیرا اینجا ساده نیست که شما بتوانید واقعا در تخصص خودتان بکار گرفته شوید.
رضایی
آذر ۱۳, ۱۳۹۱
با سلام خدمت استاد بزرگوار
واقعا داستان جالب و آموزنده ای بود
من تازه با سایت شما آشنا شدم. با اینکه تا به حال افتخار نداشتم شما رو از نزدیک ملاقات کنم، ولی فکر کنم دارم عاشقتون میشم.
ممنون از اینکه انقدر خوبین
حسين
مهر ۲۹, ۱۳۹۱
بی نظیر بود!
حسین منصوری
مهر ۲۷, ۱۳۹۱
با سلام
شنیدن مطالب زیبا و دلنشین از زبان و قلم استاد افتخاریست که چندین سال نصیب حقیر شده است
لقب استاد به راستی برازنده شماست
خیابانی
خرداد ۱۹, ۱۳۹۱
با سلام خدمت استاد پرتلاش و محبوبم:
مطلب خیلی آموزنده ای بود . تشکر
حقا که پیشرو راه آموجانتان بوده اید و هستید .
روزهای نون بازو برقرار و پایدار باشند
مهرزاد مسیحی
خرداد ۱۸, ۱۳۹۱
دکتر با اینکه دیگه از محضر شما حضورا نمی توانم استفاده کنم ولی خدا را شکر که می توانم در این سایت از زبان شیرین شما بهره ببرم من در دانشگاه قم دانشجوی شما بودم و هیچ وقت استدلال شما در مورد ضمانت اجرای نقض تعهدات در عقد بیع را فراموش نمی کنم
مقدم
اردیبهشت ۲۹, ۱۳۹۱
آقای دکتر
سلام و سلام و هزاران سلام
آقای دکتر حلاوت بیان شما به حدی شیرینه که من با وجود این که شاگرد دکتر آ. و از رشته فقه هستم سعی می کنم همیشه به کلاس شما با بچه های ورودی ۸۹ گروه ب برسم
یه حرف کوچیک
آقای دکتر وجود شما و امثال شما مثل یه نیروی محرکه برای ماست که بتونیم آینده ی خودمون رو به روشنی و وضوح ترسیم کنیم.گرچه شاید شما امر تدریس رو امری روتین بدونید
پریروز آقای دکتر ت از در دانشکده ما در حال داخل شدن بودند و من به ایشون رسیدم و خیلی ناخواسته دستم رو به قصد مصافحه دراز کردم و لحظه ای بعد متوجه شدم چه کار وحشتناکی کردم ولی تا قبل از این که کار خرابتر بشه با صدای بلند این رو گفتم:
آقای دکتر ت، من این دست رو از فردا مطلا می کنم بخاطر این که این افتخار بزرگی برای منه که شما دست من رو در میان دستان پر مهرتون بفشارید
و آقای دکتر ت هم مانند همیشه یک شکلات هم در دستشون بود
حالا اصل موضوع این بود که من رسما اعلام کنم که در مقابل رفتار و منش شما بزرگواران سر تعظیم فرود بیارم که شما روشنگر راه آینده ی مایید
گرمای دست پرمهرتون رو از ما دریغ نکنید
دکتر شیروی
اردیبهشت ۲۹, ۱۳۹۱
قدیم ها به ما می گفتند که بزرگترها باید به کوچکتر اظهار محبت کرده و جهت دست دادن پیشقدم شده و کوچکترها نباید در این امر پیشقدم شوند. امروزه نمی دانم، ظاهرا این روش تغییر کرده است چون دانشجویان زیادی هستند که دوان دوان به سوی ما می آیند و دست می دهند و ما مجبور می شویم با آنها دست بدهیم. از نظر من اشکالی هم ندارد ولی گاهی این امر قدری عجیب و غیر منتظره است به خصوص برای ما نسل قبلی که به روش دیگری عادت کرده ایم.
مقدم
خرداد ۳, ۱۳۹۱
آقای دکتر
اصل همینه
من هیچوقت و هیچوقت به خودم جرئت نمیدم این بی ادبی رو جلوی شما انجام بدم
من منتظر می مونم تا شما من رو در شأن خودتون بدونید و اون وقته که مصافحه با شما چقدر دلچسب میشه
… (امروز با وجود اینکه داخل شهر خیلی کار داشتم صبر کردم تا یه نظر چهره ی شما رو ببینم و بعد برم)
دوست
اردیبهشت ۲, ۱۳۹۱
با سلام
کلا مناطق اصفهان، کاشان و یزد مردمی خوش فکر و کارکردنشان هم از روی فکر است من خودم از دوم راهنمایی شروع به کار کرده ام تا الان هم که فوق لیسانس دارم الان هم کارهای خانه و حتی بنایی جزی در خانه باشد انجام میدهم
bahram
اسفند ۲۵, ۱۳۹۰
سلام اقای دکتر به عنوان یک هموطن تمنادارم بفکرایران …. باشید. من بازنشسته بانک و۲ سال هم هست وکیل شدم ….شماتدریس میکنید به شاگردانتان که فرداوکیل و قاضی میشوند تمنادارم ابتدا درس انسان بودن بدهید. کاری که بزرگان این رشته پیش از شماکردند شمارا بخداو وجدانهای پاک فقط بفکر شهرت و ثروت نباشید. جانباز جنگ
دکتر شیروی
اسفند ۲۷, ۱۳۹۰
من این دلق مرقع را بخواهم سوختن روزی——– که پیر می فروشانش به جامی بر نمیگیرد
نصیحتگوی رندان را که با حکم قضا جنگ است——–دلش بس تنگ میبینم مگر ساغر نمیگیرد
میان گریه میخندم که چون شمع اندر این مجلس———زبان آتشینم هست لیکن در نمیگیرد
خدا را رحمی ای منعم که درویش سر کویت———– دری دیگر نمیداند رهی دیگر نمیگیرد
امین خرمیان اصفهانی
اسفند ۵, ۱۳۹۰
وَأَن لَّیْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰ
نجم ۳۹
سادات
بهمن ۱۵, ۱۳۹۰
استاد عزیز سلام
از مطلب زیباتون لذ ت بردم
ممنون از صافی و صداقتتون
آيه كاتبي
بهمن ۸, ۱۳۹۰
سلام استاد
مرسی از خاطره جالبتون هر چند من فقط چند ساعت افتخار شاگردی شما رو داشتم اما هنوز امید دارم قبل از رفتن از این شرکت فرصت درس پس دادن به شما رو داشته باشم…
با آرزوی بهترین ها برای شما!
اراداتمند ومفتخر به شاگردی شما اشرف زاده
دی ۳, ۱۳۹۰
با سلام وتشکر از داستان شما ومن! که گویی یکی از خاطرات مرا نوشته اید وشاید هزاران نفر دیگر .
من دوتا داستان زیبا از شاعر ی که زبان حال ما بود گذاشتم امید است که بپسندید.
پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات
به گربه گفت ز راه عتاب، شیر ژیان
ندیدهام چو تو هیچ آفریده، سرگردان
خیال پستی و دزدی، تو را برد همه روز
بسوی مطبخ شه، یا به کلبهٔ دهقان
گهی ز کاسهٔ بیچارگان، بری گیپا
گهی ز سفرهٔ درماندگان، ربائی نان
ز ترکتازی تو، مانده بیوهزن ناهار
ز حیلهسازی تو، گشته مطبخی نالان
چرا زنی ره خلق، ای سیه دل، از پی هیچ
چه پر کنی شکم، ای خودپرست، چون انبان
برای خوردن کشک، از چه کوزه میشکنی
قضا به پیرزن آنرا فروختست گران
بزخم قلب فقیران، چه کس نهد مرهم
وگر برند خسارت، چه کس دهد تاوان
مکن سیاه، سر و گوش و دم ز تابه و دیگ
سیاهی سر و گوش، از سیهدلیست نشان
نه ماست مانده ز آزت بخانهٔ زارع
نه شیر مانده ز جورت، بکاسهٔ چوپان
گهت ز گوش چکانند خون و گاه از دم
شبی ز سگ رسدت فتنه، روزی از دربان
تو از چه، ملعبهٔ دست کودکان شدهای
بچشم من نشود هیچکس ز بیم، عنان
بیا به بیشه و آزاد زندگانی کن
برای خوردن و خوش زیستن، مکش وجدان
شکارگاه، بسی هست و صید خفته بسی
بشرط آنکه کنی تیز، پنجه و دندان
مرا فریب ندادست، هیچ شب گردون
مرا زبون ننمودست، هیچ روز انسان
مرا دلیری و کارآگهی، بزرگی داد
به رای پیر، توانیم داشت بخت جوان
زمانهای نفکندست هیچگاه بدام
نشانهام ننمودست هیچ تیر و کمان
چو راه بینی و رهرو، تو نیز پیشتر آی
چو هست گوی سعادت، تو هم بزن چوگان
شنید گربه نصیحت ز شیر و کرد سفر
نمود در دل غاری تهی و تیره، مکان
گهی چو شیر بغرید و بر زمین زد دم
برای تجربه، گاهی بگوش داد تکان
بخویش گفت، کنون کز نژاد شیرانم
نه شهر، وادی و صحرا بود مرا شایان
برون جهم ز کمینگاه وقت حمله، چنین
فرو برم بتن خصم، چنگ تیز چنان
نبود آگهیم پیش از این، که من چه کسم
بوقت کار، توان کرد این خطا جبران
چو شد ز رنگ شب، آن دشت هولناک سیاه
نمود وحشت و اندیشه، گربه را ترسان
تنش بلرزه فتاد از صدای گرگ و شغال
دلش چو مرغ تپید، از خزیدن ثعبان
گهی درخت در افتاد و گاه سنگ شکست
ز تند باد حوادث، ز فتنهٔ طوفان
ز بیم، چشم زحل خون ناب ریخت بخاک
چو شاخ بلرزید زهرهٔ رخشان
در تنور نهادند و شمع مطبخ مرد
طلوع کرد مه و ماند در فلک حیران
شبان چو خفت، برآمد ببام آغل گرگ
چنین زنند ره خفتگان شب، دزدان
گذشت قافلهای، کرد نالهای جرسی
بدست راهزنی، گشت رهروی عریان
شغال پیر، بامید خوردن انگور
بجست بر سر دیوار کوته بستان
خزید گربهٔ دهقان به پشت خیک پنیر
زدند تا که در انبار، موشکان جولان
ز کنج مطبخ تاریک، خاست غوغائی
مگر که روبهکی برد، مرغکی بریان
پلنگ گرسنه آمد ز کوهسار بزیر
بسوی غار شد اندر هوای طعمه، روان
شنید گربهٔ مسکین صدای پا و ز بیم
ز جای جست که بگریزد و شود پنهان
ز فرط خوف، فراموش کرد گفتهٔ خویش
که کار باید و نیرو، نه دعوی و عنوان
نه ره شناخت، نهاش پای رفتن ماند
نه چشم داشت فروغ و نه پنجه داشت توان
نمود آرزوی شهر و در امید فرار
دمی بروزنهٔ سقف غار شد نگران
گذشت گربگی و روزگار شیری شد
ولیک شیر شدن، گربه را نبود آسان
بناگهان ز کمینگاه خویش، جست پلنگ
به ران گربه فرو برد چنگ خون افشان
بزیر پنجهٔ صیاد، صید نالان گفت
بدین طریق بمیرند مردم نادان
بشهر، گربه و در کوهسار شیر شدم
خیال بیهده بین، باختم درین ره جان
ز خودپرستی و آزم چنین شد آخر، کار
بنای سست بریزد، چو سخت شد باران
گرفتم آنکه بصورت بشیر میمانم
ندارم آن دل و نیرو، همین بسم نقصان
بلند شاخه، بدست بلند میوه دهد
چرا که با نظر پست، برتری نتوان
حدیث نور تجلی، بنزد شمع مگوی
نه هر که داشت عصا، بود موسی عمران
بدان خیال که قصری بنا کنی روزی
به تیشه، کلبهٔ آباد خود مکن ویران
چراغ فکر، دهد چشم عقل را پرتو
طبیب عقل ، کند درد آز را درمان
ببین ز دست چکار آیدت، همان میکن
مباش همچو دهل، خودنما و هیچ میان
بهل که کان هوی را نیافت کس گوهر
مرو، که راه هوس را نیافت کس پایان
چگونه رام کنی توسن حوادث را
تو، خویش را نتوانی نگاهداشت عنان
منه، گرت بصری هست، پای در آتش
مزن، گرت خردی هست، مشت بر سندان
واما شعر دوم
پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات
پیرمردی، مفلس و برگشته بخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
هم پسر، هم دخترش بیمار بود
هم بلای فقر و هم تیمار بود
این، دوا میخواستی، آن یک پزشک
این، غذایش آه بودی، آن سرشک
این، عسل میخواست، آن یک شوربا
این، لحافش پاره بود، آن یک قبا
روزها میرفت بر بازار و کوی
نان طلب میکرد و میبرد آبروی
دست بر هر خودپرستی میگشود
تا پشیزی بر پشیزی میفزود
هر امیری را، روان میشد ز پی
تا مگر پیراهنی، بخشد به وی
شب، بسوی خانه میمد زبون
قالب از نیرو تهی، دل پر ز خون
روز، سائل بود و شب بیمار دار
روز از مردم، شب از خود شرمسار
صبحگاهی رفت و از اهل کرم
کس ندادش نه پشیز و نه درم
از دری میرفت حیران بر دری
رهنورد، اما نه پائی، نه سری
ناشمرده، برزن و کوئی نماند
دیگرش پای تکاپوئی نماند
درهمی در دست و در دامن نداشت
ساز و برگ خانه برگشتن نداشت
رفت سوی آسیا هنگام شام
گندمش بخشید دهقان یک دو جام
زد گره در دامن آن گندم، فقیر
شد روان و گفت کای حی قدیر
گر تو پیش آری بفضل خویش دست
برگشائی هر گره کایام بست
چون کنم، یارب، در این فصل شتا
من علیل و کودکانم ناشتا
میخرید این گندم ار یک جای کس
هم عسل زان میخریدم، هم عدس
آن عدس، در شوربا میریختم
وان عسل، با آب میآمیختم
درد اگر باشد یکی، دارو یکی است
جان فدای آنکه درد او یکی است
بس گره بگشودهای، از هر قبیل
این گره را نیز بگشا، ای جلیل
این دعا میکرد و میپیمود راه
ناگه افتادش به پیش پا، نگاه
دید گفتارش فساد انگیخته
وان گره بگشوده، گندم ریخته
بانگ بر زد، کای خدای دادگر
چون تو دانائی، نمیداند مگر
سالها نرد خدائی باختی
این گره را زان گره نشناختی
این چه کار است، ای خدای شهر و ده
فرقها بود این گره را زان گره
چون نمیبیند، چو تو بینندهای
کاین گره را برگشاید، بندهای
تا که بر دست تو دادم کار را
ناشتا بگذاشتی بیمار را
هر چه در غربال دیدی، بیختی
هم عسل، هم شوربا را ریختی
من ترا کی گفتم، ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز
ابلهی کردم که گفتم، ای خدای
گر توانی این گره را برگشای
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت، دیگر چه بود
من خداوندی ندیدم زین نمط
یک گره بگشودی و آنهم غلط
الغرض، برگشت مسکین دردناک
تا مگر برچیند آن گندم ز خاک
چون برای جستجو خم کرد سر
دید افتاده یکی همیان زر
سجده کرد و گفت کای رب ودود
من چه دانستم ترا حکمت چه بود
هر بلائی کز تو آید، رحمتی است
هر که را فقری دهی، آن دولتی است
تو بسی زاندیشه برتر بودهای
هر چه فرمان است، خود فرمودهای
زان بتاریکی گذاری بنده را
تا ببیند آن رخ تابنده را
تیشه، زان بر هر رگ و بندم زنند
تا که با لطف تو، پیوندم زنند
گر کسی را از تو دردی شد نصیب
هم، سرانجامش تو گردیدی طبیب
هر که مسکین و پریشان تو بود
خود نمیدانست و مهمان تو بود
رزق زان معنی ندادندم خسان
تا ترا دانم پناه بیکسان
ناتوانی زان دهی بر تندرست
تا بداند کآنچه دارد زان تست
زان به درها بردی این درویش را
تا که بشناسد خدای خویش را
اندرین پستی، قضایم زان فکند
تا تو را جویم، تو را خوانم بلند
من به مردم داشتم روی نیاز
گرچه روز و شب در حق بود باز
من بسی دیدم خداوندان مال
تو کریمی، ای خدای ذوالجلال
بر در دونان، چو افتادم ز پای
هم تو دستم را گرفتی، ای خدای
گندمم را ریختی، تا زر دهی
رشتهام بردی، تا که گوهر دهی
در تو، پروین، نیست فکر و عقل و هوش
ورنه دیگ حق نمیافتد ز جوش
با تشکر خدا نگهدار
خيرآبادي
آذر ۳۰, ۱۳۹۰
هنوز ندیدمتون ولی از این نوشته صمیمی بر میاد که همه تعاریف از خوبیهاتون کمتر از اون چیزیه که باید.
کریمیان
آذر ۲۵, ۱۳۹۰
باسلام وعرض تشکر از استاد دراینجا به خاطر صمیمیتشان مخصوصا در لهجه ی خوش اهنگ اصفهانی.بنده به خاطر نزدیکی زادگاهم به استان اصفهان همیشه از اصطلاحات ولهجه ی شما مخصوصا حین تدریس لذت میبرم خدا حفظتان کند
من درد
آذر ۱۱, ۱۳۹۰
خیلی مطلب خوب و صمیمی بود.
من دو درس بیشتر با شما نداشتم و واقعن فکر نمیکردم که دکتر شیروی میتونه به این خوبی و خودمونی روزنوشت بنویسید.
جای این نوشته ها بین اهالی دانشگاهی خیلی خالیه و امیدوارم که این کار رو به طور جدی ادامه بدید تا بین دیگر اساتید به خصوص حقوقی هم جا بیفته.
سایه تون همیشه مستدام استاد
صادق گایینی مطلق
آبان ۲۳, ۱۳۹۰
با سلام و احترام
خیلی وب سایت شما عالی بود هم جالب و هم آموزنده , البته اگر زندگینامه خودتتان را هم بگذارید خیلی جالب تر خواهد شد .
در کل یکی از بهترین اساتید که تو عمرم میشناسم شما هستید و از خدا میخواهم همیشه پیروز باشید و سایه سرتان بر سر خانواده محترمتان و جامعه علمی حقوق و همچنین پردیس قم باشد .ارادتمند
كاشاني زاده
آبان ۱۸, ۱۳۹۰
با سلام حضور استاد گرامی
خیلی ارزشمنده که اتفاقات و حرفهایی رو که به شما انگیزه داده در اختیار بقیه می ذارید. خیلی ممنون که حوصله کردید و متن رو به این زیبایی تنظیم و در اختیار ما گذاشتید. امیدوارم مطالب بیشتری از این قبیل رو تو سایتتون مطالعه کنیم. با تشکر
محمد منصوری بروجنی
آبان ۱۸, ۱۳۹۰
سلام استاد، بعد مدتها به سایتتون سر زدم، فک نمیکردم سایت اساسا سرپا باشه، چه برسه به این که روزنوشت هم داشته باشه. خیلی خوشحال شدم. همیشه قدردان کلاسهای شما هستم، به خصوص مدنی ۳ جوهر حقوق رو دستم داد. پیروز باشید.
علی
آبان ۱۶, ۱۳۹۰
استاد عزیز سلام بر شما
کار جوهر ادمیست ولی . . . .
نابرده رنج گنج میسر شود عزیز ……………
…………
در ضمن از تالیف کتاب حقوق تجارت بین الملل بسیار ممنونم جای چنین کتابی در رشته حقوق تجارت بین الملل خالی بود
حامد رسولی
آبان ۱۳, ۱۳۹۰
استاد عزیزم سلام
حق با آموست.
باید تلاش کرد.
قلی پور
مهر ۱۹, ۱۳۹۰
با سلام و احترام محضر استاد خوبـــــــــم :
مطلبتون واقعا شیرین بود و البته تامل برانگیز…
از این که این ترم میتونم از حضورتون بهره مند بشم واقعا خوشحالم
به امید سربلندی روز افزون شما
منتظری
مهر ۱۰, ۱۳۹۰
با عرض سلام و روز بخیر خدمت عزیز ترین استادم !
شاید اگر همه مثل شما فکر و عمل می کردن وضعیت کشورمون خیلی بهتر از این می شد ولی حیف ….
خوشحالم که خداوند شما رو در زندگی من قرار داد و به من این اندیشه رو داد که شما رو الگوی خودم قرار بدم !
به امید روزی که ذره ای مانند شما فکر و عمل کنم !