مراتب علمی استادان دانشگاه

بسیاری از افراد علاقه مند هستند که در مورد مرتبه علمی و استخدامی مدرسین دانشگاه و اعضای هیأت علمی اطلاع بیشتری داشته باشند. این نوشته کوتاه به اختصار مراتب علمی و استخدامی کسانی را که در دانشگاه ها تدریس می کنند، بیان می کند.

کسانی که در دانشگاه تدریس می کنند از حیث رابطه استخدامی با دانشگاه محل تدریس به دو گروه «مدعو» و «عضو هیأت علمی» تقسیم می ­شوند. مدرسین مدعو به موجب قرارداد حق التدریس در دانشگاه مورد نظر تدریس می کنند. مدرسین مدعو ممکن است در دانشگاه دیگری عضو هیأت علمی باشند ولی در دانشگاه مورد نظر به صورت حق التدریسی به امر تعلیم اشتغال داشته باشند. بسیاری از مدرسین مدعو، در هیچ دانشگاهی عضو هیأت علمی نیستند و فعالیت آنها در دانشگاه صرفا به صورت حق التدریسی انجام می شود.

«عضو هیأت علمی» دانشگاه به کسانی اطلاق می­شود که به موجب قرارداد پیمانی، رسمی آزمایشی یا رسمی قطعی در دانشگاه خاصی استخدام شده و در آنجا به فعالیت آموزشی و یا پژوهشی مشغول هستند. بر حسب وظایف محوله، عضو هیأت علمی ممکن است «عضو هیأت علمی آموزشی» یا «عضو هیأت علمی پژوهشی» باشد. اکثریت قاطع اعضای هیأت علمی دانشگاه آموزشی هستند که وظیفه آنها در درجه اول آموزش است در حالی که تعداد کمی نیز پژوهشی هستند که عمده فعالیت آنها انجام فعالیت های پژوهشی است.

اعضای هیأت علمی از حیث مرتبه به ترتیب از مرحله پایین تر به مرحله بالاتر به «مربی (Instructor)»، «استادیار(Assistant Professor) »، دانشیار(Associate Professor)» و «استاد (Professor)» تقسیم می شوند.

کسانی که فاقد مدرک دکتری (PhD) هستند اما دارای مدرک کارشناسی ارشد هستند و عضو هیأت علمی دانشگاه می شوند به عنوان مربی استخدام می شوند (امروزه به ندرت دانشگاه ها حاضر می شوند کسی را به عنوان مربی استخدام کنند). معمولا ارتقای یک مربی به مرتبه بالاتر منوط به اخذ مدرک دکتری است ولی در برخی موارد استثنایی مربیان با داشتن امتیازات پژوهشی لازم و دفاع از یک رساله به مرتبه بالاتر ارتقاء می یابند بدون این که ضرورتا مدرک دکتری اخذ کنند. مربیانی که در طول استخدام مدرک دکتری اخذ می کنند، با چاپ یک یا دو مقاله علمی پژوهشی به مرتبه استادیاری ارتقاء پیدا می کنند.

کسانی که دارای مدرک دکتری (PhD) هستند در بدو استخدام به عنوان استادیار عضو هیأت علمی می شوند. ارتقای استادیاران به مرتبه دانشیاری منوط به گذشت حداقل چهار سال و کسب امتیارات لازم آموزشی و پژوهشی و اخیرا فرهنگی طبق آیین نامه ارتقای اعضای هیأت علمی به تشخیص هیأت ممیزه دانشگاه مربوط است. اعضای هیأت علمی دانشگاه های فاقد هیأت ممیزه باید تقاضای خود را به هیأت ممیزه مرکزی در وزارت علوم ارسال کنند. هیچ استادیاری نمی تواند مستقیما و بدون اخذ درجه دانشیاری به مرتبه استادی ارتقاء یابد.

دانشیاران در صورتی می توانند به مرتبه بالاتر یعنی استادی یا استاد تمامی نایل شوند که حداقل چهار سال (در اکثر موارد عملا بیش از پنج سال) در مرتبه دانشیاری توقف داشته و حداقل امتیارات لازم آموزشی و پژوهشی و فرهنگی را به تشخیص هیأت ممیزه دانشگاه مزبور طبق آیین نامه ارتقای اعضای هیأت علمی کسب کرده باشند. هیات ممیزه ها معمولا در اعطای درجه استادی دقت بیشتری انجام می دهند تا مطمئن شوند که فرد مورد نظر واقعا شایسته درجه استادی است.

هر عضو هیأت علمی موظف است در هفته حداقل تعداد واحدی را تدریس کند که این امر حسب مرتبه علمی فرد متفاوت می باشد. طبق آخرین دستورالعمل، تعداد واحدهای موظفی اعضای هیأت علمی آموزشی در دانشگاه محل خدمت به شرح زیر است: استاد: ۸ واحد؛ دانشیار: ۹ واحد؛ استادیار: ۱۰ واحد؛ مربی ۱۲ واحد.

اعضای هیأت علمی دانشگاه در صورت انجام فعالیت های آموزشی و پژوهشی لازم هر سال می توانند یک پایه ترفیع کسب کنند. مثلا کسی که «دانشیار پایه ۱۵ دانشگاه تهران» است، این بدین معنا است که فرد مزبور اولا عضو هیأت علمی دانشگاه تهران است، ثانیا رتبه علمی وی دانشیار است که توانسته تاکنون ۱۵ پایه ترفیع کسب کند. معمولا بین تعداد پایه های کسب شده یک عضو هیأت علمی و سال های استخدام وی رابطه وجود دارد. در موارد خاص، فرد ممکن است پایه تشویقی و یا یک یا چند پایه ایثارگری دریافت کرده باشد.

اصولا هر کسی که عضو هیأت علمی است باید در معرفی خود در نوشته های خود یا در سایر مجامع، مرتبه دانشگاهی خود را بیان نماید. اما امروزه کتابها یا نوشته های زیادی وجود دارد که وقتی روی جلد آنها را نگاه می کنی نویسنده خودش را «استاد دانشگاه» نامیده است. در کنفرانس ها، مصاحبه های رادیو و تلویزیونی و مطبوعات نیز این گونه عبارات مبهم به وفور توسط خود افراد یا مجریان برای معرفی افراد بکار گرفته می شود.

وقتی کسی خود را «استاد دانشگاه» معرفی می کند، معلوم نیست که وی اولا عضو هیأت علمی کدام دانشگاه است و ثانیا مرتبه وی چیست؟ به عبارت دیگر آیا فرد واقعا عضو هیأت علمی دانشگاهی هست و آیا وی واقعا دارای درجه استادی است؟ اگر این فرد واقعا استاد دانشگاه خاصی است، چرا دانشگاه خود را معرفی نمی کند که مخاطبین بدانند که وی استاد کدام دانشگاه است. مسلما اگر کسی خود را «استاد دانشگاه تهران» خطاب کند، باید واقعا دارای درجه استادی و عضو هیأت علمی دانشگاه تهران باشد والا زود موضوع تکذیب می شود. یک راه برای فرار از این مخمصه، استفاده از عبارت مبهم «استاد دانشگاه» یا «استاد دانشگاه های تهران» است که هم به فرد هویت می دهد و هم امکان تکذیبش به راحتی ممکن نیست. چطور همه دانشگاه ها جمع بشوند و ادعای وی را تکذیب کنند!؟

برخی از افراد خود را تحت عنوان «پروفسور» معرفی می کنند یا در رسانه­ها بدین عنوان معرفی می شوند که معلوم نیست که منظور چیست. اگر منطور این است که فرد مزبور در خارج از کشور عضو هیأت علمی دانشگاهی است و رتبه آن professor است، این همان است که معادل آن در فارسی «استاد» یا «استاد تمام» است. البته این عنوان در برخی از کشورها بعضا به اساتید دانشگاه که دارای کرسی هستند، اطلاق می­شود. در هر حال برای ما معلوم نشد که چه کسی پروفسور هست و چه کسی نیست و فرد برای کسب این درجه چه مراحلی را باید طی کند. بنظرم این لقب را رسانه ها به هر که دوست دارند می دهند و از هر که دوست دارند دریغ می دارند. البته در دانشگاه تهران، این امکان برای یک استاد تمام وجود دارد که عنوان «استاد ممتاز» را کسب کند که این منوط به گذشت ده سال از زمان اخذ مرتبه استادی و کسب امتیازات آموزشی و پژوهشی زیادی است.

برای طرح سوال مراجعه کنید به بخش «پرسش و پاسخ: مسایل دانشگاهی»

اینکوترمز ۲۰۱۰

استفاده از اصطلاحات تجاری بین‌المللی از قبیل FOB یا CIF در قراردادهای فروش بین‌المللی بسیار رایج است به نحوی که امروزه کمتر قرارداد خرید و فروشی پیدا می‌شود که فاقد ارجاع به این اصطلاحات باشد. اتاق بازرگانی بین‌المللی برای اولین بار عبارات و اصطلاحات مزبور را گردآوری و تحت عنوان «اصطلاحات تجاری بین‌‌المللی (اینکوترمز)»[۱] منتشر کرد. از آن به بعد مرتب این اصطلاحات تکمیل و به روز شده است. هرچند برخی پیش بینی می‌کردند که نیازی به اصلاح اینکوترمز ۲۰۰۰ نیست و احتمال انتشار نسخه جدید نمی‌رفت، اتاق بازرگانی بین‌المللی در اواسط سپتامبر ۲۰۱۰ نسخه جدید اینکوترمز را منتشر کرد.

زمانی که کتاب حقوق تجارت بین الملل برای داوری و چاپ به سازمان سمت تحویل شد، هنوز نسخه جدید اینکوترمز منتشر نشده بود. در مراحل پایانی کار متوجه شدم که نسخه جدید اینکوترمز تحت عنوان اینکوترمز ۲۰۱۰ منتشر شده است. خیلی دیر بود که بتوان فصل هشتم کتاب را مورد بازبینی قرار داد و این امر به چاپ­های بعدی موکول شد.

کسانی که کتاب حقوق تجارت بین الملل را تهیه کرده­اند، کنجکاو هستند که از تغییرات اینکوترمز ۲۰۱۰ آگاهی پیدا کنند. بدین جهت مقاله­ای تحت عنوان « نوآوری‌ها و تغییرات اینکوترمز ۲۰۱۰» تهیه شده که در بخش مقالات قابل دسترس می­باشد. این مقاله مطالب فصل هشتم کتاب حقوق تجارت بین الملل را بر اساس اینکوترمز ۲۰۱۰ تکمیل می­کند.



[۱]– International Commercial Terms (INCOTERMS)

تحصیل در خارج

دیروز یکی از دانشجویانم زنگ زد و گفت که از کشور نیوزلند پذیرش گرفته و جهت ادامه تحصیل در دوره دکتری عازم آن کشور می­باشد. بیشتر از این خوشحال شدم که توانسته بود بورس (fund) بگیرد و مبلغ آن نیز کاملا کفایت هزینه ­های دانشگاه و خرج و خوراک وی را می­کند. وی دانشجویم در مقطع کارشناسی ارشد حقوق جزا و جرمشناسی بود که در همین رشته نیز تصمیم دارد ادامه تحصیل دهد. در دو دهه گذشته، تعداد زیادی دانشجو در کشورهای انگلیسی زبان تحصیل کرده و جذب هیأت علمی دانشگاه­های کشور شده­اند. سهم حقوق جزاء و جرمشناسی از این فارغ التحصیلان به شدت کم بوده و کشور شدیدا به خدمات آنها نیاز دارد. برای مثال، اساتیدی که بتوانند متون حقوقی به زبان انگلیسی را در رشته حقوق جزا و جرمشناسی در مقاطع کارشناسی ارشد و دکتری تدریس کنند، بسیار اندک هستند و کلیه دانشگاه­ها حتی دانشگاه­های مادر از این کمبود رنج می­برند.

به دلیل این ضعف، اولین تلاشم تألیف کتاب متون حقوقی (۲) بود که در زمینه حقوق جزا و جرمشناسی نوشته شد و مورد استقبال دانشجویان قرارگرفت و تا کنون به چاپ­های متعدد رسیده است. این کتاب برای دانشجویان به خصوص دانشجویانی که تمایل دارند در زمینه حقوق جزا و جرمشناسی ادامه تحصیل دهند، قابل استفاده است و مطالعه آن را به کلیه دانشجویان توصیه می­کنم. دومین تلاش، قبول تدریس متون حقوقی در مقطع کارشناسی ارشد حقوق جزا و جرمشناسی در پردیس قم بود که سالها ادامه پیدا کرد که از پرتو آن با دانشجویان بسیار نازنینی آشنا شدم که یکی از آنها همین دانشجو است. هرچند تدریس درس متون حقوقی آن هم در رشته دیگری بسیار سخت است، تدریس آنرا قبول کردم که به حمد اله سالها با موفقیت انجام گرفت. البته پیشنهاد تدریس در مقطع دکتری آن را هرگز قبول نکردم و از تدریس در مقطع کارشناسی ارشد نیز بازماندم. امیدوارم دانشجویان بیشتری بتوانند از کشورهای انگلیسی زبان فارغ التحصیل شده و جذب دانشگاه­ها شوند و این ضعف را جبران کنند.

معمولا اخذ پذیرش در رشته حقوق در کشورهای توسعه یافته مشکل است و گرفتن بورس بسیار مشکل­تر؛ اما تجربه این دانشجو نشان داد که کار نشدنی نیست و همواره امکان آن وجود دارد، فقط باید همت کرد و تلاش نمود. ممکن است کسانی نیز باشند که به شما مجانا مشاوره بدهند و شما نباید هرگز خود را از مشاوره رایگان آنها محروم کنید. آنها ممکن است مشغله داشته باشند، ولی از دادن مشاوره مضایقه نخواهند کرد. متأسفانه بسیاری بلد نیستند که مشاوره بگیرند و از راهنمای­های مشفاقانه افراد مجرب و صادق بهره­مند شوند. در اکثر موارد، افراد مطلع و دلسوز بدون ناراحتی به دیگران مشاوره مجانی می­دهند که تنها عده خاصی توفیق آن را می یابند که از آن نعمت برخوردار شوند. بنظرم بیش از این که افراد طرف مشاوره از دادن مشاوره صادقانه و مشفقانه مضایقه کنند، خود افراد هستند که به دلایل متعدد از کسب مشاوره امتناع کرده و خود را محروم می­کنند. به هر حال پند زیر را از حافظ که او نیز از پیر خود فراگرفته آویزه گوشتان قراردهید.

نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر          که این حدیث ز پیر طریقتم یادست

غم جهان مخور و پند من مبر از یاد             که این لطیفه عشقم ز ره روی یادست

 رضا به داده بده وز جبین گره بگشای         که بر من و تو در اختیار نگشادست

مجو درستی عهد از جهان سست نهاد           که این عجوز عروس هزاردامادست

حکایتی از گلستان سعدی

فقیهی پدر را گفت: هیچ از این سخنان رنگین دلاویز متکلمان در من اثری نمی‌کند، به حکم آن که نمی‌بینم مرایشان را فعلی موافق گفتار.

 تـــرک دنیــــا بـــه مــــردم آمـــوزنـــد                    خــــویشتـــن سیـــــم و غلّــــه انــــدوزنـــد

عالمی را که گفت بــاشد و بــس                        هـــــــر چـــه گـــویــــد، نگیـــرد انـــدر کـــس

عالــم، آن کس بــود کــه بــد نکنــد                      نـــــه بگــــوید بـــــه خلــــق و خـــود نکنـــد

اتأمرون الناس بالبر و تنسون انفسکم

عالم که کامرانی و تن پروری کند                         او خویشتن گم است، که را رهبری کند

پدر گفت ای پسر به مجرد خیال باطل، نشاید روی از تربیت ناصحان بگردانیدن و علما را به ضلالت منسوب کردن، و در طلب عالم معصوم، از فواید علم محروم ماندن. همچو نابینایی که شبی در وحل افتاده بود و می‌گفت آخر یکی از مسلمانان چراغی فرا راه من دارید زنی فارجه بشنید و گفت تو که چراغ نبینی به چراغ چه بینی. همچنین مجلس وعظ چو کلبه بزّازست آنجا تا نقدی ندهی بضاعتی نستانی و اینجا تا ارادتی نیاری سعادتی نبری

گفت عــالم به گــــوش جــــان بشنـــو                                ور نمــــانــــد بــــــه گفتنـــش کـــــردار

بــــاطل اســــت آن چــــه مــــدّعـــی گویــــد:                     خفتـه را خفتـــه کی کنـــد بیــــدار

مــــــرد بــــــایـــد کـــــه گیـــرد انــــدر گــــوش،                   ور نـــوشتـــه اســــت پنـــد بـــر دیـــوار

صــاحب دلی بــه مدرســـه آمــد ز خـــانقـــاه                      بشکست عهد صحبت اهل طریق را

گفتـــم میـــان عـــالم  و عــابد چـه فرق بـود،                      تا اختیار کـــردی از آن، ایــــن فریـــق را؟

گفت: آن، گلیم خویش به در می‌برد ز موج،                         وین، جهد می‌کند که بگیرد غـــریـق را

وفای به عهد

عطار نیشابوری در منطق الطیر:  تصحیح استاد شفیعی کدکنی، ص ۳۵۴

غازیی از کافری بس سرفراز

خواست مهلت تا که بگزارد نماز

چون بشد غازی، نماز خویش کرد

بازآمد جنگ هر دم بیش کرد

بود کافر را نمازی زان خویش

مهل خواست او نیز بیرون شد ز پیش

گوشه‌ای بگزید کافر پاک‌تر

پس نهاد او سوی بت بر خاک سر

غازی‌اش چون دید سر بر خاک راه

گفت نصرت یافتم این جایگاه

خواست تا تیغی زند بر وی نهان

هاتفیش آواز داد از آسمان

ک«ای همه بد عهدی از سر تا به پای

خوش وفا و عهد می‌آری بجای

او نزد تیغت چو اول داد مهل

تو اگر تیغش زنی جهل است جهل

ای «و او فو العهد» برنا خوانده

گشته کژ، بر عهد خودنا مانده

چون نکویی کرد کافر پیش ازین

ناجوامردی مکن تو بیش ازین

او نکویی کرد و تو بد می‌کنی

با کسان آن کن که با خود می کنی

بودت از کافر وفا و ایمنی

کو وفاداری ترا، گر مؤمنی؟

ای مسلمان، تا مسلّم آمدی

در وفا از کافری کم آمدی.»

—————————————————————–

عطار نیشابوری در منطق الطیر:  تصحیح استاد شفیعی کدکنی، ص ۳۶۷

عابدی بوده ست در وقت کلیم                 در عبادت بود روز و شب مقیم

ذرّه ای ذوق و گشایش  می نیافت          ز آفتاب سینه تابش می نیافت

داشت ریشی بس نکو آن نیک مرد         گاه گاهی ریش خود را شانه کرد

مرد عابد دید موسی را ز دور                پیش او شد ک«ای سپهسالار طور !

از برای حق، که از حق کن سؤال          تا چرا نه ذوق دارم من، نه حال؟»

چون کلیم القصّه شد بر کوه طور            باز پرسید آن سخن، حق گفت «دور!

گو هر آنک از وصل ما درویش ماند        دائماً مشغول ریش خویش ماند.»

موسی آمد قصّه برگفتا که چیست             ریش خود می کند مرد و می گریست

جبرئیل آمد سوی موسی دوان                 گفت «هم مشغول ریش است این زمان

ریش اگر آراست، در تشویش بود            ور همی برکند، هم در ریش بود!»

————————————————————————–

عطار نیشابوری در منطق الطیر:  تصحیح استاد شفیعی کدکنی، ص ۳۱۸

در خصومت آمدند و در جفا                  دو مرقع پوش در دارالقضاء

قاضی ایشان را به کنجی برد باز          گفت «صوفی خوش نباشد جنگ ساز

جامه تسلیم در برکرده اید                    این خصومت از جه در سر کرده اید؟»

گر شما هستید اهل جنگ و کین          این لباس از سربراندازید هین!

ور شما این جامه را اهل آمدید          در خصومت از سر جهل آمدید

من که قاضی ام نه مرد معنوی         زین مرقع شرم می دارم قوی

هر دو را بر فرق مقنع داشتن          به بود زینسان مرقع داشتن

———————————————————–

ویرایش

تقاضای فردی از موسی که زبان حیوانات و مرغان را به وی آموزش ده

مثنوی معنوی، مولوی، تصحیح رینولد نیکلسون، دفتر سوم:

گفت موسى را یکى مرد جوان                    که بیاموزم زبان جانوران‏

تا بود کز بانگ حیوانات و دد                         عبرتى حاصل کنم در دین خود

چون زبانهاى بنى آدم همه                         در پى آب است و نان و دم دمه‏

بلکه حیوانات را دردى دگر                           باشد از تدبیر هنگام گذر

گفت موسى رو گذر کن زین هوس                کاین خطر دارد بسى در پیش و پس‏

عبرت و بیدارى از یزدان طلب                       نه از کتاب و از مقال و حرف و لب‏

گرم‏تر شد مرد ز آن منعش که کرد                گرم‏تر گردد همى از منع مرد

گفت اى موسى چو نور تو بتافت                  هر چه چیزى بود چیزى از تو یافت‏

مر مرا محروم کردن زین مراد                       لایق لطفت نباشد اى جواد

این زمان قایم مقام حق توى                       یاس باشد گر مرا مانع شوى‏

گفت موسى یا رب این مرد سلیم                 سخره کرده‏ ستش مگر دیو رجیم‏

گر بیاموزم زیان کارش بود                            ور نیاموزم دلش بد مى‏شود

گفت اى موسى بیاموزش که ما                   رد نکردیم از کرم هرگز دعا

گفت یا رب او پشیمانى خورد                       دست خاید جامه‏ها را بر درد

نیست قدرت هر کسى را سازوار                 عجز بهتر مایه‏ى پرهیزکار

فقر از این رو فخر آمد جاودان                       که به تقوى ماند دست نارسان‏

 به موسی وحی شد که زبان حیوانات و مرغان یا برخی از آنها را به وی بیاموز

گفت یزدان: تو بده بایست او                        بر گشا در اختیار آن دست او

باز موسى داد پند او را به مهر                      که مرادت زرد خواهد کرد چهر

ترک این سودا بگو و ز حق بترس                   دیو داده ستت براى مکر درس‏

 مرد به یادگیری زبان مرغ خانگی و سگ رضایت داد و موسی آن را اجابت کرد

‏گفت بارى نطق سگ کاو بر در است            نطق مرغ خانگى که اهل پر است‏

گفت موسى هین تو دانى رو، رسید            نطق این هر دو شود بر تو پدید

بامدادان از براى امتحان                               ایستاد او منتظر بر آستان‏

خادمه سفره بیفشاند و فتاد                        پاره‏اى نان بیات آثار زاد

در ربود آن را خروسى چون گرو                      گفت سگ: کردى تو بر ما ظلم رو

دانه‏ى گندم توانى خورد و من                      عاجزم در دانه خوردن در وطن‏

 گندم و جو را و باقى حبوب                            مى‏توانى خورد و من نه اى طروب‏

 این لب نانى که قسم ماست نان                 مى‏ربایى این قدر را از سگان‏

جواب خروس سگ را

 پس خروسش گفت تن زن غم مخور            که خدا بدهد عوض ز اینت دگر

اسب این خواجه سقط خواهد شدن            روز فردا سیر خور کم کن حزن‏

مر سگان را عید باشد مرگ اسب                 روزى وافر بود بى‏جهد و کسب‏

اسب را بفروخت چون بشنید مرد                   پیش سگ شد آن خروسش روى زرد

روز دیگر همچنان نان را ربود                         آن خروس و سگ بر او لب بر گشود

کاى خروس عشوه‏ده چند این دروغ               ظالمى و کاذبى و بى‏فروغ‏

اسب کش گفتى سقط گردد کجاست؟         کور اختر گوى و محرومى ز راست‏

گفت او را آن خروس با خبر                           که سقط شد اسب او جاى دگر

اسب را بفروخت و جست او از زیان                آن زیان انداخت او بر دیگران‏

لیک فردا استرش گردد سقط                       مر سگان را باشد آن نعمت فقط

زود استر را فروشید آن حریص                       یافت از غم و ز زیان آن دم محیص‏

روز ثالث گفت سگ با آن خروس                     اى امیر کاذبان با طبل و کوس‏

گفت او بفروخت استر را شتاب                     گفت فردایش غلام آید مصاب‏

چون غلام او بمیرد نانها                                بر سگ و خواهنده ریزند اقربا

این شنید و آن غلامش را فروخت                  رست از خسران و رخ را بر فروخت‏

شکرها مى‏کرد و شادیها که من                    رستم از سه واقعه اندر زمن‏

تا زبان مرغ و سگ آموختم                            دیده‏ى سوء القضاء را دوختم‏

روز دیگر آن سگ محروم گفت                       کاى خروس ژاژخا کو طاق و جفت‏

 خجل گشتن خروس پیش سگ به سبب دروغ درآمدن سه وعده قبلی

 چند چند آخر دروغ و مکر تو                         خود نپرد جز دروغ از وکر تو

گفت حاشا از من و از جنس من                    که بگردیم از دروغى ممتحن‏

ما خروسان چون موذن راست گوى                 هم رقیب آفتاب و وقت جوى‏

پاسبان آفتابیم از درون                                گر کنى بالاى ما طشتى نگون‏

پاسبان آفتابند اولیا                                     در بشر واقف ز اسرار خدا

آن غلامش مرد پیش مشترى                      شد زیان مشترى آن یک سرى‏

او گریزانید مالش را و لیک                            خون خود را ریخت اندر یاب نیک‏

یک زیان دفع زیانها مى‏شدى                        جسم و مال ماست جانها را فدى‏

پیش شاهان در سیاست گسترى                مى‏دهى تو مال و سر را مى‏خرى‏

اعجمى چون گشته‏اى اندر قضا                    مى‏گریزانى ز داور مال را

خبر کردن خروس از مرگ مرد‏

 لیک فردا خواهد او مردن یقین                       گاو خواهد کشت وارث در حنین‏

صاحب خانه بخواهد مرد و رفت                     روز فردا نک رسیدت لوت زفت‏

پاره‏هاى نان و لالنگ و طعام                         در میان کوى یابد خاص و عام‏

گاو قربانى و نانهاى تنک                              بر سگان و سایلان ریزد سبک‏

مرگ اسب و استر و مرگ غلام                     بد قضا گردان این مغرور خام‏

از زیان مال و درد آن گریخت                       مال افزون کرد و خون خویش ریخت‏

این ریاضتهاى درویشان چراست؟                 کان بلا بر تن، بقاى جانهاست‏

تا بقاى خود نیابد سالکى                            چون کند تن را سقیم و هالکى‏

دست کى جنبد به ایثار و عمل                     تا نبیند داده را جانش بدل‏

آن که بدهد بى‏امید سودها                         آن خداى است آن خداى است آن خدا

یا ولى حق که خوى حق گرفت                     نور گشت و تابش مطلق گرفت‏

کاو غنى است و جز او جمله فقیر                کى فقیرى بى‏عوض گوید که گیر

تا نبیند کودکى که سیب هست                   او پیاز گنده را ندهد ز دست‏

این همه بازار بهر این غرض                         بر دکانها شسته بر بوى عوض‏

صد متاع خوب عرضه مى‏کنند                       و اندرون دل عوضها مى‏تنند

یک سلامى نشنوى اى مرد دین                   که نگیرد آخر آن آستین‏

بى‏طمع نشنیده‏ام از خاص و عام                   من سلامى اى برادر و السلام‏

جز سلام حق، هین آن را بجو                        خانه خانه جا به جا و کو به کو

از دهان آدمى خوش مشام                            هم پیام حق شنودم هم سلام‏

وین سلام باقیان بر بوى آن                           من همى‏نوشم به دل خوشتر ز جان‏

ز آن سلام او سلام حق شده ست               کاتش اندر دودمان خود زده ست‏

مرده است از خود شده زنده به رب               ز آن بود اسرار حقش در دو لب‏

مردن تن در ریاضت زندگى است                    رنج این تن روح را پایندگى است‏

گوش بنهاده بد آن مرد خبیث                        مى‏شنود او از خروسش آن حدیث‏

دویدن مرد به سوى موسى از ترس خبر مرگ خود

 چون شنید اینها دوان شد تیز و تفت               بر در موسى کلیم اللَّه رفت‏

رو همى‏مالید در خاک او ز بیم                      که مرا فریاد رس زین اى کلیم‏

گفت رو بفروش خود را و بره                        چون که استا گشته‏اى برجه ز چه‏

بر مسلمانان زیان انداز تو                             کیسه و همیانها را کن دو تو

من درون خشت دیدم این قضا                      که در آیینه عیان شد مر ترا

عاقل اول بیند آخر را به دل                            اندر آخر بیند از دانش مقل‏

از زارى کرد کاى نیکو خصال                        مر مرا در سر مزن در رو ممال‏

از من آن آمد که بودم ناسزا                         ناسزایم را تو ده حسن الجزا

گفت تیرى جست از شست اى پسر            نیست سنت کاید آن واپس به سر

لیک در خواهم ز نیکو داورى                           تا که ایمان آن زمان با خود برى‏

چون که ایمان برده باشى زنده‏اى                چون که با ایمان روى پاینده‏اى‏

هم در آن دم حال بر خواجه بگشت                تا دلش شورید و آوردند طشت‏

پند موسى نشنوى شوخى کنى                 خویشتن بر تیغ پولادى زنى‏

شرم ناید تیغ را از جان تو                              آن تست این اى برادر آن تو

 دعاکردن موسى برای آن مرد که با ایمان از دنیا رود

 موسى آمد در مناجات آن سحر                    کاى خدا ایمان از او مستان مبر

پادشاهى کن بر او بخشا که او                    سهو کرد و خیره رویى و غلو

گفتمش این علم نه در خورد تست                دفع پندارید گفتم را و سست‏

 دست را بر اژدها آن کس زند                        که عصا را دستش اژدرها کند

 سر غیب آن را سزد آموختن                         که ز گفتن لب تواند دوختن‏

 در خور دریا نشد جز مرغ آب                          فهم کن و الله أعلم بالصواب‏

 و به دریا رفت و مرغابى نبود                        گشت غرقه، دست گیرش اى ودود

 حق تعالی دعای موسی را اجابت کرد ‏

  گفت بخشیدم بدو ایمان نعم                        ور تو خواهى این زمان زنده‏ش کنم‏

عزل ۳۹۳ حافظ

  منم که شهره شهرم، به عشق ورزیدن        منم که دیده نیالوده­ام به بد دیدن

 وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم       که در طریقت ما کافریست رنجیدن

 به پیر میکده گفتم که: چیست راه نجات؟      بخواست جام می و گفت: عیب پوشیدن

 مرادِ دل ز تماشای باغ عالَم چیست؟                  به دست مردمِ چشم، از رخ تو گل چیدن

 به می پرستی از آن نقش خود بر آب زدم      که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن

 به رحمت سر زلف تو واثقم، ور نه                کشش چو نبود از آن سو، چه سود کوشیدن؟

 عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس       که وعظ بی عملان، واجب است نشنیدن

 ز خط یار بیاموز مهر با رخ خوب                     که گرد عارض خوبان، خوش است گردیدن

 مبوس جز لب ساقی و جام می حافظ           که دست زهدفروشان خطاست بوسیدن

Previous Posts