وقتی به سالهای قبل برمیگردم و گذشته را مرور می کنم افق روشنی از آنچه باید به آن میرسیدم وجود نداشت. نور ضعیفی میتابید اما نه به حدی که بتواند جلو را روشن کند. وقتی در تاریکی قرارداری و نمیتوانی پیش رویت را ببینی، کورمال کورمال رفتن، راهی است برای جستجوی آینده.
در ده سالگی پایه ششم ابتدایی را دو سال زودتر از بقیه تمام کردم. اما سرنوشت چنین رقم خورده بود که باید سه سال ترک تحصیل میکردم و به سبب تغییر نظام آموزشی از قدیم به جدید، چهار سال از تحصیل عقب میافتادم. در گرماگرم جنگ دیپلم گرفتم و آروزیم برای رفتن به دانشگاه و خواندن رشته الکترونیک در تنوره تعطیلی دانشگاه به خاکستر نشست.
باز چهار سال توقف دیگر برایم رقم خورد بلکه دماغم از باد مهندسی خالی شود و در مسیری قرار گیرم که برایم مقدر شده بود. راهی جز انتخاب رشته حقوق برایم باقی نمانده بود. چهار سال در مسیر دانشگاه معطل گذاشتندم تا حس کنم که به اختیار در رشته حقوق وارد میشوم. «سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار *** در گردشند بر حسب اختیار دوست».
اواسط آبان ۱۳۶۴ دانشجوی حقوق شدم. هنوز مدتی نگذشته بود که مِهرش بر دلم نشست و به دوستی گرفتمش و عاشقاش شدم و کم کم در او ذوب گشتم. او هم مرا تنها نگذاشت و آداب رفاقت بجا آورد. با هم یکی شدیم، یک روح در دو بدن. او یاریام رساند و در مقابل استادان سرافرازم کرد. بهم اعتبار بخشید و قبل از اینکه کارشناسی را تمام کنم در لیست قبولی ارشد قرارم داد که «حبذا شفیقنا».
چند روز بعد از اینکه ارشدم را گرفتم، حکم پیمانی هیات علمی را در اول مهرماه ۱۳۷۰ به دست راستام داد. گفتم به کجا چنین شتابان! گفت این میوه سالها صبر و تحمل است که امروز آن را میچینی و این مصرع را برایم زمزمه کرد: «این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد». وقتی جویا شدم دیدم با این حساب خیلی هم از بقیه عقب نیستم. انگار سهم زیادی از آن سالهای ترک تحصیل و تعطیلی دانشگاهها جبران شده بود. «از بخت شکر دارم و از روزگار هم»
سرنوشت باز من را به ماورای بحار در دور دستها فرستاد تا در آنجا تحصیل کنم که نه از آن اطلاعی داشتم و نه به پندارم مکان مناسبی برای تحصیل بود. او مرا به خواندن «حقوق تجارت بینالملل» به پیش راند و من از آن آگاهی چندانی نداشتم. حتی در کشور خارجی و با وجود سختیهای فراوان، من و حقوق همدیگر را رها نکردیم و بیشتر یکی شدیم. در آغوش هم میخوابیدیم و تا صبح با هم سرزمینهای ناشناختهای را طی طریق میکردیم و فردا باز با هم بودیم و از مصاحب هم لذت می بردیم و از هم سیری نداشتیم.
زمانی که مدرک دکتری را در دستم گذاشت و مرا راهی خاکم کرد اواسط ۷۷ بود. رسم رفاقت به تمام انجام داد. نه سال بعد در ۲۹ بهمن ۱۳۸۶ به مقام «استاد تمام» رساندم و گفت این «نام نیک» تمام سالهای ترک تحصیل و تعطیلی دانشگاه و زحمات تو را جبران میکند اما «نام حافظ رقم نیک پذیرفت ولی *** پیش رندان رقم سود و زیان این همه نیست».
Comments are closed.