خرخونی

یادم نیست که اولین باری که این کلمه «خرخون» را شنیدم کی بود. اما می دانم که خیلی ها مرا به این لقب مفتخر کرده اند. خب من هم مثل هر کس دیگر از این لقب خوش ام نمی آمد و یادم می آید وقتی این کلمه را هم کلاسی هایم در مورد من بکار می بردند، برای این که به آنها نشان دهم که «خرخون» نیستم سعی می کردم دیگر پیش آنها درسهایم را دوره نکنم و اصلا روی کتاب و دفترم نگاه نکنم. البته گاهی هم «ننه من غریبا» در می آوردم و می گفتم که تمام دیشب سردرد گرفته بودم، یا مهمان آمده بود خونه امان، یا بابام برای یک کاری فرستاده بودم، و از این دست حرفها … که نتیجه بگیرم که نشد که درس بخوانم بلکه دست از سر ما بردارند. البته بچه ها هم این حرفهای من را خیلی جدی نمی گرفتند ولی به هر حال این هم یک نوع دفاع در مقابل اتهام «خرخونی» بود که چپ و راست زده می شد.

یه روز وقتی یکی از همکلاسی ها من را «خرخون» خطاب کرد، عکس العمل نشان دادم و کار به مجادله کشید. شب آن روز که می خواستم بخوابم همه اش این کلمه لعنتی «خرخون» و آن جر و بحث در مدرسه دور کله ام چرخ می زد که آخه این «خرخون» یعنی چه: یعنی من خر هستم و درس می خوانم. خب خیلی از بچه های کلاس که از من خرتر اند؛ حتما منظور این نیست؛ اگر معناش این باشد که ناراحت کننده نیست چو بچه ها که می دونند که من خر نیستم. یا منظور آنها این است که من هر چه می خونم باز عین خر هیچی نمی فهمم. این هم که درست نیست چون من اگر درس می خونم که می فهمم و توی کلاس ریاضی تمام مسئله های مشکل را من حل می کنم و بچه ها سر دفتر من با هم دعوا می کنند و تازه توی امتحان هم همیشه بهترین نمرات را می گیرم. شاید منظور آنها این باشد که من مثل خر درس می خوانم. عین خر درس می خوانم یعنی چه؟ یعنی همانطور که خر سرش را پایین می اندازد و بار را به مقصد می رساند، من هم سرم را روی کتابم می اندازم و … هی این حرفها را به خودم می زدم و به خودم دلداری می دادم که «خرخون» خیلی حرف بدی هم نیست. حتما «خرخونی» یعنی خیلی درس خونی، یعنی آنقدر درس بخوانی که انگار خر می خواهد دانشمند بشود. خب اگر آدم اینطوری دانشمند بشود که بد نیست حتی اگر مثل خر هم درس بخواند. ولی مگر خر درس می خوند؟… این حرفها صد بار توی مغزم دور خورد تا بلاخره آن شب خوابم برد.

اخیرا کسی به شوخی یا جدی چیزی به ام گفت که دوباره من را به یاد «خرخونی» آن زمان انداخت و دست مایه ای برای این دلنوشته شد. او به من گفت: «تو یه فرد خیلی معمولی هستی که فقط زیاد می خونی و زیاد کار می کنی و بلاخره یه خرخون واقعی هستی!» دیگه آن حساسیتهای دوره نوجوانی گذشته بود که از این کلمه ناراحت شوم و شب نخوابم و برای این که نشان بدهم که خرخون نیستم جواب برخی از سوالات سرکلاس یا امتحانی را ندهم و تجاهل کنم بلکه از شر همکلاسی های ناجنس رهایی پیدا کنم. در دهه پنجاه عمرم دیگر «خرخون» مفهوم بدی را برایم تداعی نمی کرد. آره من «خرخون» ام ولی تو چی هستی؟

پس از مطالعه زیاد در احوال دانشمندان، بزرگان و افراد موفق در گذشته و حال دریافتم که توفیق همواره در گرو تلاش و کوشش و محرومیت بوده است؛ کوشش و تلاش در حد غیر متعارف و در کنار آن محرومیت غیر متعارف از لذایذ زندگی و نعم دنیوی که برای بسیاری از مردم نشان از وجود رگه هایی از «خریت» دارد. وقتی شما احوال آن دانشمند کاشف[۱] هلیکوباکتری را مطالعه می کنید که برای اثبات نظریه خود مبنی بر این که زحم اثنی عشری ناشی از وجود این باکتری است، خود را آلوده می کند؛ یا آن مهندس چینی[۲] که برای حفر اولین چاه نفتی چین حاضر می شود از بیمارستان فرار کرده و به محل کارش در بدترین آب و هوا برگردد و برای جلوگیری از انفجار چاه و نبود امکانات با دست و پا سیمان درست کند و مجددا مجروح گردد بنحوی که مشرف به مرگ شود؛ یا کسی که هفته ها خود را در خانه زندانی کرده و در خانه یا آزمایشگاه مطالعه می کند و کتاب و مقاله می نویسد؛ و صدها نمونه دیگر همه حاکی از این واقعیت است که توفیق در گرو چیزی است که مردم عادی آن را غیر عادی می پندارند و آن را به «خریت» نسبت می دهند.

امروزه برخی از افراد به خصوص از نسل جوان هیچ تمایلی به زحمت و تلاش ندارند ولی در عین حال امید موفقیت دارند. برخی نیز تلاش و کوشش را اساسا بیهوده می دانند و راه کسالت و بی حالی را پیش گرفته اند به نحوی که بی رمقی و بی انگیزگی تمام وجودشان را گرفته است و چون یخ فسرده در آب هستند و هیچ انرژی از خود بروز نمی دهند. این که نشد است. چطور می شود که بدون زحمت به توفیقی دست یافت!؟

یکی از مهندسان موفق صنعت نفت که چندین سال پیش بازنشسته شد روزی به من گفت که من از بچگی کار کردم و شب و روز درس خواندم و زحمت کشیدم و نهایتا برای تحصیلات عالی به امریکا رفتم. پس از اخذ فوق لیسانس چندین سال در بدترین شرایط در فیلدهای نفتی امریکا کار کردم. از موقعی که به ایران برگشته ام نیز شب و روز توی پروژها در مناطق نفت خیز و در دمای بالاتر از پنجاه کار کردم. حالا که بعضا به شهرستان محل تولدم می روم تا اقوام و نزدیکان را ببینم و بعضی از آدمها آنجا می بینند که از جهت مالی دستم به دهانم رسیده و بلاخره یه ماشین خوب، یک خونه خوب و .. دارم، پشت سرم صفحه می گذارند که فلانی چار روز رفته توی نفت و هپل هپو کرده و برای خودش دستگاهی به هم زده است. او ادامه داد که به خدا قسم آنها که پشت سرم حرف می زنند یک دهم بلکه یک صدم رنج ها و زحمات من در زندگی را نکشیده اند ولی حالا حسرت زندگیم را می خورند و پشت سرم این خزعبلات را می بافند؛ آنها حتی یک روز در تمام عمرشان به اندازه من کار نکرده اند و حالا که موفقیت من را می بینند چنین و چنان می گویند.

بله به قول مولوی «ای تن آخر بجنب بر خود و جهدی بکن *** جهد مبارک بود از چه تو پژمرده‌ای». باید تلاش کرد و اگر خواستید از معمول مردم بالاتر شوید باید خیلی از چیزها را بر خود حرام کنید. هر شب مهمانی! هر روز تا لنگ ظهر خواب! هر روز ساعتها روبروی تلویزیون چمباتمه زدن! ساعتها وب گردی توی اینترنت! ساعتها کپ زدن و اختلاط کردن! و…. آخرش نه هنری و نه پیشرفتی و نه توفیقی و نه آینده ای. زمانی که باید کاشت و هنری کسب کرد به بازی گوشی و ناپخته گی تباهش می کنیم و بعد یک عمر رنجش را می کشیم و حسرت اش را می خوریم و برای الیتام درد خویش دیگران را متهم می سازیم و حسادت می ورزیم و آخرش با نکبت این دنیا را وداع می کنیم!

خیلی ها می گویند تلاش و کوشش برای چی؟ مگر همه که این روزها به مال و منال بادآورده رسیده اند از گذر تلاش و کوشش بوده است؟ نمی توان این حرفها را نفی کرد ولی در عین حال نمی توان بر راه صحیح و عمل صالح تکیه نکرد و افراد را به موهومات و راههای ناصواب رهنمون ساخت. حتی این پولداران نوظهور نیز در نتیجه تلاش و سعی دیگران به چنین نوایی رسیده اند و به طرق ناصحیح و از روشهای نامشروع و یا سیاستهای غلط توانسته اند سعی و کوشش دیگران را به ناحق برای خود تصاحب کنند. آنها نه رهبر ما هستند و نه مقتدای ما و نه ما تمایل داریم که راه آنها را برویم. به قول مولوی: «اما تو مگو که جهد و کوشش *** سودم نکند که بودنی بود».

من «خرخون» هستم چرا که وقتی کسی برای تحصیل به استرالیا رفته باشد و پنج سال درآن کشور باشد و حتی یکی از شهرهای آن کشور را نبیند؛ یا روی صندلیش بنشیند و مطالعه کند بدون این که متوجه شود که شش ساعت تکان نخورده است؛ یا آنقدر غرق درس و مطالعه باشد که نفهمد که صبح شده است؛ یا هزاران ساعت از اوقات فراغت خود را بجای گذراندن با خانواده و میهمانی رفتن و لذت بردن صرف نوشتن کتاب و مقاله کند و شب از درد گردن خوابش نبرد، و … خب با تمام استانداردهای جهانی هم در نظر بگیرید «خرخون» است. مگر دیگران که به توفیقاتی نایل شدند کمتر زحمت کشیدند، رنج بردند و تلاش کردند؟

بعد از این سالها حداقل این را می فهمم که «خرخون» از «خرنخون» صد پله بهتر است چون به قول مولوی «کوشش بیهوده به از خفتگی» و بنابراین عاشق «خرخون» ها هستم. چه منظور از «خرخون» همان «پرخون» باشد یا هر چیزی دیگر. من به آن کاری ندارم.

البته باید مراقب کسانی بود که ما را به «خرخونی» متهم می کنند. آنها خود دچار کسالت و پژمردگی و افسردگی هستند و تیرهای زهر آگینی در آستین دارند و به محض این که شما با آنها حشر و نشر کنید، تیرهای یأس و پژمردگی و کسالت و بی انگیزگی را به سمت شما شلیک می کنند و شما را نیز مثل خودشان مجروح خواهند ساخت. هیچ چیزی مثل کسالت و بی انگیزگی و فشل بودن مسری نیست. چرا که به قول مولوی: «از مردم پژمرده دل می‌شود افسرده *** چو پژمرده گشتی تو، دیگر نروئی».


  1. مینا
    پاسخ

    سلام جناب من پایه دهم هستم رشته ریاضی مدرسه دولتی همیشه از بیست کمتر نمیگرفتم حتی بیست و پنج صدم اما اخیرا اگه امتحانات نوبت شروع شده با اینکه تلاشم رو میکنم و همه چیز رو مرور و تمرین میکنم همون سوالات که توی امتحان میان رو یهو یه جاهاییش رو اشتباه می‌نویسم الان سه تا امتحان نوبت اول دادم شیمی ریاضی هندسه سه تاش یه جاهاییش اشتباه کردم با اینکه همین سوالات و نمونه اونها رو توی خونه حل میکنم و بلدم واقعا نمی‌دونم چیکار کنم ولی میخوام برگردم ممنون میشم کمک کنین حتی بیرون هم نمی‌رم هیچ دوستی هم ندارم

    • دکتر شیروی
      پاسخ

      سلام، اولا طبیعی است که هر چه بالاتر می روید امکان گرفتن بیست از تمام دروس سخت تر و حتی غیرممکن می شود. ثانیا باید توجه کنید که اشکالتان چیه و آن را رفع کنید. اگر دقت نمی کنید و یا سوالات را دقیق نمی خوانید باید در امتحان آرامش خودتان را حفظ کنید و ابتدا سوال را به دقت بخوانید و زودی شروع به نوشتن نکنید. بعد که نوشتید باز هم سوال و هم جواب را مرور کنید. بیشترین کسی که می تواند به شما کمک کند خودتان هستید که ضعف و قوت خود را به درستی می دانید

  2. زف
    پاسخ

    سلام من هم همیشه سرم توی کتاب بود چندان باهوش نبودم ولی نمراتم خوب بود ساکت وبی صدا ودست به سینه مودب وبسیارترسو دوستان که نه چون نمی توانستم با کسی دوست شوم همکلاسی ها بهم میگفتند فیلسوف رسیدم به ۲۳ سالگی وازدوج وبعد هم ۵ تافرزند پیدا کردم که این هم از سادگی وتنهاییم بود وحالا درسن ۶۴ سالگی بعد از عمری یکه وتنهابودن میبینم بچه‌هایم هم کمابیش همان مشکلات مرا دارند نه مورد ازدواجی نه دوستی صمیمی وبه این نتیجه رسیده ام که اوتیسم هستم بله از همه لحاظ اوت واین اوت بودن را به فرزندانم داده ام واقعا نمی دانم چه کنم مادری درمانده که به این نتیجه رسییده ام که بهتراست بچه هایم مجردبمانند وبه این درماندگی نرسند ولی ایا میشود چنین چیزی به انها گفت انه که. از لحاط تحصیلی وهنری خوبند ولی ارتباطشان با هم وبا دیگران زیادنه به انها بگویم من فکرمیکنم شمادرطیف اتیسم هستید. من چه باید بکنم لطفا به من جواب بدهید

    • دکتر شیروی
      پاسخ

      سلام شما باید حتما با یک روانشناس مشورت کنید قبل از اینکه بخواهید به خودتان یا به فرزندانتان نسبتی بدهید.

  3. سپاس
    پاسخ

    سلام آقای دکتر بنده دانشجوی ورودی ۱۴۰۱ رشته مهندسی نفت دانشگاه سهند تبریز هستم و خوابگاهی
    قبا از دانشگاه تمام نمراتم خوب بود و همیشه جزو افراد برتر کلاس و مدرسه بودم
    الان واقعا دچار یه احساس بدی نسبت به ساخت آینده ام شدم
    در تمام دروس از بچه ها عقب ترم و به عنوان امروز باید تمرینات درس ترمودینامیک ۱ رو تحویل بدم اما هیچکدوم رو بلد نیستم حل کنم درحالی که من جزوه رو مطالعه کردم ولی پاسخ به این سوالات برام دشوار هست
    سر کلاس دوستان رو میبینم که چطور برای پاسخ به سوالات کلاسی باهم رقابت میکنن و چطور باهم درگیر این که از هم سبقت بگیرن میشن
    ولی من وقتی حتی یه سوال میپرسم مورد تمسخر واقع میشم از اینکه پایه ام مشکل داره یا اینا مطالبی هست که باید ترم قبل در درس پیشنیاز یاد میگرفتم و پاس میکردم
    الان واقعا دارم به انصراف فکر میکنم چون واقعا تحت فشار روانی زیادی هستم
    از طرفی هم خونواده پولدار یا با سوادی ندارم که بخوام متکی بهشون باشم یا ازشون کمک بخوام هیچ دوستی هم اینجا ندارم بهم کمک کنه
    من واقعا نمیدونم چی کنم
    من واقعا عاشق نفت بودم و خیلی هم دربارش تحقیق کردم و خیلی دنبالش بودم ولی الان خیلی از رویاهام و اهدافم دور شدم و این باعث شده من یه افسردگی شدید رو تجربه کنم که کم کم داره تمام وجودمو میگیره

    • دکتر شیروی
      پاسخ

      سلام باید دید که آیا این مشکل ناشی از شرایط روحی و گذرا هست یا اینکه در رشته مهندسی درسها برای شما مشکل است. اگر مشکل موقتی نیست تغییر رشته بدهید

  4. سینا
    پاسخ

    سلام آقای دکتر من هر وقت می‌خوام درس بخونم وسط درس همش به این فکر میکنم که دوستانم قراره چقدر مرا مسخره کنند با اینکه من همش میگم این آینده خودمه نباید به خاطر اونا آینده خودم را خراب کنم ولی همش هر کاری میکنم خودم رو متقاعد کنم وسط درس اصلا تمرکز کافی ندارم

    • دکتر شیروی
      پاسخ

      سلام دوستان شما از روی شیطنت های بچگی شما را مسخره می کنند نه اینکه با علم وقصد و آگاهی این کار را انجام می دهند. پس نباید سرنوشت خودمان را به آنها گره بزنیم. بلاخره یا حسودی می کنند، یا رقیب اند یا شیطان اند یا به عنوان سرگرمی یکی را سوژه می کنند. مهم نیست کدام هست، مهم این است که آنها چقدر می توانند ما را از راه صحیح که فقط در تلاش و کوشش است، دور کنند.

پاسخ دادن به ندا لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *